همشهری داستان ^_^

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع سیاوش
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : همشهری داستان

به نقل از ارغوان :
به نظرم همه‌ی این داستان‌ها قبل‌ترها توی ه.د چاپ شده‌ن ؟-: من «کتاب‌خانه‌ی سیار شبانه» و «پاسخ جدول شنبه‌ها» و «هنر آشپزی و پذیرایی» رو کامل‍اً یادم ه که توی ه.د خونده‌م‌شون قبل‍اً. ؟-:
برای بدبختی مثل من که آرشیوش کامل نیست چی ؟ نمی شه که. :/
 
پاسخ : همشهری داستان

ولی من که خیلی دوست داشتم جلدش رو. اون برگای زرد و سبز، با اون چمدون و دست معلقی که گرفته‌تش، یه چیزی تو مایه‌ های سفر تو گذشته/خاطرات می تونه باشه. هوم؟ :-؟
درکل که عکس خوبی بود. شهریور طور مثلا، هرچند به خوبیِ مرداد نبود.
 
پاسخ : همشهری داستان

چرا این تاپیک آپ نیست؟ ؛؛) :-"
به طرز عجیبی با این شماره ارتباط برقرار کرده م و تا اینجاش برام خیلی جذاب بوده.
جلد هم عالی. هی نشون مامانم میدم و انگشت اشاره م میره سمت برادرِ پیش دبستانی م!
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

این خبرنامه، محرمانه‌ و ویژه‌ی اعضای سایت داستان است و امتیازی ویژه برای گروه مخاطبان وفادار مجله به شمار می‌رود.

از اینکه تصویر جلد را تا روز انتشار شماره‌ی جدید در فضای مجازی منتشر نمی‌کنید از شما سپاسگزاریم.
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

همشهری داستان یلدایی عزیز >:D< بیاین بگین فالتون چی بود :دی
برای من این بود:

«به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را»
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

«بُگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم»
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

مال من هم همين بالايى بود. :دى
من دوست داشتم اون شعر كه توش صبا داشت بيفته واسم. :-"
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

«برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره ،تو را چه افتادست؟»

"نفس های خاک "زیبا بود: )
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

وال‍ا ما که دیگه وقت/حوصله نمی‌کنیم ه.د رو کامل بخونیم؛ همین‌طوری گذری می‌خونیم "-: ولی روایتِ رضا فیاضی خیلی خوب بود. حسّ عجیبی داشت توش. (: از اون‌ها بود که تا مدّت‌ها می‌مونه تو ذهن‌م.
کل‍اً روایت‌های این شماره چیزهای خوبی بودن. دوست‌شون داشتم. (:
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

دقیقا منم روایتای این شماره‌شو خیلی دوست داشتم. یک تجربه‌هاشم دوست داشتم. نفس‌های خاک رو هم باهاش کلی گریه کردم. داستان‌ زمستانم دوست داشتم. ولی بقیه رو نه زیاد.
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

من کلا امیدم به خرید ِ داستان جان رو گذاشته بودم بعد کنکور و قبولی تو تهران ( ایشالا :دی ) و اینا ! بعد دیدمش وسط خیابون ذوق مرگ شدم :)) جز دو تا روایت هم فعلا وقت نکردم بقیه‌شو بخونم. شیطان نجیب رو خوندم که جالب بود! فکر کنید دارین داستانی رو می‌خونین، وسط داستان از یک همشهریتون حرفی می‌زنن. :دی «همشهری در همشهری» شد :))

8-^
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

می شه من از روایت ِ یک شغل ِ مهر تقدیر کنم ؟ :-[ تازه خوندم ش خب !
روایت ِ سرباز معلمی که به دانش آموزای کوچ رو درس می داده عالی بود .
حسابی جذب روایت شده بودم ، تصویر سازی ش و توصیف هاش خیلی خوب بودن ...
اگه نخوندینش بخونید حتما . :)
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

منم طی یه‌عملیات دیشب رفتم خریدمش، این کارت پستالشو خیلی دوس داشتم، خوشگل بود.
فال من این بودش «ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار، ببر اندوه دل و مژده‌ی دلدار بیار.»به به، به به.

ولی طرح جلد این دوماه اخیر همچین مثه قبل دلچسب نبود!
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

همهشهری داستان عید ^_^
امیدوارم داستان همراه 4 ش خوب باشه :د
 
پاسخ : همشهری داستان ^_^

جلد زشته؛نیست؟ دوستان شما بگید؛زشته،نیست؟ بهتر می تونست باشه.خیلی بهتر.
پ.ن:زشته.
 
Back
بالا