- شروع کننده موضوع
- #1
nasrin.z
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 428
- امتیاز
- 1,446
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- قوچان
- دانشگاه
- دانشگاه تهران
- رشته دانشگاه
- مهندسی شیمی( گرایش جداسازی)
اول خاطره خودم رو میگم
:) :) :) :) :)
بعد از امتحان ادبیات که به کلی گند زدم(دوستان دیدار به شهریور!!!) دست داداش کوچولوم رو گرفتم و گفتم مثه یه خواهر خوب داداشیم رو ببرم پارک.(داداشم 3سالشه)
اون روز با بروبچ دوم ریاضی قرار گذاشتیم که هممون یعنی 26 نفر بیان پارک بانوان
با خالم و داداشم رفتیم پارک آخه خالم می خواس دوستام رو ببینه تو پارک از بچه های کلاس با خودم میشدیم 6نفر (از 26نفر) آقا تیکه بود که از طرف خالم به من می رسید واقعن من رو با تیکه هاش ترور کرد.....
الآنم عکس داداشم رو میزارم تا ببینین تو پارک چیکار کرده
خیلی روز گرمی بود یکی از بچه های دست و دلباز مهمونمون کرد و بستنی بهمون داد که هنوز یارو از دستگاه تو نونش نذاشته بود آب شد ..
:) :) :) :) :)
بعد از امتحان ادبیات که به کلی گند زدم(دوستان دیدار به شهریور!!!) دست داداش کوچولوم رو گرفتم و گفتم مثه یه خواهر خوب داداشیم رو ببرم پارک.(داداشم 3سالشه)
اون روز با بروبچ دوم ریاضی قرار گذاشتیم که هممون یعنی 26 نفر بیان پارک بانوان
با خالم و داداشم رفتیم پارک آخه خالم می خواس دوستام رو ببینه تو پارک از بچه های کلاس با خودم میشدیم 6نفر (از 26نفر) آقا تیکه بود که از طرف خالم به من می رسید واقعن من رو با تیکه هاش ترور کرد.....
الآنم عکس داداشم رو میزارم تا ببینین تو پارک چیکار کرده
خیلی روز گرمی بود یکی از بچه های دست و دلباز مهمونمون کرد و بستنی بهمون داد که هنوز یارو از دستگاه تو نونش نذاشته بود آب شد ..