همه حرفاتو قبول دارم دقیقا همین طوره که میگی.
و این رو هم قبول دارم که این علاقه ممکنه در طول تحصیل در آدم ایجاد بشه.
ولی اگه ایجاد نشد 4 سال باید جون کند و واحدا رو پاس کرد به امید اینکه اشکال نداره یه روز به جایی که میخوام میرسم. بعد که چشاتو وا میکنی میبینی که اااا خب من بخوام برم خارج یا کاریو که میخوام بکنم باید یه منبع درآمدی داشته باشم بدون پول که نمیشه.بعدش میری دنبال کار،حالا مثلا دانشگاه و تحصیلتم خوب بوده و زود جذب کار میشی.حالا باید خوب کار کنی تا پول مورد نیازتو بدست بیاری.بعدش چشماتو که باز میکنی میبینی 30-40 سالت شده و تو به جایی که میخواستی نرسیدی و شدی یه آدم معمولی مثل هر آدم دیگه ای و نشستی داری بچه هاتو بزرگ میکنی(من اینا رو واسه آدمایی میگم که مثل من چیزی رو که دوست داشتن دنبال نکردن و هرچقدر تلاش کردن آخرش توی جریانات زندگی گم شدن نه واسه آدمایی که به هرحال اراده بلندی داشتن و زندگی همیشه بر وفق مرادشون بوده) این زندگی نامه آدماییه که یه روز حرفای منو میزدن و الان دارن به همین حرفا میخندن و میگن خیال خامه.
من چرا حس درس خوندن ندارم؟ به خاطر همین زندگی و آینده ای که معلوم نیست به کجا ختم میشه.چرا هدف و انگیزه ندارم؟ به خاطر همین حرفا
همین الانو نگاه کن کی داره واسه من تصمیم میگیره؟ خودم یا روزگار؟ خودت میگی جامعه واسه اون جور آدما بیشتر ارزش قائله.میگی مجبوری که فلان کنی تا بعدا بتونی خودت باشی. بعدنم مثه الان چه فرقی میکنه؟؟؟؟در هر صورت یه آدمی مثل من یا باید چشم و گوششو ببنده و مثه یه بچه خوب زندگیشو بکنه یا اینکه بشینه حسرت بخوره تا بمیره.
حال میکنید چقد فضا رو پر انرژی مثبت کردم؟ میبند چقدر امیدوارم؟
الان ملت میکشنم به فوش!!!
ببخشید اگه اسپمه پاکش کنید...