پاسخ : مشکلات کنکوریهای ۹۲
به نقل از absolute :
مثلا من!من ساعت مطالعه م بسیار پایین بود اما ترازهای کانونم نزدیک 8000 بود!!
دلیلش هم تمرکز بود.من کم میخوندم اما اون زمانی که میخوندم ماکزیمم استفاده رو ازش می کردم.واسه همینم تو زمان کم اندازه زمان زیاد بقیه خسته میشدم!اما اندازه اونها هم درس خونده بودم!
مثلا من با 2تا دوستام که رقیب بودیم با هم میرفتیم پیش پشتیبان که ضعفهای هرکدوم بتونه به اون یکی کمک کنه!
قشنگ یادمه یه دفه بود ترازامون هرکدوم با هم 10-20 تا فرق داشت. یکی در اون هفته 60 ساعت درس خونده بود!!!! اون یکی 55 ساعت!!! و من 34 ساعت!!!!!!!
بعد ترازامون همه ش 10 تا فرقشون بود!
واسه اینکه ساعت مطالعه یه عدده که نباید خودتونو باهاش گول بزنین!مهم مفیداشه!
من اگه یه روز 10 ساعت میخوندم کل 10 ساعت مفید بود!اگه 3 ساعت میخوندم هم کل 3 ساعت مفید بود.اما دوستام میگفتن که ما روزی 13 ساعت میخونیم 8 ساعتش واقعا مفیده!
واسه من تنها دلیل تمرکز بسیار بالا هدف و انگیزه بسیار قوی بود و اینکه سعی کرده بودم با درسهام دوست بشم!!!
آدم تا یه چیزیو دوست نداشته باشه نمیتونه به بهترین نحو بخوندش!
من با درسهام دوست شدم از همون اولی که شروع کردم درس خوندن!گفتم هرکدوم این درسا قراره منو به هدفم برسونن پس باید خیلی دوستشون داشته باشم و ازشون ممنون باشم!
وقتی درسی رو که میخونید یا کاری رو که انجام میدید دوست داشته باشید، ازش خسته نمیشید فکرتون هم جای دیگه نمیره!
پس عاشق تک تک درساتون بشین.من تا زمانی که از فیزیک بدم میومد پایین ترین درصدم بود!از وقتی عاشقش شدم اومد شد ماکزیمم درصدم و شد مایه نجات من تو کنکور!!
اگه خیلی زیاد پرش فکر دارید یه کاغذ بذارید کنار دستتون موقع مطالعه و هرچی فکر مزاحم به ذهنتون اومد فورا بنویسیدش رو کاغذ و بگید بعدا بهش فکر میکنم!
تو کتاب بربادرفته، اسکارلت که نقش اول بود یه کار خیلی جالبی میکرد که من ازش یادگرقتم!!هر فکر مزاحمی میومد تو ذهنش میگفت: بعدا بهش فکر خواهم کرد...
اون بعدا هم هیچ وقت نمیومد!!! الان هم همینه دقیقا!بگید بعدا...شاید حتی بعدا هم دیگه بهش فکر نکنید!چون این افکار مزاحم اغلب فکرهای بی اهمیتین که فقط موقع درس خوندن و برای فرار از درس مهم میشن!!!
یه نکته دیگه اینکه سختیهای این یه سالو الکی بزرگش نکنین!!! خودش به قدر کافی سختی داره.شما با تلقیناتون و افکار منفیتون بزرگترش هم میکنید! اصلا الان که شماها چیزی هنوز نفهمیدید از سختیهاش!اما از بس بقیه میگن سال کنکور سخته و اینا شمام تو ذهنتون این حک شده که خب!سال کنکور سخته!پس من دارم کار سختی الان انجام میدم!بعد این باعث میشه هی غر بزنید!به علاوه اینکه بازدهتون رو میاره پایین.میشه یه سرعت گیر!
یکی از همکلاسیهای دانشگاهمه هیچی درس نمیخونه در طول ترم!یعنی هیچی ها!!! بعد آخر ترم که میشه ماها که کلی خوندیم و اینا میشینیم میگیم وای خیلی سخته!همه سال بالاییها گفتن که این درس سخته!بعد با اینکه بلدیم میگیم نه!حتما اشتباه فکر میکنیم که بلدیم!! چون اونا گفتن سخته!! بعد این همکلاسی ما از اول میگه همه چی خیلی آسونه!هیچ کاری نداره!در بهترین حالت که بسیار به ندرت پیش میاد،یه دور همه چی رو میخونه(در حد روخونی!فکر کمنین درسهای ریاضی و محاسباتی رو آدم روخونی کنه!!!) بدون هیچ تمرینی میگه چقدر آسون بود!بعد میریم سر امتحان اون نمره ش 2-3 نمره بیشتر از ماها میشه که یه عالمه تمرین و مسئله حل کردیم!! چون از اول به همه چیز به چشم آسون نگاه میکنه!
یه بار این کارو امتحان کردم،بالاترین نمره (نمره کامل) رو در اون درس گرفتم.درسی که همه میگفتن خیلی سخته!
اینم یه مثال عملی بود که ببینین شعار نمیدم!خودم امتحانش کردم که میگم :)
ببخشید خیلی طولانی شد! حس این مامان بزرگارو دارم که میخوان از نوه هاشون جدا شن بعد خیلی نگرانشونن و میخوان همه تجربیاتشونو در لحظه های آخر منتقل کنن...
موفق باشید :)