داستانشبنما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Novarg
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
همان دخترانی را که دیده بود به عنوان بازیگر آورد
اما ناگهان متوجه شد که یک نقش مرد هم باید باشد
پس خودش به عنوان کارکتر اصلی حضور پیدا کرد
 
همان دخترانی را که دیده بود به عنوان بازیگر آورد
اما ناگهان متوجه شد که یک نقش مرد هم باید باشد
پس خودش به عنوان کارکتر اصلی حضور پیدا کرد
و حضورش بسیار درخشان شد.
 
روزی دختری از مدرسه خود بیرون امد
 
و یکهو با ماشینی برخورد کرد، اما از شدت سگ جونیش زنده ماند و فهمید درون آن ماشین پسری کراش قرار دارد.
بیخیال از کنار ماشین گذشت و وارد سوپری شد.
 
برای خودش کلی هله هوله گرفته و با خوشحالی جایی رفت تا بتواند ان ها را بخورد.
وقتی رفت خانه و هم‌زمان با دیدن سریال آنها را خورد، بسیار خوشحال بود.
 
وقتی رفت خانه و هم‌زمان با دیدن سریال آنها را خورد، بسیار خوشحال بود.
فردا صبح هنگام رفتن به مدرسه متوجه شد کسی تعقیبش میکند
( ولکام تو نودوهشتیا )
 
خودش را به ندانم کاری زد و راهش را ادامه داد تا مچش را یکهویی بگیرد
پس رفت داخل یه کوچه و پشت یه ماشین قایم شد
پسرک او را ندید و بقیه کوچه را دنبالش گشت . دختره هم از پشت پسر رو پخ میکنه و پسره غش میکنه و میفته رو زمین
 
پس رفت داخل یه کوچه و پشت یه ماشین قایم شد
پسرک او را ندید و بقیه کوچه را دنبالش گشت . دختره هم از پشت پسر رو پخ میکنه و پسره غش میکنه و میفته رو زمین
دختره که نیشخند دیوثانه ای زده بود بدو بدو برمیگرده به خونش تا به جرم "پخ کردن" دستگیر نشه.
 
دختره که نیشخند دیوثانه ای زده بود بدو بدو برمیگرده به خونش تا به جرم "پخ کردن" دستگیر نشه.
که ناگهان دست گرم و مردانه ای رو روی شونه خودش حس کرد.
 
رضا مارمولک بود؛ بهش گفت عزیز دل برادر ،پخ کردن تو روز روشن! بیا بریم خونه ما اعتراف کن بلکه از بار گناهانت سبک بشه
دخترک در بحث و جدل با رضا مارمولک بود که صدایی بلند آن طرف خیابان به گوش رسید باااباااا پسر کراش فرزند واقعنیه رضا مارمولک بود
پر و پشم های دخترک فِر خورد...
 
دخترک در بحث و جدل با رضا مارمولک بود که صدایی بلند آن طرف خیابان به گوش رسید باااباااا پسر کراش فرزند واقعنیه رضا مارمولک بود
پر و پشم های دخترک فِر خورد...
و هنوز تو کف این بود کجای پسر کراش به باباش رفته🙄
و در این حین جنگ چشمی پدر و پسر بر سر دختر ادامه داشت
 
که ناگهان پسر کراشه دختر رو به شام دعوت کرد
دختره که پشماش ریخته بود سریع دعوت رو پذیرفت اما
شب وقتی به خانه ی ان پسر کراش (رامتین) رفت..
 
که ناگهان پسر کراشه دختر رو به شام دعوت کرد
دختره که پشماش ریخته بود سریع دعوت رو پذیرفت اما
شب وقتی به خانه ی ان پسر کراش (رامتین) رفت..
دید عجب خانه‌ی زیبایی دارد
 
Back
بالا