مشاوره روان‌شناسی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع no one
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : مشاوره

کسی نیس جواب بده؟؟
من چند وقته خیلی داغونم
شبا نشده بدونه گریه بخوابم
دکتر بهم میگه حق ندارم گریه کنم
مامانم بفهمه منو میکشه
ولی کارای عزیزانم گریم میاره
نمیتونم جلو خودمو بگیرم
 
پاسخ : مشاوره

@shnk:بهت حق میدم؛گریه واقعا خوبه و آدم رو تخلیه میکنه.اما راه های دیگه ایم برای تخلیه کردن خودت از غم هات وجود داره.مثلایه مدت طولانی هر روز اونچیزی که ناراحتت میکنه رو تو ذهنت بیار و در ذهنت اونقدر به تدریج کوچیک و کوچیک ترش کن تا توی همون ذهنت ریز بشن و هی دور تر برن و بتدریج ناپدید شن.یکم تصورش سخته ولی من اینو ز یک روانشناس شنیدم و خودم هم اجراش کردم واقعا مؤثر بود.یا عواطف و احساساتت نسبت به اون موضوع رو توی کاغذ بنویس و چند بار از روش بخون و بعد پاره پاره ش کن.نوشتن واقعا بهت کمک میکنه
@baharno:خودت باید یکم دلیلشو در خودت جستجو کنی .چرا چنین احساسی داری؟
دلیلش چیه؟اینطوری بهتر میشه کمکت کرد.
 
پاسخ : مشاوره

ويدا: اگه از كسي ناراحت شم ازش دوري ميكنم
ولي ايندفه فرق داره، از كسه ديگه اي ناراحتم ولي از مامانم دور ميشم
واقعاخودمم دليل احساسم رو نميدونم
 
پاسخ : مشاوره

این چه مرضی هس که فقد دلم میخواد تنها باشم ُ تو خودم! :| ؟؟
 
پاسخ : مشاوره

درونگرایی سوگند جان، درونگرایی !
به تاپیک درونگرایی/برونگرایی مراجعه کن .
 
پاسخ : مشاوره

بچه ها تو رو خدا یکی بدادم برسه
یکی از دوستام تا الان فک کنم ی 10 باری خود کشی کردی یکیش همین امروز بود قرص خواب خورده بود که مثلا بیدار نشه
یکی کمکم کنه
:(( :(( :(( :(( :((
این خود کشیا هم همش به خاطر ی پسر احمقه! X-(
هر دوتاشونم تو سایت هستن

:(( :((
 
پاسخ : مشاوره

العان یه مدت هست که احساس میکنم از لحاظ روحی دارم داغون میشم

کاملن تنهایی رو ترجیح میدم

و این تنهایی بعضی وقتا من رو تا گریه میکشونه بازم دوس دارم تنها باشم ... دوس دارم چراغ اتاق ُ خاموش کنم و بعضی وقتا عم میخوام گریه کنم. ولی بازم اصلن و اصلن دلم نمیخواد از این تنهایی خودمو بیرون بکشم

فشار درسی و فکر و استرس هم که دیه :|
 
  • لایک
امتیازات: psi-3
پاسخ : مشاوره

الان من کلی مشکل دارم‎;D
یکی از دوستاموکه خیلی بهش وابسته بودم رابطمون بهم ریخت بعدمدتها عذاب وگریه الان دیگه برام مهم نیس حتی یادآوری خاطرات حالمونمیگیره بعدتوهمون شرایط بدی ک سراین موضوع داشتم سر ی سوءتفاهم کلی تهمت بهم زدن هرچندالان ثابت شده کارمن نبود،مشکل تواحساسم باعث شدخوب ندرسم والان بابت درسای سال گذشته نگرانم
کلا یک سال سخت عاطفی داشتم والان با اینکه جزادمای شیطون وشادم اما کلا ی غم گنده دارم دلیلش برام مبهمه شدیدپرخاشگرشدم زودعصبی میشم هرکس هرچی میگه شک میکنم سادگی وصادق بودنمودوس دارم امابدجوراحساس ترس وناامنی نسبت ب ادما دارم ازروابط اجتماعی استقبال میکنم اماهمش باخودم درگیرم ک اره الان میگن چقد بچس چقدلوسه یا...ازبحث خوشم میاد امانمیتونم منظورموبعضی مواقع بفهمونم همش دوس دارم بهم توجه کنن اماخودم همش باخانوادم درگیرمیشم کلا ی ته خشمی دارم حس میکنم براهمه اضافیم وکسی دوسم نداره وهمش چون افرادمجبورن یامیخوان ناراحت نشم وعذاب وجدان نگیرن بهم میگن خوبی ودوسم دارن البته احساسم ثباتشو از دس داده کلا بعضی وقتااینجوریم دوستای ۶،۷سالم بهم نامردی کردن ولی بازبی تفاوت بودم انگار ن انگارکه دوستامنن، همش خستم ن اینکه همش افسرده باشم اما بعضی وقتا باکوچکترین اتفاقی همینم اینم بگم گاهی باکوچکترین چیزی شادمیشم وذوق میکنم امازودگذره
کلا ازاول سال همش پس لرزه های سال قبلودارم وحس میکنم مث عقده ای هابه توجه وتعریف بقیه احتیاج دارم البته گاهی وقتا وجدیدا هم شدید دوست دارم باادمای جدیدتونت دوس بشم امانمیتونم کسی رو ادد کنم میترسم مسخرم کنه یاباهام بدبحرفه و...
الان دیگه کارم تمومه؟‎ ;D
 
پاسخ : مشاوره

بچه ها یه چیزی هست که شاید الان به نظرتون مسخره بیاد و بگید: برو بابا! واینها. ولی این واقعیته و در مورد خودم هم صدق میکنه.
هر وقت به هم میگفتن یه سری چیزا به خاطر سنته، هی میگفتم درک نمیکنیدُ اینا، فقط هی بلدید بگید به خاطرسنته.
ولی الان با اینکه سنی ندارمُ هنوز بچه ام خودمم، خیلی افکارم به نسبت مثلا دو سال پیش تغییر کرده.
واقعا باید با یه سری چیزا ساخت و به خودتون شک نکنید. چون عادیه بعضی اوقات.
 
پاسخ : مشاوره

من یه مشکلی دارم ، بس بزرگ!
قوه ی تصورم بر عکس عمل میکنه! ;D
نخندین فقط!
ببینید ، من هر چیزی رو که راجع بهش فکر بکنم و تصور کنم اون موقعیت رو برام پیش نمیاد! :-"
مثلا کافیه که من شب ، راجع به یه موضوعی فک کنم ، خیلی حتی ، امکان نداره خوابشو ببینم ...
فقط ـم راجع به خواب نیستا ...
در ضمن بخاطرِ اینکه به خودم تلقین میکنمم نیس!
بهش رسیدم واقعا ، مطمئن شدم که همینجوری ـم!
خیلی بده!خیلی با خودم کلنجار میرم سر این موضوع!
حتی وقتایی که میخوا یه اتفاقِ بد نیوفته ، راجع بهش فکر میکنم ... تصورش میکنم!
و واقعا ، اصلا اون اتفاق نمیوفته! ;;)
چیکار کنم؟ :-<
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از MALICE :
من هم خجالتیم
هم پراز استرس
یکی به دادمنم برسه

مهم نیست
حل میشه

مرحله اول
ده روز ... هر روز دو ساعت
یه آینه تهیه کن "هر چی بزرگتر بهتر"
وایسا جلوی آینه و حرف بزن
همچنین به طور فرضی معلم شو و به یه عده آدم فرضی درس بده
از طرف اونا سوال بپرس و بعد دوباره براشون جواب را توضیح بده
***شاید بقیه بگن دیوونه شدی ... ولی مهم نیست ... کاری که میگم انجام بده
هر وقت مرحله ی اول تموم شد ... مرحله ی دوم را میگم


به نقل از saghar kucholo :
بچه ها تو رو خدا یکی بدادم برسه
یکی از دوستام تا الان فک کنم ی 10 باری خود کشی کردی یکیش همین امروز بود قرص خواب خورده بود که مثلا بیدار نشه
یکی کمکم کنه
:(( :(( :(( :(( :((
این خود کشیا هم همش به خاطر ی پسر احمقه! X-(
هر دوتاشونم تو سایت هستن

:(( :((

اولآ به دوستتون که میخواد خودکشی کنه :
راهش این نیست , اگه واقعآ دوسش داری باید صبر کنی , بالاخره درست میشه
اگه نشد , زمان خودش درسش میکنه
ضمنآ خودکشی راه داره ... اینا واسه جلب توجهه

اما پسر احمق هم حرف خوبی نیست
اگه دوستت این حرفای منو میخونه که هیچی
اگه نمیخونه با همین صراحت بهش بگو
اگر هم خواستی ... اسمشو پ.خ بده تا باهاش صحبت کنم ...


به نقل از L@d¥ ¢hêmî$t :
العان یه مدت هست که احساس میکنم از لحاظ روحی دارم داغون میشم

کاملن تنهایی رو ترجیح میدم

و این تنهایی بعضی وقتا من رو تا گریه میکشونه بازم دوس دارم تنها باشم ... دوس دارم چراغ اتاق ُ خاموش کنم و بعضی وقتا عم میخوام گریه کنم. ولی بازم اصلن و اصلن دلم نمیخواد از این تنهایی خودمو بیرون بکشم

فشار درسی و فکر و استرس هم که دیه :|


اگر تنهاییت به سیگار , مشروب , عشق به پسر "که خوب معلومه اشتباهه تو این وضعیت" , افت تحصیلی و عوامل مخرب دیگه نکشه ...
هیچ اشکالی نداره
دوره داره ... بذار خودش بگذره
اگه دوست صمیمی داری "دختر" و یا مامان و بابا ...اگه که واقعآ باهاش راحتی ... حرفاتو بهش بگو
اگه نداری با عروسکت حرف بزن ... هیچ اشکالی نداره
همه چیزو بهش بگو ... به جای اونم حرف بزن
سوال بیشتر داشتی , پ.خ هم جواب میدم ... در خدمتیم

به نقل از شقایـق³ :
من یه مشکلی دارم ، بس بزرگ!
قوه ی تصورم بر عکس عمل میکنه! ;D
نخندین فقط!
ببینید ، من هر چیزی رو که راجع بهش فکر بکنم و تصور کنم اون موقعیت رو برام پیش نمیاد! :-"
مثلا کافیه که من شب ، راجع به یه موضوعی فک کنم ، خیلی حتی ، امکان نداره خوابشو ببینم ...
فقط ـم راجع به خواب نیستا ...
در ضمن بخاطرِ اینکه به خودم تلقین میکنمم نیس!
بهش رسیدم واقعا ، مطمئن شدم که همینجوری ـم!
خیلی بده!خیلی با خودم کلنجار میرم سر این موضوع!
حتی وقتایی که میخوا یه اتفاقِ بد نیوفته ، راجع بهش فکر میکنم ... تصورش میکنم!
و واقعا ، اصلا اون اتفاق نمیوفته! ;;)
چیکار کنم؟ :-<


اولآ که تو خودت نمیتونی بگی تلقین هست یا نه
اینا باید یه روانشناس بگه که حداقل یه دوره درمان رفته باشی پیشش و بشناستت
ثانیآ اشکالش چیه ؟؟؟
یه کم بیشتر توضیح بده که چه مشکلی داری باهاش ؟؟؟
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از shadiiii :
الان من کلی مشکل دارم‎;D
یکی از دوستاموکه خیلی بهش وابسته بودم رابطمون بهم ریخت بعدمدتها عذاب وگریه الان دیگه برام مهم نیس حتی یادآوری خاطرات حالمونمیگیره بعدتوهمون شرایط بدی ک سراین موضوع داشتم سر ی سوءتفاهم کلی تهمت بهم زدن هرچندالان ثابت شده کارمن نبود،مشکل تواحساسم باعث شدخوب ندرسم والان بابت درسای سال گذشته نگرانم
کلا یک سال سخت عاطفی داشتم والان با اینکه جزادمای شیطون وشادم اما کلا ی غم گنده دارم دلیلش برام مبهمه شدیدپرخاشگرشدم زودعصبی میشم هرکس هرچی میگه شک میکنم سادگی وصادق بودنمودوس دارم امابدجوراحساس ترس وناامنی نسبت ب ادما دارم ازروابط اجتماعی استقبال میکنم اماهمش باخودم درگیرم ک اره الان میگن چقد بچس چقدلوسه یا...ازبحث خوشم میاد امانمیتونم منظورموبعضی مواقع بفهمونم همش دوس دارم بهم توجه کنن اماخودم همش باخانوادم درگیرمیشم کلا ی ته خشمی دارم حس میکنم براهمه اضافیم وکسی دوسم نداره وهمش چون افرادمجبورن یامیخوان ناراحت نشم وعذاب وجدان نگیرن بهم میگن خوبی ودوسم دارن البته احساسم ثباتشو از دس داده کلا بعضی وقتااینجوریم دوستای ۶،۷سالم بهم نامردی کردن ولی بازبی تفاوت بودم انگار ن انگارکه دوستامنن، همش خستم ن اینکه همش افسرده باشم اما بعضی وقتا باکوچکترین اتفاقی همینم اینم بگم گاهی باکوچکترین چیزی شادمیشم وذوق میکنم امازودگذره
کلا ازاول سال همش پس لرزه های سال قبلودارم وحس میکنم مث عقده ای هابه توجه وتعریف بقیه احتیاج دارم البته گاهی وقتا وجدیدا هم شدید دوست دارم باادمای جدیدتونت دوس بشم امانمیتونم کسی رو ادد کنم میترسم مسخرم کنه یاباهام بدبحرفه و...
الان دیگه کارم تمومه؟‎ ;D

درسهای سال گذشتت بخوره تو سر اونایی که اذیتت کردن ... آخه تو این سن که درسهات خیلی مهم نیست ... اهمیت نده
.
اما احساسات زودگذر
میشه یه لیست از کارهایی که باعث خوشحالی و همچنین کارهایی که باعث ناراحتیت میشه بهم بدی ؟؟؟
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از saghar kucholo :
بچه ها تو رو خدا یکی بدادم برسه
یکی از دوستام تا الان فک کنم ی 10 باری خود کشی کردی یکیش همین امروز بود قرص خواب خورده بود که مثلا بیدار نشه
یکی کمکم کنه
:(( :(( :(( :(( :((
این خود کشیا هم همش به خاطر ی پسر احمقه! X-(
هر دوتاشونم تو سایت هستن

:(( :((
به اون دوستت بگو بیچاره تو خودتو بکشی فرداش پسره میره با یکی دیگه
اگه ی نفرو واقعا دوس داری باید واسه رسیدن بهش تلاش کنی نه این که بی جنبه بازی دربیاری و خودکشی
 
پاسخ : مشاوره

من با هیشکی نمیتونم حرف بزنم یا درد دل کنم راستش کسی هم نیست ولی کم کم حس میکنم دارم میترکم انقد حرفام تو دلم میمونه چی کار کنم؟
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از Dawn :
من با هیشکی نمیتونم حرف بزنم یا درد دل کنم راستش کسی هم نیست ولی کم کم حس میکنم دارم میترکم انقد حرفام تو دلم میمونه چی کار کنم؟
دلیلش چیه؟
به کسی اعتماد نداری؟ یا خجالتی ای؟ یا از این کار ضربه خوردی؟ یا چی؟ :-?
 
پاسخ : مشاوره

به کسي اعتماد ندارم کلنم نميتونم درد دل کنم اما کسيم که به درد دل ديگران گوش ميکنم
 
پاسخ : مشاوره

بچه ها توروخدا یکی به داد من برسه...
چند وقته احساس میکنم آدم بیخودی شدم، یکی از دوستام که خیلی خیلی به هم نزدیک بودیم بهم گفت تو خیلی آدم بیخودی هستی همش تو دنیای خودتی نمیتونی با هیچکس ارتباط برقرار کنی روابط اجتماعیت صفره بعد ته همهء حرفاشم بهم گفت الانم برو بخز تو تنهایی خودت....
احساس میکنم همه یه جوری ازم نفرت دارن... همه بهم یه جوری نگاه میکنن... همه فکر میکنن «شکیبا، همون دختر دیوونه هه...»
واقعا الان دارم گریه میکنم اینا رو مینویسم.... واقعا نمیفهمم چرا اینطوری راجع به من حرف زد؟ الان میخواستم یکی از اون اسمایلیایِ ناراحتُ بذارم بعد دیدم اینا یه جور فانتزین، اصلا احساسات جدی و ناراحتیِ آدمُ نشون نمیدن، آخه من چیکار کنم؟ من واقعا چمه؟ برو بخز تو تنهایی خودت... الان همش این جمله هه جلو چشمه... واقعا نمیدونم چرا چنین چیزی گفت؟ یعنی من واقعا اینجوریم؟ هیچکیو هم ندارم باهاش دردودل کنم.... توروخدا بگین باید چیکار کنم.... من همیشه آدم شاد و شنگولی بودم... میخندیدم مسخره بازی درمیاوردم ولی از اون موقع.... اصلا هیچکاری نمیتونم بکنم خیلی احساس مزخرف بودن میکنم.... واقعا دارم گریه میکنم... نمیدونم باید چیکار کنم.... توروخدا یکی به دادم برسه... یکی بشینه باهام حرف بزنه.... واقعا احساس میکنم مرگ ارجحیت داره به این زندگی... :-((
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از بابکـــ :
اولآ که تو خودت نمیتونی بگی تلقین هست یا نه
اینا باید یه روانشناس بگه که حداقل یه دوره درمان رفته باشی پیشش و بشناستت
ثانیآ اشکالش چیه ؟؟؟
یه کم بیشتر توضیح بده که چه مشکلی داری باهاش ؟؟؟
خب ، مشکلِ من با این قضیه اینه که هر کسی ، هرآدم عادی ، به آرزوهاش فک میکنه ، به چیزایی که میخواد ...
به چیزایی که خوشحالش میکنه!تصورشون میکنه!
اما من از ترسِ اینکه نرسم بهشون ، با خودم کلنجار میرم که بهشون فک نکنم!
یکم مسخره به نظر میرسه! :-"
 
پاسخ : مشاوره

به نقل از اختر شناس :
من واقعـــــــــا اعتماد بنفس پایین و راوبط اجتماعی ضعیفی دارم!
مخصوصا مثلا توی مدرسه من هیچ وقت برای دوستی پیش قدم نمی شم بقیه هم کلاسی هام میان جلو.
برای همین هم وقتی می خوام با یه سال بالاتر اینا دوست بشم،خجالت می کشم!
حس می کنم اون دختر از من خوشش نمیاد با این که رفتار خوبی هم داره و شبیه به همیم!
مثلا غیر مستقیم می تونم با تلفن و اینا ولی مستقیم نه.
از محیط های جدید هم خوشم نمیاد.
چیکار کنم؟
به نظر من از الان شرو کن
شرو کن به این که ب خودت جسارت بدی و حرفتو بزنی
همه ایجورین ی مدت
شما ام سنت کمه واست طبیعیه
ولی شرو کن
از خونتون و برادر خواهرت و بابا ماما شرو کن تا به دوستا و اشناها هم برسی
نترس از حرفی ک میخوای بزنی یا کاری که میخوای بکنی
ولی اولش فک کن
موفق باشی

@dawn:
خوب تو گوش کردنت قوی تره
امتحان کن
چیزی نمشه اگه با کسی درد دل کنی
با بهترین دوستات
از مسایل کوچیک شرو کن
کم کم واست راحت میشه

+2 پست متوالی ترکیب شد!
 
Back
بالا