پاسخ : مشاعره ی شاعران
در نگاهت می شمارم لحظه ها را
باز بر روی زمین افتاده ها را
پهنه ی دشت عظیمی که نگاهش
می خرامد کاسه ها و کوزه ها را
کاش من تنها نبودم در غریبی
روز ها از دست رفت و غصه ها را
یکه یکه،جان به جان،حالا که دارد
آن شکوهِ ارتشِ بی منتها را
باز نیزه و آمد و من دل بریده
کاش در صحرا نباشد مصطفی را
دل دگر طاقت ندارد؛زخم و سیلی
دل دگر طاقت ندارد این فضا را
باید اندوه نگاهش را صدا زد
غصه خورد و غصه خورد و کهربا را
دید مادر غصه دارد در مدینه
غصه دارد باز می گوید خدا را
دل اسیر آن نگاهِ پرفروغش
خواهرش طاقت بیارد درد ها را
ما فقط باید ظلالش را ببینیم
ماه هم دیگر ندارد کربلا را
دردِ بی پایان،دلم آشفته حال است
گریه های کودک شش ماهه ها را
شده مأمن سرم،غوغای محشر
ای خدا باران ببارد تشنه ها را
تازه فهمیدم چرا دستش به جا ماند
ماند تا محکم کنم سقف و بنا را