من خودم حس غرور نکردم زیاد
تو متوسطه اول عملکردم چندان امکان مغرور شدن بهم نمیداد
خب البته هیچ وقت بد نبودم، فقط اونطور که ازم میخواستن نمی درخشیدم و حقیقتا تمایلی هم نداشتم. البته اون زمان بچه هم بودم... زیاد به اینکه سمپادی چیه سمپاد چیه فکر نمیکردم. خلاصه که تو متوسطه اول اخرین چیزی که ممکن بود بهش فکر بکنن غرور بوده.
بعدش که اومدم متوسطه دوم، همراه با افزایش سن و تغییر و تمکیل ساختار مغزم(دوره نوجوانی رو میگم)، افکارم هم تغییر کردن و عمیق تر شدن ولی کامل هیچوقت
خلاصه که بیشتر به این مقوله سمپاد فکر کردم و دارم میکنم و آقا، خانم! من هر چی بیشتر میکاوم بیشتر احساس بدبختی و خفگی میکنم تا احساس غرور!
فکر تو سازمانی که همه میگن خیلی وقته مرده داری درس میخونی و چیزی که وظیفه ته بشی، یه چیز خیلی خیلی گنده و سنگینه و مسئولیتش زیاد!
گاهی کمی ذوق کردم که ایول من قرار اون ادم مفید و تاثیر گذار باشم، اما واقعا غرور هیچوقت.
کلاس هشتم که بودیم قبل قرنطینه یه اردو بردنمون که چندتا مدرسه دیگه هم بودن، غیر سمپاد.
اونا از ما خیلی عادی و معمولی میپرسیدن از کدوم مدرسه این، بعضی از بچه ها اون آرم طلایی رو با غرور نشون میدادن و میگفتن تیزهوشان.
نقدشون نمیکنم یا ازشون بد نمیگم چون فکر نمیکنم در جایگاه اینکار باشم.
اما میگم که اونروز فقط کلی خجالت کشیدم و خودمو از اون بعضی ها جدا کردم. هیچ وقت هم نتونستم مثل اونها احساس غرور کنم..
یه چیز خنده دار:
من از این بابت که هیچوقت به خودم مغرور نمیشم خیلی مغرورم!