پاسخ : مشاوره
به نقل از رهــــــــا :
من دوست صمیمی ندارم؛تو مدرسه هم تقریبا با همه ام
و اعتراف میکنم نمیتونم یه دوست تو مدرسه پیدا کنم؛چیکار کنم؟
من هم چنین مشکلی دارم ؛ نهایتش اینـه که باچندنفر «بیشتر» از بقیه صیمیمیم.
اینکه آدم یه دوست ِ صمیمی برای ِ خودش نداشته باشه,دلیل بر این نیست که «عجیبغریب»ـه ؛ یا نمیتونیم بگیم این آدم «نمیتونه» ارتباط برقرار کنه. میتونه بهخاطر ِ این باشه که تو «متفاوت»ی ؛ و یه تفاوت ِ «خوب» داری از بقیه ؛ و در واقع اینقدر آدم ِ خاصّی هستی که «هنوز» نتونستی اون نیمهی ِ مثل ِ خودتُ پیدا کنی. این نشون میده که تو از مرداب ِ زمان که آدمآ رُ یکنواخت,و مثل ِ هم میکنه جدا افتادی ؛ و این چیز ِ خوبیـه.
میدونم چه حسّی داره این قضیه ؛ ولی سعی کن با این دید بهش فکر کنی که اونقدر خاصُّ متفاوت هستی که «هنوز» اون دوست ِ خاصّتُ پیدا نکردی. این نشون میده تو از بقیه متفاوتـی ؛ و دوستاتُ «انتخاب» میکنی. (:
به نقل از pante-a :
من دلم میخواد جیغ بزنم بخدا هر روز با مامانم سر درس خوندن دعوام میشه الکی میزنم زیر گریه . من از کوچکی شیطون بودم خونه رو سرم بود ولی الان بی سر و صدا شدم تو خونه .میرم تو مدرسه خودمو خالی میکنم.بعدم که دوباره میام خونه روز از نو روزی از نو .از زندگیم خستم شده .احساس میکنم خیلی بی مصرفم!!!!
ببخشید سر درد دلم باز شد!!!
سعی نکن خودتُ بد نشون بدی. کسی که میکه من «بد» ـم,واقعن بد نیست.
سعی کن خودتُ یهکمی,فقط یهکمی با شرایط وفق بدی. اینطوری شرایط هم خودشُ با تو وفق میدهُ باهات کنار میآد.
سعی کن شبآ,قبل از خواب,چشاتُ ببندی ؛ به چیزآیی که اون روز گفتی,شنیدیُ انجام دادی فکر کنی. ببین چقدر از خودت راضی هستی. حالا ببین «چرا» از خودت راضیـی ؛ یــَـنی اون نقاط ِ مثبتت تو اون روزُ پیدا کن,یه جا بنویسشون,و تقویتشون کن. هر روز ببین به خودت چه نمرهای میدی ؛ و چرا. همهی ِ اینآ رُ یهجا بنویس.
بعد ببین چقدر از خودت ناراضیـی ؛ و «چرا» ؛ اینآ رُ یهجا بنویس,بعد کمرنگشون کن.
جواب میده ؛ خیلی. (:
به نقل از sadlove :
تمرکز ندارم .
هر شب گریه میکنم .
روحیم داغونه در حدی که پتانسیل گذروندن وقتمو با شادی ندارم !! یه جا هم برم که محیطش اینجور باشه ساکتمو کاری به کسی ندارم ...
قبلا" با بقیه میگذروندم وقتمو لااقلش با حرف زدن آروم می شدم اما الان حوصله آدمها رو هم ندارم !!
وقتی از زندگی کردن بدم بیاد ... با تمام وجود ... فکر مردن ... این مزخرفات ...
مامان بابای خوب , خواهر , یه خونه بالا سرم , سلامتی , بهترین مدرسه , دیگه چی کم دارم ؟؟ نمیدونم چمه !!
من واقعا" چیکار کنم ؟؟ با این وعض کلی از درسهامو نمی تونم بخونم
حرف یه روز دو روز نیست , سه ساله و روز به روز بدتر میشم ...
تو از «خودت» خستهای. بدترین درد ِ «ممکن.» :/
با خودت کنار نمیآی ؛ نمیتونی با خودت,با اونی که توی ِ وجودته کنار بیای.
همهمون دونیمه داریم ؛ خوبُ بد. به «خودمون» بستگی داره که بخوایم کودومُ فعّال کنیم.
میتونی اون نیمهی ِ خوبتُ کار کنی باهاش,باهاش راه بیای,بهش میدون بدی ؛ یا میتونی اون نیمهی ِ بدُ فعّال کنیُ بذاری که سایهش بیفته رو زندگیت.
اون نیمهی ِ خوبُ اگه بخوای آزاد کنی,باید اوّل خودتُ بشناسی. باید بدونی از خودت,از زندگیت,از این دنیا چی میخوای ؛ و باتوجّه به حرفآت,متاسّفانه تو خودتُ گم کردی.
راهش اینـه که خودت,خودتُ به خودت بشناسونی. چهجوری؟
یه کاغذ بردار,هرچی راجب ِ خودت به ذهنت میرسه روش بنویس. خصوصیّات ِ بدُخوب,اخلاقآ,رفتارآ,... هرچی.
همهشُ رو یه کاغذ جم کن. بعد بشین با خودت دونهدونهشُ بخون. با دقّت بخون ؛ بعد بررسیشون کن ؛ تکتک.
با خودت بگو که کودومشون بدهُ کودوم خوب.
اون خوبآ رُ یه جا دیگه بنویس,مرتّب. بعد اون بـَـدآ رُ بررسی کن,بنویسشون جلوی ِ اون خوبآ.
حالا بشین فک کن اون خوبآ رُ چهجوری میتونی تو خودت تقویت کنی. با خودت فکر کن چه راهی میتونه بهت کمک کنه که زودتر صفتآی ِ خوب ِ بیشتر تو خودت بهوجود بیآری.
بعد بشین اون بدآ رُ نگاه کن ؛ تکتک. با خودت بگو چرا این صفتآ توی ِ وجودت به وجود اومدن؟ چیکار باید بکنی تا کمرنگ بشن؟ چهجوری میتونی از بین ببریشون؟
هر روز بشین بلندبلند با خودت حرف بزن. بشین داد بزن با خودت ؛ ببین توی ِ خودت چی میگذره. هرچی از خودت نمیدونی,از خودت بپرس. بلندبلند از خودت سوال بپرس راجب ِ خودت ؛ بلندبلند جواب ِ خودتُ بده. ببین خودت از خودت چی میخوای. ببین انتظارت از خودت چیه ؛ و چهجوری میتونی برآوردهش کنی.
تصمیم بگیر ؛ یه تصمیم ِ قطعی. واسه اینکه اون صفت بدآ رُ بکشی. سایهشونُ برداری از سرت.
یه سایه افتاده رو وجودت,تسخیر کردتت. نذار کلّ ِ وجودتُ بگیره. قبل از اینکه وجودت تماما سایه بشه اقدام کن.