داستانشبنما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Novarg
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پسر نوازنده با قدرت جادویی اش دختر را خشک کرد
و در همین حین آن پسر موهای دختر را کوتاه کرد
 
پسر نوازنده با قدرت جادویی اش دختر را خشک کرد
و در همین حین آن پسر موهای دختر را کوتاه کرد
بعد هم با قدرت جادوییش دختر رو دوباره از خشکی در آورد
دختر که خودشو تو آینه دید زد زیر گریه
 
داستان جدید
پروفسفور بالتازار روزی تصمیم گرفت برود شمال تا جوج بزند
اما متوجه شد ...
 
داستان جدید
پروفسفور بالتازار روزی تصمیم گرفت برود شمال تا جوج بزند
اما متوجه شد ...
که گربه اش به یک دایناسور گیاه خوار تبدیل شده و به شدت نگران شد
چون ...
 
چون فوبیای دایناسور داشت و از دایناسور و امثالش مثل سگ میترسید
پس به گربه اش که الان دایناسور بود مسئله رو گفت و باهاش خداحافظی کرد تا خونه رو برای همیشه ترک کنه که یدفعه..
 
پس به گربه اش که الان دایناسور بود مسئله رو گفت و باهاش خداحافظی کرد تا خونه رو برای همیشه ترک کنه که یدفعه..
یدفعه دید که گربه ش که به دایناسور تبدیل شده بود
به دوستاش زنگ زده و اونارو به خونه دعوت کرده
 
یدفعه دید که گربه ش که به دایناسور تبدیل شده بود
به دوستاش زنگ زده و اونارو به خونه دعوت کرده
و همه دست به یکی کردن و پرفوسور رو به یه مرغ سیاه بی نفس تبدیل کردن.
 
لوسیفر که به زن تبدیل شده بود گفت داشتم به کسایی که در سراسر دنیا کمک نیاز داشتن یاری می رسوندم که صدای گریه تو رو شنیدم!اصلا باورت نمیشه قلبم یهو گفت کرچ حالا کجات درد میکنه؟
بالتازار گفت برو گمرو
داشتم برای تست بازیگری فصل 4 ستایش آماده میشودم
پ.ن : لوسیفَر کیست ؟ 🗿
 
بالتازار گفت
آقایی !! این حرفا از شما بعیده
تله تکست محلی ناسلامتی
چطوری نمیدونستی ؟
لوسیفر گفت:
دادا من از وقتی چشامو باز کردم شبکه سه ستایش نشون میده
 
بالتازار فهمید راه فراری نداره این لوسیفره خیلی بد عاشقش شده گفت ب لوسیفرخانوم
- به یه شرطی بات مزدوج میشم
+ چه شرطی؟
بالتازار زیرکانه گفت به شرط اینکه...
از اینجایی که این شرط میتونست خیلی دارک باشه
به عنوان راه انداز این تاپیک مجبورم بحثو پرت کنم :
زلزله ۷.۵ ریشتری تهران آمد و از آنجایی که جایی که
لوسیفر و بالتازار صحبت میکردند مرز تهران و البرز بود
لوسیفر مرد ولی بالتازار به زندگی خود ادامه داد
 
داداش مدل پرایدت چنده؟
راننده گفت:
قدیمیه ولی به درد میخوره تا الان باهاش تصادف کردم نمردم فقط یه حجم عظیمی از پشمام ریخت بعد دوباره ور داشتم وصلشون کردن سرجاشون
بالتازار که این حجم از پشم دوستی راننده را درک نمیکرد گفت:
 
Back
بالا