فهميدم كه خواهر/برادر شدم

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Robek
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Robek

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز_کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
پرستاری
يادتون هست؟يا براي اولين بار يا براي چندمين بارخواهر يا برادر شديد؟
واسه تولد خواهرم من6سالم بود،وقتي متولد شد صداي قورباغه ميداد-تازه انقد تپل بود-يني عينهو وزغ
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من فقط یه داداش کوچولو تر از خودم دارم
وقتی دنیا اومد قهر کردم رفتم تو کوچه مگه می تونستم بیارنم داخل
ازونا اصرار از ما انکار
خلاصه داییم و دایی داییم ;Dاومدن بردنم بازار حسابی خرید کردم
بعد اووردنم زورکی داخل وقتی اومدم تا از طرف داداشمم برام چیزی خریدن!
حسابی ازشون چیزی کش رفتم!
اون موقع پنج سالم بود ;D
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

الان يه داداش هم دارم6ماهه-وقتي ب دنيا اومد ب عنوان ابجي بزرگش واسم موبايل گرفتن-انقد فاز داد-اخه1سال قبلش گوشي گرفته بودم
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

یادم خواهر کوچولوم که هنوز بدنیا نیومده بود و مامانم هنوز حامله بود تا 2-3 ماه اول که نمیدونستیم
کلاس سوم بودیم ، بابام اومد دنبالم دیدم شکهس بش گفتم چی شده ؟
- هیچی
- نه یه چیزی شده
- چیزی نشده
....بعد چن دقه پیله شدن سرانجام
- تو داری خواهر دار میشی
- من ک خواهر دارم :o
هیچی دیگه شکه بودم ولی بعد الان که اومده خعلی دوسش دارم
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من سه بار خواهر شدم B-)

یه خواهرم بیشتر ندارم !

وقتی فهمیدم دارم آبجی دار میشم ، خیلی شوک بودم و اینا

بعدشم چون همش میگفتم حتما مثه دوتا داداش دیگه پسره آنچنان خوشحال نبودم ! (:|

ولی محیصا با بدنیا اومدنش به من امید زندگی داد!

و الان بزرگترین عشق زندگیمه ! :x :-*
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من موقع به دنیا اومدن داداشم,2سالم بود!! وقتی به دنیا اومد و آوردنش خونه, وقتی مامانم رفت بیرون از اتاق داداشم, بیسکوییت کردم تو دهنش,گفتم بخور داداشی!! گشنه میشی!! شانس آوردم مامانم برگشت!! وگرنه الان امیررضا جونم نبود دیگه!! قربون داداشم برم!!
موقع به دنیا اومدن خواهرمم 12 سالم بود!! ولی اون موقع اصلا حواسم رو یگانه نبود!! تمام حواسم رو این بود که مامانم کی از اتاق عمل برمیگرده؟! و بر نگشت!! هیچ وقت یادم نمیره!! وقتی فهمیدم یگانه به دنیا اومده,فورا رفتم واسه مامانم شکلاتی رو که دوست داشت و خریدم!! ولی....!
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

یه خواهر سه ساله دارم...
خونه مامان بزرگ بودم صدام کردن خیلی رک گفتن داری خواهر دار میشی...
من هنوز تو شوک بودم نفهمیده بودم...یه ماه بعد به دنیا اومد تازه فهمیدم چی میگفتن اون‌موقع
خیلی خوشحال بودم....خیلی
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

اينو دختر عموم ميگه:وقتي ابجيم ب دنيا اومد من17سالم بود-تا1ماه باهمه قهر بودم-اخه از متلكاي پسرا ميترسيدم-2سال بعدش ك دانشجو شدم،تازه فهميدم ابجيم تموم زندگيمه
البته،من-ادري-الان باداداش6ماهم كه تو بغلمه تو خيابون راه ميرم امان ندارم از متلكا
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من وقتی مامانم داداشم رو حامله شد 3 سال و نیمم بود اولش خیلی دوس داشتم به دنیا بیاد
بعدش هم که به دنیا اومد 4 سالم بود دخترداییم که یه سال از من بزرگتر بود میخواس بغلش کنه نذاشتم
بادخترداییم دعوام شد گازش گرفتم هنوزم جاش روی بازوش هست
ولی الان....
تشنه ایم به خون همدیگه....(من و داداشما!!!)
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من ا زبچگی دوس داشتم که یک داداش داشته باشم باهاش کشتی بگیرم
ولی وقتی سوم دبستان بودم و فهمیدم که مادرم یک دختر حاملس اینقد ضدحال خوردهه بودم که من که تو مدرسه به شیطونی معروف بودم تا 3 هفته جیکم در نمیومد
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من ۴ سالم بود که داداشم به دنیا امد
اون اوایل خیلی دوسش داشتم
همش باهم بودیم
تازه تا ۲ سال کلاه قرمزی صداش میکردم چون اولین بار که دیدمش کلاه قرمز سرش بود:))
ولی الان به طور عدی به خون هم تشنه ایم ولی وقتی واسه هرکدوم مشکل پیش میاد اصلا اینقد باهم خوب میشیم که هیچکی باورش نمیشه:))))
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

13ساله بودم که سرو کلش پیدا شد....
باش ارامش میگرفتم... میگیرم ، باش درد ودل میکردم...میکنم
و میدونم اون تنها حامی منــــــــــــه در حال و اینده....
دوست دارم ارشان ، مرد بزرگ من.... :x
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من 9 سالم بود که داداشم به دنیا اومد!
الآنم با این که خیلی باهم دعوامون میشه و رو نرومه اما اندازه ی همه ی دنیام دوسش دارم
وقتی اولین بار تب کرد و رفت بیمارستان تازه کشف کردم که چقدر بهش وابسته ام...! >:D<
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من هفت سالم بودکه برای اولین بارخواهرمیشدم.برادرم که متولدشدتپل بودانگاریه توپ ازشیکم مامانم بیرون اومده بوددوس داشتم یه خواهربودولی الانم میگم بهترکه خواهرندارم یدونه باشم بهتره <:-P
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

خب من یه داداش دارم یه آبجی ! خودمم بچه اولم ;D

داداشم که به دنیا اومد 3 سالم بود چیز زیادی به جز یسری تصاویر که احتمالا توهمه بیشتر تو ذهنم نیست :-" البته میگن توهمه , واسه من مثل واقعیت میمونه , فقط نمیدونم چرا یکم غیر منطقیه ;))

خب آخه مثلا تو ذهنم یه تصویری هستش که میگه اون زمانی که مامانم تو بیمارستان بوده که داداشم به دنیا بیاد , من تو راهرو بیمارستان داشتم دنبال داداشم میکردم و با هم بازی میکردیم ... :-" ( اونجوری نیگام نکن =P~ )

ولی آبجیم :

خب من از 7 سالگی , به مدت 7 سال , آرزو داشتم که یه آبجی داشته باشم یعنی یکی از بزرگ ترین آرزو هام بود , میخواستم اختلاف سنیمون کم باشه , ولی خب بازم از هیچی بهتر بود !
13 . 14 سالم که بود مامان و بابام خبر یه نی نی رو بهمون دادن ;;)

من میگفتم دختر باشه , که قرار شد اسمش رو بزاریم حسنا ( مامانم تو خواب دیده بود 12 سال پیش از تولد آبجیم 8-} ) و داداشم میگفت پسر باشه که در اون صورت میشد احسان

" کلا اسم های ما به هم نمیخوره ;D اسم منو آبجیم رو تو خواب دیدن , ولی اسم داداشم از همون اول قرار بود علیرضا باشه ;D "


از اونجایی که مامانم میدونست من آبجی میخوام , وقتی فهمید بچه دختره , قبل از اینکه به بابام بگه , تو آشپز خونه , به من گفت که :

< فهیمه دختره > <:-P ( قشنگ من اینجوری بودم <:-P و تو فضا و در حال بالا و پایین پریدن :-" )
مامانم گفت آروم باش هنوز بابا نمیدونه B-)

خلاصه اینکه , اون روز ها , روزهای رویایی بود , و بزرگ ترین آروز بچگی من بود که برآورده شد :x

الان هم آبجیمو که 3 سالشه خیلی خیلی دوست دارم , شیطونی هم زیاد میکنه =P~

× آها , اون سالی که آبجیم به دنیا اومد , سوم راهنمایی بودم ( سال های به یاد موندنی ای که 5 شنبه ها هم میرفتیم مدرسه ;;) ) و فقط به یکی از دوستام گفته بودم که چه خبره !!!

اون روزی هم که آبجیم به دنیا اومد , 5 شنبه بود و من مدرسه نرفتم ,
بعد معلما میپرسیدن که چرا فهیمه نیومده و اینا ...
دوستم گفته بوده امر خیره ... :-"

شنبه با شیرینی رفته بودم مدرسه ... بی خبر از همه جا ^#^
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من 6 ساله بودم که فهمیدم قراره یه خواهر داشته باشم...یادمه به مامانم میگفتم اگه پسر باشه اونقدر بلند پرتش میکنم که بخوره به سقف بعد جمجمه اش بشکنه بمیره من ;D
مامانم :|
ولی خب از شانس من خواهرم 6 ماهه دنیا اومد...کلا 800 گرم وزن داشت =(( و سه ماه تو دستگاه بود...بعدشم فقط 2 ماه خونه مون موند و از اونجایی که نشد بفرستیمش مهد و دلایل دیگه خواهر بنده از 11 ماهگیش تا 18 ماهگیش درکل خونه مامان بزرگم بود ...یعنی درواقع به مدت 7 ماه من و مامان و بابام تهران بودیم و نگار مازندران بود.... :-<
( البته الان به شدت شر هستند :-L )
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

آقاماپارسال فک کردیم داریم خواهرمیشیم
ولی بعد فهمیدم توهمی بیش نبوده ;))
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من 4 سالم بود که خواهر شدم مامان گفت رو اسمش فکر کن من دلم میخواست برادر دار بشم تا وقتی که اولین بار دیدمش هیجکی بهم نگفت دختره
تا خالم بهم گفت و راضیم کرد خواهر خیلی هم خوبه :-*
واسه اسمش بابام یه برگه اورد منو مامانمو بابامو عمه ام هرکی یه اسم میگفت تا بهترینش انتخاب شه (نوبتی میگفتیم ;D)
هر دفعه نوبت من میشد میگفتم سارا بابام میگفت اینو نوشتم یه چیز دیگه بگو بعد میگفتم ببینم نشونم میداد میگفتم اخه من که سواد ندارم دوباره بنویس خب
هیچی دیگه انقدر اصرار کردم که در مبارزه با عمه ام که میگفت پریسا پیرور شدم و اسمش شد سارا <:-P
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من یه خواهر عتیقه دارم ده سال ازش بزرگترم...
وقتی به دنیا اومد داشتم ذوق مرگ میشدم تا دوسالگیش هم همین طور بود!
ولی الان میخوام سرشو بذارم لب باغچه ببرم! ~X(
 
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من تو 9 سالگی فهمیدم قراره یه مهمون جدید و کوچولو بیاد خونمون
شب و روز دعا میکردم که یه خواهری باشه، آخه اصلاً نمیتونم یه داداشو تحمل کنم(اونم کوچولو و شر! :-&)

آخرش هم همین شد؛ خدا بهم 1 آبجی کوچولو هدیه داد
خدا بده برکت؛ 3 کیلو و 400 وزنش بود! یعنی میخواستی لوپاشو عین آدامس بجویی!

با اینکه الآن تقریباً 6 سالشه و زبونش فقط واسه من 2 متر درازه، اما من هنوزم که هنوزه عاشقشم :x
 
Back
بالا