ضَحّاک (
اوستایی: اَژیدهاکه/AŽI DAHĀKA؛
ارمنی: اَدَهَک/Àdahak)
[۲] از پادشاهان افسانهای ایران است. نام وی در اوستا به صورت اژیدَهاکه آمدهاست و معنای آن «مار اهریمنی» است. در شاهنامه پسر
مرداس و فرمانروای
دشت نیزهوران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت مینشیند. ایرانیان که از ستمهای
جمشید، پادشاه
ایران، به ستوه آمدهاند، به نزد ضحاک میروند و او را به شاهی برمیگزینند.
ابلیس، دستیار ضحاک، دو بوسه بر دوش ضحاک میدهد و دو مار از جای بوسهها بیرون میجهد. پس از این واقعه ابلیس نسخهای تجویز میکند که باید هر روز مغز دو جوان را خوراک مارها سازد تا گزندی به او نرسد.
دوران ضحاک هزار سال بود. رفتهرفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا.
شهرناز و
ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هر شب دو مرد را میگرفتند و از مغز سر آنان خوراک برای ماران ضحاک فراهم میآوردند. روزی دو تن به نامهای
ارمایل و
گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را میریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هر ماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند.
زبان آتش...محمد رضا شجریان
http://dls.music-fa.com/tagdl/downloads/MohammadReza Shajaryan - Zabane Atash (320).mp3
متن آهنگ زبان آتش محمدرضا شجریان
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
تفنگت را زمین بگذار…●♪♫
تفنگت را زمین بگذار؛ که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار…●♪♫
تفنگِ دستِ تو یعنی؛ زبانِ آتش و آهن●♪♫
من امّا پیشِ این اهریمنی؛ ابزارِ بنیان کن، ندارم جز زبانِ دل…●♪♫
دلی لبریز از مهرِ تو؛ ای با دوستی، دشمن!●♪♫
زبانِ آتش و آهن؛ زبانِ خشم و خونریزی ست●♪♫
زبانِ قهرِ چنگیزی ست…●♪♫
بیا… بنشین… بگو… بشنو…●♪♫
بگو… بشنو سخن؛ شاید فروغِ آدمیت راه در قلبِ تو بگشاید●♪♫
فروغِ آدمیت؛ راه در قلبِ تو بگشاید…●♪♫
برادر… ای برادر… گر که می خوانی مرا؛ بنشین برادر وار●♪♫
تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار…●♪♫
تفنگت را زمین بگذار…●♪♫
تفنگت را زمین بگذار؛ تا از جسمِ تو، این دیوِ انسان کُش برون آید!●♪♫
تو از آیینِ انسانی؛ چه می دانی؟! چه می دانی…●♪♫
اگر جان را خدا داده ست؛ چرا باید تو بستانی؟!●♪♫
چــرا بایـــد…●♪♫
چرا باید که با یک لحظه غفلت؛ این برادر را به خاک و خون بغلتانی؟●♪♫
به خاک و خون بغلتانی…●♪♫
برادر را؛ به خاک و خون بغلتانی… برادر را؛ به خاک و خون بغلتانی…●♪♫
به خاک و خون بغلتانی…●♪♫
گرفتم در همه احوال؛ حق گویی و حق جویی و حق با تو ست●♪♫
ولی حق را؛ برادر جان…●♪♫
به زورِ این زبان نافهمِ آتشبار؛ نباید جست●♪♫
اگر این بار شد؛ وجدانِ خواب آلودهات بیدار…●♪♫
تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار…●♪♫
تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار…●♪♫
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
محمدرضا شجریان زبان آتش
به جای لایک کردن این پست ، حداقل به یک نفر این آهنگ رو برسونید که اگه روزی اون ارتشی یا سپاهی یا بسیجی تفنگ دستش بود سمت هر کسی نگیره!