اگه خانوادت، خانواده اصلیت نبودن چکار می‌کردی؟؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hanie468
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
سوال سختیه
میرفتم پیش خانواده اصلیم میپرسم چرا ولم کردن؟ (خب بالاخره ادم دلگیر میشه دیگ :() اگه گم شده بودم بستگی به شرایط داره که پیش کی بمونم (مثلا اونیکه بچه دیگه ای جز من نداره ارجع تره یا وضعیت مالی :D و...) ولی پیش هرکدوم موندم اون یکی رو فراموش نمیکنم و بهش سر میزنم
اگه رهام کرده بودن ، برمیگشتم پیش خانواده ای که بزرگم کرده چون اگه منو میخاستن ولم نمیکردن
مادر واقعیم یا اونیکه بزرگم کرده برام فرقی نداره چون زحمات اونیکه بزرگم کرده از کسی که به دنیا اوردتم کمتر نیس ( :((احساساتی شدم)
( هی میگم اونیکه ، به قصد بی احترامی نیس میخام قاطی نشن) :D
 
اتفاقا یه سریال دارم میبینم که داستانش حول این موضوع میچرخه و منم به فکر فرو رفتم که اگه من بودم چیکار میکردم.
خب الان هم خودم تنها زندگی میکنم و فکر نکنم دیگه برای دراز مدت با خانوادم زندگی کنم. فکر کنم در اون صورت قید هر دو تا خونواده رو به عنوان خونوادم بزنم و هیچ کدوم رو قبول نکنم. البته کاملا بستگی داره که به چه دلیل این اتفاق افتاده باشه. مثلا اگه عمدی بوده باشه کسی که این کارو کرده رو هیچ وقت نمی بخشم. ولی اگه تو بیمارستان عوض شده باشم سعی میکنم رابطم رو با خونواده جدیدم بهتر کنم ولی قبلیا رو فراموش نمیکنم و زنگ و دید و بازدید و اینا ولی اگه بخوام برم سفر با خونواده جدیدم میرم.
فک کنم خیلی جدی گرفتم:)) در هر صورت اینقدری شبیه هم هستیم که مطمعنم این اتفاق نیفتاده :-"
 
فکر کنم خیلی کول رفتار میکردم
راستش همیشه یکی از فانتزی آم بوده
ولی خوب خانواده بالوژیکی به نظر من خانواده اصلی نیس خانواده اصلی اونیه که بزرگت کرده
 
هیچی دیگ اون موقع دوتا خانواده دارم^_^
و قراره دو تا خانوادا رو تنها بزارم :))
البته اگه قرار باشه بین مامانم یا اون مامان فرضی حدیدم یکیو ببرم خارج پیش خودم مامان این سالامو میبرم ی کم غز بزنه برام روحم تازه شه:/
 
به زندگیم خاتمه میدادم
 
از اون جدیدا میپرسم چرا منو ول کردن، اگه چیزی مثل گم شدن یا یه چیز سهوی دیگه بود میبخشمشون و چند وقتی یبار اگه بخوان میرم ببینمشون ولی هیچوقت نمیتونم به عنوان خانواده بهشون نگاه کنم، شاید دوست! ولی اگه از عمد منو ول کردن هیچ کاریشون ندارم و فقط میتونم فراموششون کنم.
همچنان مامان و بابا و داداشم با همه ی خوبی و بدیاشون مامان و بابا و داداشم میمونن (((:
 
در نظر الانم میگم با خانواده ی اصلی خودم کلا کاری ندارم و نادیده میگیرم و مثل قبل به زندگی ادامه میدم و همون هایی که بزرگ ام کردن و خانواده ام میدونم...در هر صورت کار‌خیلی بزرگی برام انجام دادن که با اینکه بچه شونم نبودم بزرگ ام کردن : )
 
آخرین ویرایش:
خب من هر دو خانوادمو میپذیرفتم
سعی میکردم بیشتر بشناسمشون
و دلیل این ک ازشون دور شدم رو بفهمم، مثلاً خودشون ولم کردن یا دزدیدنم یا مثلاً توو بیمارستان عوض شدم، شایدم توو بچگیم گم شده باشم:))
با توجه ب شرایط تصمیم میگیرم چطور رفتار کنم
البته خب مسلماً هر دو برام زحمت کشیدن، ولی درحال حاضر خانواده‌ی الانم با توجه ب اینک بزرگم کردن بیشتر برام ارزش دارن
هرچند خب احتمالاً بخاطر تمام ناکامی‌هایی ک خانوادم باعثشون بودن ازشون ناراحت میشم، ولی خب چ میشه کرد؟!
با توجه ب سن و سالی ک الان دارم، اون موقع قطعاً مستقل میشم و تنها زندگی کردن رو ترجیح میدم
اما همچنان با هردو خانواده زندگی میکنم
مثلاً توو خونه‌های هردو هروقت برم ی اتاق دارم ک بمونم و مهمون نیستم
در کل فانتزی جذابیه
و بچه‌ها مخصوصاً در سن بلوغ و وقتی تحت فشار و تنگنا قرار میگیرن با خودشون میگن کاش ی خانواده‌ی دیگه داشتم!!

اما درنهایت با توجه ب شباهت بسیار زیاد من و اعضای خانوادم، احتمال واقعیت داشتن این فانتزی برای من تقریباً صفره:))
 
خب کسایی که منو بزرگ کردن و بهم محبت داشتن و این همه مدت دوستم داشتن رو خوانواده ی اصلی ام حساب میکنم و وقتی بفهمم که یه قریبه رو بردن تو خونه شون و بزرگ کردن و مث بچه ی واقعی خودشون بزرگ کردن بیشتر دوست شون هم میدارم و سعی میکنم با یه اجر حافظه ام رو پاک کنم
 
تو این گرونی خیلیم خوشحال میشم که یه خانواده ی دیگه هم پیدا کردم و الان دو تا خانواده دارم :)) :-" (البته اگه سطح مالی شون طوری نباشه که غم و غصه ی قرض هاشون رو بخورم:-")
از دیدگاه معنویاتی هم خوشحال میشم که یه چند نفر دیگه هم به کسایی که قراره دوسم داشته باشن اضافه شدن(:

+ اتفاقا الان از نظر روحی خیلی نیاز دارم یه چند نفر برای دیدنم ذوق داشته باشن ^^ به ویژه اگه سالها انتظارم رو کشیده باشن 8-> :-" :-"
 
آخرین ویرایش:
خب مسلما خیلی ناراحت میشدم و اینا..مثلا چرا الان باید بفهمم؟..
حالا از اینا گذشته از یک نظر درنهایت به خانواده فعلیم بیشتر احساس محبت میکردم چون با اینکه بچه واقعیشون نبودم اینقدر بهم رسیدگی کردن درصورتیکه اصلن وظیفشون نبوده..
 
خب بستگی داره چجوری بچه شون نباشم!
مثلا تو بیمارستان با ی بچه دیگه عوض شده باشم
1یعنی مامان و بابامم ندونن من بچه اصلیشون نیستم
2یا اینکه از همون اول میدونستن و ی سناریو دیگه ای پشتشه!
در هر دو مورد پیش خانواده اصلیم میمونم با وجود تمام این مشکلاتی ک باهاشون دارم!
ولی درمورد اول خب ی کم ی جوریه ! چون من با ی بچه دیگه عوض شدم و خب ممکنه
اون بخواد بیاد و خانواده اصلیشو ببینه و حتی تو خونمون بمونه! و اتاق منو صاحب شه که در این صورت ممکنه بکشمش:/
و مامان و بابامم ممکنه دختر اصلیشونو بخوان و خب این خیلی زجر آوره
چون من خانواده اصلیمو هر چقدر هم ک پولدار باشن و آپشن دار !نمیخوام:/
در کل شرایط سختیه

+البته از اونجایی ک منو داداشم خیلی شبیه هم و شبیه بابا مامانمونیم این فرضیه همون اول رد میشه:)
 
این خانوادم شاید یه کمی سخت گرفتن شاید من به جای حرف زدن با مردم و مهمونی رفتن حل مسئله ریاضی رو ترجیح بدم چون بهم این جوری القا شده
ولی بهش که فکر می کنم عاشقشونم می مونم پیششون
 
به نظر من بهتر بود به جای "خانواده اصلی" در اسم تاپیک نوشته می‌شد "خانواده زیستی" چون انگار مفهوم خانواده رو فقط به صورت سنتی به رسمیت می‌شناسه و والدینی که به روش فرزندپذیری بچه‌دار شدن رو خانواده اصلی نمیدونه. مفهوم خانواده گسترده هست
برای منی که میخوام در آینده به این روش بچه‌دار بشم حتی لطیفه‌هایی که به این موضوع اشاره می‌کنند و با کمکاری یا بی‌توجهی خانواده شوخی می‌کنند و میگن که شاید من بچه سرراهی هستم یا گاهی شک می‌کنم بچه "واقعی"‌شون باشم آزاردهنده هست و فکر می‌کنم که والدین فرزندپذیر و فرزندخوانده‌ها با این نوع طنز حس بدی پیدا کنند.
و البته که درستش اینه که در کودکی با کمک روان‌شناس و متخصصین این حوزه این موضوع رو به بچه بگن
به خاطر پست تقریبا بی‌ربط عذرخواهی می‌کنم.

پ.ن: امروز ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ فکر می‌کنم که قرار نیست موقع حرف زدن حس هیچ‌کس جریحه‌دار نشه؛ این تنها در صورتی ممکنه که همه خفه بشند.
 
بستگی داره به اینکه اون خانواده اصلیه چه جورین.اگه بهتر از قبلیا باشن اوکیه.ولی اگه بدتر باشن پدر مادر اونی نیس که از تخمک و اسپرمشونی اونیه که بزرگت کرده:))
 
اول تحت تاثیر این که چقدر شباهت ژنتیکی داریم قرار می گرفتم.
بعدم می گفتم "جالبه" می رفتم تو اتاقم.
الان زندگیم رو دوره همین جور ادامه میدم.
 
Back
بالا