- ارسالها
- 126
- امتیاز
- 1,890
- نام مرکز سمپاد
- شهید اژهای
- شهر
- قبرستون
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
- مدال المپیاد
- هعی زندگی
اگه غرورم اجازه میداد حداقل یه بار به کار ببرمش الان وضعم این نبود
الان که فکر میکنم میبینم من دیگه به کسی این جمله رو نگفتم حتی درست یادم نمیاد اون موقع همین رو گفتم یا نه همینجوری دوست بودیم (سلطان حافظه )پیش دبستانی
مریم.ر که تا سوم با هم بودیم بعد رفتش یه جا دیگه
رفتم گفتم سلام میایی با هم دوست شیم؟ گفت آره بغل دستی بودیم سه نفر رو نیمکت بودیم یکیشونم یه پسری بود مهدی فکر کنم با اونم دوست بودم
الان از مریم خبر ندارم
اون روز مامانم پسره رو دیده میگه عه اون همکلاسیته و اینا گفتم مادر من میخای برم بگم سلام من دوستت بودم ؟؟
اره . منم اصلا به روی خودم نمی اوردم و اروم اروم شروع میکردم با طرف صحبت های ریز داشتنمن اصلا ازین حرفا نمیزدم برای آشنایی
اولش یکم در مورد خودمون میگفتیم یخمون آب شه تا چندروز همین منوال بود
بعدشم دوست بودیم همین