- شروع کننده موضوع
- توقیف شده
- #1
first amir
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 2,142
- امتیاز
- 29,737
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد 1
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 91
- دانشگاه
- فردوســـی
- رشته دانشگاه
- مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
از اسمش نترسيد B-)
ازونجايي كه سمپاديها كنكور دادنشونم فرق ميكنه فك كردم بهتره يه جا واسه يه درد دل دوستانه باشه
يه عده نخوندن پشيمونن
يه عده خوندن بدشانسي اوردن
يه عده درس حفظي دوست نداشتن
خلاصه
اينجا مكانيست براي گرد هم آيي نا اميدان ، افسردگان و در معرض خودكشي قرار گرفته هاي كنكور 91
ايشالا هيشكي عضو نشه :)
اينجوري 4نفر شبيه خودمون ميبينيم افسردگيو خودكوشيو اعتياد كنسل ميشه
آري ميدانم
ميدانم چه حسي داري و در چه حالي به سر مي بري
همه چيز از ديروز شروع شد. از ديروز و در پي ديدن آن عدد عجيب و دور از انتظار در سايت سنجش.
عددي كه اين روزها شده همه چيز.اگر بخواهند علمت را اندازه بگيرند آن را مي پرسند.اخلاقت را با آن مي سنجند و ايمانت را نيز
از رتبه حرف مي زنم. از رتبه كه امروز بدون در نظر گرفتن هيچ چيز معرف شخصيتت شده است.
فارغ از در نظر گرفتن استرسي كه روز كنكور داري و فارغ از در نظر گرفتن اينكه سرنوشتت را بايد در همان 4 ساعت رقم بزني.
اطرافيانت اينها را مي دانند و باز از رتبه ات مي پرسند و چشم به آن دوخته اند بدون در نظر گرفتن بي شمار توانايي ديگرت
شايد هم حق دارند...
امروز اگر به دنبال رشته پزشكي باشي دانستن اينكه ابن حسام خوسفي در كدامين قرن مي زيسته يا اين كه مردمان عرب براي اسان شدن تلفظشان از كدام اعلال بهره مي جويند مي تواندسرنوشتت را عوض كند و تو را از پزشكي به دامپزشكي بكشاند
آري ميدانم
ميدانم كه پس از امتحان نهايي زبان فارسي سال سوم به اين فكر بودي كه نكند حتي يك روز از اين تابستان را از دست بدهي
ميدانم در ماه رمضان تمام دغدغه ات كم نشدن ساعات مطالعاتي ات بئد
و مي دانم كه شهريور را با اين نگراني به پايان بردي كه مهر نزديك است.....
مهر و آبان و آذر را پشت سر گذاشتي در حالي كه در حسرت قدم زدن روي برگهاي خشك زرد و قهوه اي و قدم زدن زير باران پاييزي بودي
دي و بهمن را سپري كردي در حالي كه گاه گاه از پشت پنجره چشم به بارش زيباي برف داشتي و خاطرات برف بازيهاي كودكانه را در ذهن مرور مي كردي
و اسفند را به نيمه رساندي در حالي كه احساس شوقي توام با نگراني براي رسيدن بهار داشتي
چشم بر باران بهاري و گلها و شكوفه ها بستي كه حتي ثانيه از فرصت به اصطلاح طلايي نوروز را از دست ندهي
و ارديبهشت و خرداد را پشت سر گذاشتي به گونه اي كه فقط خودت از آن خبر داري و كتابهايت و شب بيداريها....
همه اينها بود تا ديروز نتايج اعلام شد
در نگاهت اندوه ، بغض حسرت و ناباوري با هم تركيب شده بود
همه اينها را مي دانم اما من زنده ام ،تو زنده اي و خدا نيز
زندگي در جريان است
سخت است تصور اينكه دوستانت دانشجويند و تو نه
و سخت است تصور تكرار دوباره اين راه
اما...
اگر بنا باشد فقط به يك چيز افتخار كنم آن چيز توجه نكردن به حرف اطرافيان است
من 7 سال در بهترين سطح آموزشي كشور تحصيل كردم پس اشكال كار در نتوانستن نيست در ندانستن است
و اين ندانستن براي هر فرد متفاوت است
ترجيح ميدهم ارزش خودم را با اين نسنجم كه در 18 دقيقه به جند سوال ادبيات مي توانم پاسخ دهم
هر كجا هستم باشم ،آسمان مال من است
ازونجايي كه سمپاديها كنكور دادنشونم فرق ميكنه فك كردم بهتره يه جا واسه يه درد دل دوستانه باشه
يه عده نخوندن پشيمونن
يه عده خوندن بدشانسي اوردن
يه عده درس حفظي دوست نداشتن
خلاصه
اينجا مكانيست براي گرد هم آيي نا اميدان ، افسردگان و در معرض خودكشي قرار گرفته هاي كنكور 91
ايشالا هيشكي عضو نشه :)
اينجوري 4نفر شبيه خودمون ميبينيم افسردگيو خودكوشيو اعتياد كنسل ميشه
آري ميدانم
ميدانم چه حسي داري و در چه حالي به سر مي بري
همه چيز از ديروز شروع شد. از ديروز و در پي ديدن آن عدد عجيب و دور از انتظار در سايت سنجش.
عددي كه اين روزها شده همه چيز.اگر بخواهند علمت را اندازه بگيرند آن را مي پرسند.اخلاقت را با آن مي سنجند و ايمانت را نيز
از رتبه حرف مي زنم. از رتبه كه امروز بدون در نظر گرفتن هيچ چيز معرف شخصيتت شده است.
فارغ از در نظر گرفتن استرسي كه روز كنكور داري و فارغ از در نظر گرفتن اينكه سرنوشتت را بايد در همان 4 ساعت رقم بزني.
اطرافيانت اينها را مي دانند و باز از رتبه ات مي پرسند و چشم به آن دوخته اند بدون در نظر گرفتن بي شمار توانايي ديگرت
شايد هم حق دارند...
امروز اگر به دنبال رشته پزشكي باشي دانستن اينكه ابن حسام خوسفي در كدامين قرن مي زيسته يا اين كه مردمان عرب براي اسان شدن تلفظشان از كدام اعلال بهره مي جويند مي تواندسرنوشتت را عوض كند و تو را از پزشكي به دامپزشكي بكشاند
آري ميدانم
ميدانم كه پس از امتحان نهايي زبان فارسي سال سوم به اين فكر بودي كه نكند حتي يك روز از اين تابستان را از دست بدهي
ميدانم در ماه رمضان تمام دغدغه ات كم نشدن ساعات مطالعاتي ات بئد
و مي دانم كه شهريور را با اين نگراني به پايان بردي كه مهر نزديك است.....
مهر و آبان و آذر را پشت سر گذاشتي در حالي كه در حسرت قدم زدن روي برگهاي خشك زرد و قهوه اي و قدم زدن زير باران پاييزي بودي
دي و بهمن را سپري كردي در حالي كه گاه گاه از پشت پنجره چشم به بارش زيباي برف داشتي و خاطرات برف بازيهاي كودكانه را در ذهن مرور مي كردي
و اسفند را به نيمه رساندي در حالي كه احساس شوقي توام با نگراني براي رسيدن بهار داشتي
چشم بر باران بهاري و گلها و شكوفه ها بستي كه حتي ثانيه از فرصت به اصطلاح طلايي نوروز را از دست ندهي
و ارديبهشت و خرداد را پشت سر گذاشتي به گونه اي كه فقط خودت از آن خبر داري و كتابهايت و شب بيداريها....
همه اينها بود تا ديروز نتايج اعلام شد
در نگاهت اندوه ، بغض حسرت و ناباوري با هم تركيب شده بود
همه اينها را مي دانم اما من زنده ام ،تو زنده اي و خدا نيز
زندگي در جريان است
سخت است تصور اينكه دوستانت دانشجويند و تو نه
و سخت است تصور تكرار دوباره اين راه
اما...
اگر بنا باشد فقط به يك چيز افتخار كنم آن چيز توجه نكردن به حرف اطرافيان است
من 7 سال در بهترين سطح آموزشي كشور تحصيل كردم پس اشكال كار در نتوانستن نيست در ندانستن است
و اين ندانستن براي هر فرد متفاوت است
ترجيح ميدهم ارزش خودم را با اين نسنجم كه در 18 دقيقه به جند سوال ادبيات مي توانم پاسخ دهم
هر كجا هستم باشم ،آسمان مال من است