• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

داستانشبنما

بالتازار گفت:حالا منو ببر کاری میکنم سلطان دریا تو بشی!
نهنگ گفت:به شرطی که برام صد تن سیب بیاری
بالتازار قبول .....
نکرد و لوسیفر رو زنده کرد
و لوسیفر و بالتزار با هم زندگی جدیدی رو شروع کردند
 
و بچه شونو به دنیا میارن و اسمشو میزارن کبری
که ناگهان مردی غریبه به نام اسدا... بچه خور ، وارد قصر شد و بچه شان را خورد . و آن ها ناچار شدند برای فرار از افسردگی به یادگیری تنبک ودف بپردازند .
 
که ناگهان مردی غریبه به نام اسدا... بچه خور ، وارد قصر شد و بچه شان را خورد . و آن ها ناچار شدند برای فرار از افسردگی به یادگیری تنبک ودف بپردازند .
لوسفیر و بالتازار بهترین معلم تنبک و دف را از اینستاگرام یافتند و ان را به قصرشان دعوت کردند
معلم که از زیبایی قصر حیرت زده شده بود گفت:
 
image_2023-05-30_230936955_jp92.png

تمامی حقوق این اثر برای عیسعلی محفوظ است
خلاصه که معلمه همینو گفت !

بعدشم گفت ، حاججییی چخبرتونهه چیجوری آخه
 
image_2023-05-30_230936955_jp92.png

تمامی حقوق این اثر برای عیسعلی محفوظ است
خلاصه که معلمه همینو گفت !

بعدشم گفت ، حاججییی چخبرتونهه چیجوری آخه
در این هنگام زامبی ها باتلاقی از سقف به پایین افتادند و معلم را خوردند
 
Back
بالا