تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی
عاشقت که میشه باشم آرزوم که میشه باشی
دوری و از من جدایی ولی کج دل یه جایی داری
مثله نبضی تو وجودم که میزنی و بی صدایی
شبا وقتی تو تنهایی پریشونه سراغتو می گیره این دل دیوونه
جواب خستگی هام تویی درمونم خودت نیستی هنوز ازتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو میخونم
تو فکر داشتنت مثه خود مجنونم
امید آخرم عشقت شده جــــونم
از این شبهای دلتنگــــــــــی دیگه خستــــــــم
از این حسی که اسمشو نمیدونــــــــــــم
کس نمیدونه این دل دیوونه
وقتی میگیره از تو میخونه
من فقط میخوام که باشم
تا برای تو فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا شم
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه تشنه لبیم ساقی کجایی؟
گرفتار شبیم ساقی کجایی؟
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
رفیق من ، سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دل زده از لیلی ها خیلی دلم گرفته از خیلی ها
نمونده از جوونی هام نشونی
پیر شدم ، پیر تو ای جوونی
پیر شدم ، پیر تو ای جوونی
***
تنهای بی سنگ صبور ، خونه ی سرد سوت و کور
توی شبات ستاره نیست ، موندی و راه چاره نیست
اگر چه هیچ کس نیومد ، سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش ، طاقت بیار و مرد باش
***
اگر بیای ، همونجوری که بودی ، کم میارن حسودا از حسودی
صدای سازم همه جا پر شده ، هر کی که شنیده از خودش بی خوده
اما خودم پر شدم از گلایه ، هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ای که خالی از عشق و امید
همیشه محتاج به نور خورشید ...
اگه بازم دلت می خواد که یار یکدیگر باشیم
مثال ایوم قدیم بشینیمو سحر پاشیم
باید دلت رنگی بگیره
دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری
که توش منو تنها نزاری...
خودکشی مرگ قشنگیست که به ان دل بستم
دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه وبی گاه پراز پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم
چمدان دست تو وترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری