از مرگ،
البته همه آدما از مردن میترسن که منظورم اون نیست،یه ترس که هر لحظه آزارت میده،مثل آدمایی که توی یه تصادف زنده موندن و خاطرات شون هی تداعی میشه،اون مدلی،هرلحظه جلوی چشمم.گاهی حس میکنم همین الان سکته میکنم از ترس!
تو دوران بچگی شبایی که تنها میشدم حس میکردم عزرائیل داره پشت سرم راه میره،گاهی فکر میکردم داره دنبالم میکنه میدوئیدم که فرار کنم ازش به خیال خودم!
دلیل ش رو احتمالا میدونم و اینکه حس میکردم کسی داره دنبالم میدوئه هم احتمالا به خاطر صحنه ایه که از یه فیلم مونده تو ذهنم!
اگه شب که تنهام این حس بیاد سراغم میرم بالای سر بقیه که خوابن و آروم میشم،ولی به طور کلی نمیدونم چیکار باید کرد باهاش!
من از سوسک خیلی می ترسم. یعنی بیشتر از اینکه بترسم چندشم میشه.
از جن هم میترسم ... خیلی بدم میاد سر کلاس معلم میگه بحث آزاد کنید بچه ها میگن در مورد جن حرف بزنیم. اینقدر در مورد این چیزا حرف زدن که شبا واسه نماز بلند میشم همش تنم از ترس میلرزه.
اگه بهش فکر نکنمو یادش نیوفتم حالم خوبه