prosur
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 114
- امتیاز
- 1,015
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- نیشابور
پاسخ : خاطرات نوروز 92
وسطای عید بود که زنگ زدم به دوستام حالشونو بپرسم(طرفای ساعت 10 صبح بود)نصفشون که خواب بودن نصفشونم از خواب بیدار کردم...
خییییییییلی دلم به حال خودم سوخت(تو خونه ی ما با وجود قدرت برتری در مقام مادر (که اتفاقا خیلی روی درسای فرزندان خود حساس می باشن)هیچ کس نمی تونه بیشتر از ساعت 8 صبح بخوابه چه من که کلاس دوم دبیرستانم چه خواهرم که اول ابتداییه و چه بابام) خلاصه به مامانم گفتم:ببین مادر من الان همه ی دوستای من خوابن حالا که تعطیلاته بذار صبحا بیشتر بخوابم. مامانم خیلی قاطعانه جواب داد:اصلا از این خبرا تو خونه ی ما نیست.
بعد که بابام(حامی همیشگی) اومد بهش گفتم اونم در جواب من گفت:دخترم غصه نخور میرم با مامانت حرف میزنم.
بعد از این که کلی با هم حرف زدنو مشورت کردن اومدن به من گفتن:ما با هم حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که بعد از امتحانات خرداد ماهت یه روز بهت اجازه بدیم که تا ساعت 10 بخوابی.
در اون لحظه من فقط داشتم به در و دیوار اطرافم نگاه می کردم که سرمو به کدوم یکی بزنم بهتره
وسطای عید بود که زنگ زدم به دوستام حالشونو بپرسم(طرفای ساعت 10 صبح بود)نصفشون که خواب بودن نصفشونم از خواب بیدار کردم...
خییییییییلی دلم به حال خودم سوخت(تو خونه ی ما با وجود قدرت برتری در مقام مادر (که اتفاقا خیلی روی درسای فرزندان خود حساس می باشن)هیچ کس نمی تونه بیشتر از ساعت 8 صبح بخوابه چه من که کلاس دوم دبیرستانم چه خواهرم که اول ابتداییه و چه بابام) خلاصه به مامانم گفتم:ببین مادر من الان همه ی دوستای من خوابن حالا که تعطیلاته بذار صبحا بیشتر بخوابم. مامانم خیلی قاطعانه جواب داد:اصلا از این خبرا تو خونه ی ما نیست.
بعد که بابام(حامی همیشگی) اومد بهش گفتم اونم در جواب من گفت:دخترم غصه نخور میرم با مامانت حرف میزنم.
بعد از این که کلی با هم حرف زدنو مشورت کردن اومدن به من گفتن:ما با هم حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که بعد از امتحانات خرداد ماهت یه روز بهت اجازه بدیم که تا ساعت 10 بخوابی.
در اون لحظه من فقط داشتم به در و دیوار اطرافم نگاه می کردم که سرمو به کدوم یکی بزنم بهتره