َAnime

miena.m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
656
امتیاز
8,129
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
اسفراین
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
فناوری اطلاعات سلامت
اینستاگرام
یکی از انیمه های که الان کلی طرفدار داره و تازه فصل سومش تموم شده انیمه my hero academia است .
این انیمه درباره ی زمانی که هشتاد درصد مردم با قدرت های که بهشون می گن کوسه به دنیا میان و در این بین پسری بدون کوسه به دنیا میاد ولی دلش می خواد قهر مان باشه وفقط کسانی می تونن قهرمان باشن که کوسه داشته باشن ولی قهرمانی که بزرگترین قهرمانه به اسم آلمایت میاد و ...

images
 

Porsa

کاربر فعال
ارسال‌ها
54
امتیاز
463
نام مرکز سمپاد
فرزانگان لاهیجان-فرزانگان5
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1398
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
بهترین انیمه ای که دیدم به احتمال زیاد شاهزاده مونونوکه بوده. کلا همه کارای میازاکی رو پیشنهاد میکنم.
اگه دنبال انیمه سینمایی هستین prfect blue و secret world of arriety خوبن. Your name هم که احتمالا بیشتریا دیدن.
 
آخرین ویرایش:

صال

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
8,616
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی۲
شهر
اسفراین
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
آزاد بجنورد
رشته دانشگاه
پرستاری
اگ میشه امثال Attack on Titan معرفی کنید اگ میشناسید
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
اگ میشه امثال Attack on Titan معرفی کنید اگ میشناسید
مطمئن نیستم چقد حرفم درست باشه، ولی فک میکنم اینا یخورده تو همون مایه هان:
توکیو غول
میرای نیکی(خاطرات اینده)
الفن لاید(ترانه پریان)
ددمن واندرلند(شهر بازی اعدامی ها)
انگل: قاعده کلی
 
آخرین ویرایش:

مُهَنّـــا

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
129
امتیاز
857
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد_قم
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
cfu
من همیشه کارتونا و انیمه های ژاپنی رو به دو دلیل دوست داشتم :
یکی اینکه طراحی ها و نقاشیاشو دوست داشتم. اینکه اینقدر با جزئیات طراحی شده بود و رنگ و بوی فتوشاپی و ساختگیش کمتر بود، منو به وجد میاورد.
دومم محتوای آموزنده و شیرین و دلنشینش. اینکه به راحتی با شخصی های داستان همزاد پنداری کنی.

اما متاسفانه داره کم کم ازون حال و هوا در میاد. یا درجه فانتزی بونش رفته بالا، یا ازون طراحی های قدیمی توش کمتر به کار رفته یا اینکه محتواهاش ازون معصومیت بیرون رفته.
یعنی اومدم سه چهارتا انیمه دانلود کنم تابستونی با برادرزاده ببینم نتونستم یکیو پیدا کنم که دیالوگ جنسی نداشته باشه یا به همجنس بازی اشاره نکنه یا حداقل صحنه ابراز محبت شدید نداشته باشه:|
 

Hadise

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
75
امتیاز
330
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
زنجان
سال فارغ التحصیلی
1401
انیمه های ترسناک به نظر من خیلی خفنن:D
من انیمه ی دیگری رو پیشنهاد میکنم حتما ببینین:D
 
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,386
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
اتک آن تایتان کیا دنبال میکنن و تا جایی که اومده دیدن؟ به نظرتون افت نکرده؟ من همش احساس میکنم انقدر بد داستان داره تعریف میشه که به نود درصد اتفاقایی که داره میوفته اصلا نمیتونم اهمیت بدم. انگار داستان داره التماس می‌کنه که وای این موضوع خیلی مهمه یا مثلاً وای یه راز مهمو فهمیدن ولی اصن تاثیری رو که قصد داره رو نمی‌ذاره. مخصوصا فصل سه.

اسپویلر:

مثلاً همین قضیه‌ی اینکه خون هیستریا خون پادشاهی اصلیه. اینو یه جوری نشون دادن انگار چه موضوع مهمیه در صورتی که اصلا اون قدری از خانواده رینز و پادشاه فیک چیزی گفته نشده بود که بتونیم اهمیت بدیم.

نمی‌دونم. احساس میکنم دیگه حسی که سابق بهم میداد رو الان نمیده بهم.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
اتک آن تایتان کیا دنبال میکنن و تا جایی که اومده دیدن؟ به نظرتون افت نکرده؟ من همش احساس میکنم انقدر بد داستان داره تعریف میشه که به نود درصد اتفاقایی که داره میوفته اصلا نمیتونم اهمیت بدم. انگار داستان داره التماس می‌کنه که وای این موضوع خیلی مهمه یا مثلاً وای یه راز مهمو فهمیدن ولی اصن تاثیری رو که قصد داره رو نمی‌ذاره. مخصوصا فصل سه.

اسپویلر:

مثلاً همین قضیه‌ی اینکه خون هیستریا خون پادشاهی اصلیه. اینو یه جوری نشون دادن انگار چه موضوع مهمیه در صورتی که اصلا اون قدری از خانواده رینز و پادشاه فیک چیزی گفته نشده بود که بتونیم اهمیت بدیم.

نمی‌دونم. احساس میکنم دیگه حسی که سابق بهم میداد رو الان نمیده بهم.
تو فصل سه هرچیزی دیدیم جز تایتان:)):)):)):)):))
من خون و خونریزی میخوام. دوس دارم یه تایتان یارو رو بگیره بجوه، احشاء بدنش معلوم شه و هون جلوی دوربینو بگیره:)):)):)):)):))
بقیش لوس بازیه:)):)):))
اپنینگ فصل سه هم دوسش ندارم. فصل یک عالی بود *__*
ولی راستش نتونستم این که داستان یه قضیه رو میخواد مهم نشون بده ولی نمیتونه تاثیر بذاره رو درک کنم. تا حالا همچین چیزی حس نکردم.
بزرگترین ضد حالم نبودن تایتانه ):
امیدوارم در ادامه جبران شه.

فک میکنم داستان یکم زیادی چگال شده باشه! منظورم اینه که روند پیشرویش زیادی سریعه. فک کنم تو قسمت اول فصل 3 هم 6 چپتر مانگارو گذاشته بودن(در حالیکه اتک به پیشروی مثل مانگا معروفه)
گرافیک فصل یک هم بیشتر دوس داشتم. استفاده از خطوط زخیم
 
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,386
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
تو فصل سه هرچیزی دیدیم جز تایتان:)):)):)):)):))
من خون و خونریزی میخوام. دوس دارم یه تایتان یارو رو بگیره بجوه، احشاء بدنش معلوم شه و هون جلوی دوربینو بگیره:)):)):)):)):))
بقیش لوس بازیه:)):)):))
اپنینگ فصل سه هم دوسش ندارم. فصل یک عالی بود *__*
ولی راستش نتونستم این که داستان یه قضیه رو میخواد مهم نشون بده ولی نمیتونه تاثیر بذاره رو درک کنم. تا حالا همچین چیزی حس نکردم.
بزرگترین ضد حالم نبودن تایتانه ):
امیدوارم در ادامه جبران شه.

فک میکنم داستان یکم زیادی چگال شده باشه! منظورم اینه که روند پیشرویش زیادی سریعه. فک کنم تو قسمت اول فصل 3 هم 6 چپتر مانگارو گذاشته بودن(در حالیکه اتک به پیشروی مثل مانگا معروفه)
گرافیک فصل یک هم بیشتر دوس داشتم. استفاده از خطوط زخیم
خب فکر کنم چیزایی که از یه انیمه میخایم فرق میکنه:)) به نظرم اصن شخصیت پردازی و سیر داستانی درست نداره که احتمالا به خاطر همون سریع بودنشه که میگی. البته کلا انیمه‌‌ی اکشنی هم هست و این چیزا در الویت نیست قطعا. راجع به تایتان ها هم من فقط ناراحتم چون شخصیتای مورد علاقم همونایین که به تایتان تغییر پیدا می‌کنند:)) در کل فکر کنم مشکلم اینه که موضوع انیمه رو خیلی دوست دارم ولی ژانرشو نه:-"
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
خب فکر کنم چیزایی که از یه انیمه میخایم فرق میکنه:)) به نظرم اصن شخصیت پردازی و سیر داستانی درست نداره که احتمالا به خاطر همون سریع بودنشه که میگی. البته کلا انیمه‌‌ی اکشنی هم هست و این چیزا در الویت نیست قطعا. راجع به تایتان ها هم من فقط ناراحتم چون شخصیتای مورد علاقم همونایین که به تایتان تغییر پیدا می‌کنند:)) در کل فکر کنم مشکلم اینه که موضوع انیمه رو خیلی دوست دارم ولی ژانرشو نه:-"
شخصیت پردازیش که من مشکلی نمیبینم:)) مخصوصا آرمین خیلی جیگره:)) رابطه عاطفی بین میکاسا و ارن هم جالبه.
ولی سیر داستانی فصل سه رو زیاد دوس ندارم.
انیمش که با توجه به موضوع و داستانش، باید اکشن و گور و ترسناک باشه. داریم از بازمانده های بشریت صحبت میکنیم که پشت دیوارهایی خودشونو محدود کردن که هر لحظه ممکنه توسط کلی موجود وحشی و عظیم الجثه خورد بشن و کلی خسارت به بار بیاد. خب برای همچین موضوعی قطعا بیشترین تمرکز باید رو ترس و خشونت باشه. اما متاسفانه فصل سه تابحال از همچین چیز مهمی تهی بوده:( من هنوز منتظر اینم که تایتانا بیان حساب ادمارو برسن و قتل عام راه بندازن...
اون تایتان شیفرها من فقط ارن و بیست تایتان(اسپویل: برادر بزرگتر و ناتنی ارن) و یکمی هم آنی رو دوست دارم. از یمیر متنفرم. چطور دلش اومد هیستوریا رو ول کنه؟:( کلا نمیتونم هیچ هدف و الگویی برای کاراش پیدا کنم. از راینر و اون یکی هم کینه دارم -__- خائنا -__-
 
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,386
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
شخصیت پردازیش که من مشکلی نمیبینم:)) مخصوصا آرمین خیلی جیگره:)) رابطه عاطفی بین میکاسا و ارن هم جالبه.
ولی سیر داستانی فصل سه رو زیاد دوس ندارم.
انیمش که با توجه به موضوع و داستانش، باید اکشن و گور و ترسناک باشه. داریم از بازمانده های بشریت صحبت میکنیم که پشت دیوارهایی خودشونو محدود کردن که هر لحظه ممکنه توسط کلی موجود وحشی و عظیم الجثه خورد بشن و کلی خسارت به بار بیاد. خب برای همچین موضوعی قطعا بیشترین تمرکز باید رو ترس و خشونت باشه. اما متاسفانه فصل سه تابحال از همچین چیز مهمی تهی بوده:( من هنوز منتظر اینم که تایتانا بیان حساب ادمارو برسن و قتل عام راه بندازن...
اون تایتان شیفرها من فقط ارن و بیست تایتان(اسپویل: برادر بزرگتر و ناتنی ارن) و یکمی هم آنی رو دوست دارم. از یمیر متنفرم. چطور دلش اومد هیستوریا رو ول کنه؟:( کلا نمیتونم هیچ هدف و الگویی برای کاراش پیدا کنم. از راینر و اون یکی هم کینه دارم -__- خائنا -__-

به نظرت شخصیت پردازی آرمین ثابت بوده برای فصل سه؟ تو مانگاشو خوندی؟ اگه آره میشه بیای برای من اسپویل کنی چون حوصله دیدنشو ندارم دیگه:)) ضمن اینکه یمیرم خیلی خوبه از هیستوریام اصلا خوشم نمیاد:-" کلا هم طرفدار تایتانام من.:))

الان واقعا اینا تنها بازمانده‌های بشریتن؟ میشه تئوریاتو بگی من احساس میکنم یا با دقت کافی ندیدم خط داستانو گم کردم یا هم خیلی دست بالا گرفتمش و اینقدر داستان پیچیده‌ای نداره:)) امیدوارم اولی باشه فقط:))
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
به نظرت شخصیت پردازی آرمین ثابت بوده برای فصل سه؟ تو مانگاشو خوندی؟ اگه آره میشه بیای برای من اسپویل کنی چون حوصله دیدنشو ندارم دیگه:)) ضمن اینکه یمیرم خیلی خوبه از هیستوریام اصلا خوشم نمیاد:-" کلا هم طرفدار تایتانام من.:))

الان واقعا اینا تنها بازمانده‌های بشریتن؟ میشه تئوریاتو بگی من احساس میکنم یا با دقت کافی ندیدم خط داستانو گم کردم یا هم خیلی دست بالا گرفتمش و اینقدر داستان پیچیده‌ای نداره:)) امیدوارم اولی باشه فقط:))
راستش از فصل سه فاکتور گرفتم منظورم دو فصل قبل بود خصوصا فصل 1:)) مانگارو هنوز نخوندم ولی دوستم که اتک بین قهاره، به درخواست خودم یسری اسپویل هایی برام کرد:D(اسپویل: آرمینم تایتان میشه:))) من برخلاف خیلیا عاشق اسپویل گفتن و اسپویل شنیدنم!:)) یمیر من اصلا نمیتونم درکش کنم. از هیستوریا هم بدم میاد.
خب تو خود انیمه بارها گفته شد که بازمانده های بشریتن. ولی با توجه به اسپویل های دوستم، در واقع اینطور نیست و ماجرا از این قراره:
اسپویل را به اوج رساندن:
قبلا دوتا قبیله(شایدم کشور. یادم نیس. حالا بخونید دوتا گروه ادم:))) باهم دشمنی زیادی داشتن. شاه یکیشون، دستور ساخت دیوارهارو میده تا از اونا جدا باشن و به مردم کشورشم یه چیزایی تزریق میکنه که حافظشون از بین بره(تو فصل سه وقتی اروین اسمیت درباره باباش میگفت، یخورده به این موضوع اشاره شد) و اینطور میگن که اینا تنها انسانهای باقی موندن.
در حالیکه اون یکی گروه، ادمای بیرون از دیوار، خیلی از درون دیواری ها پیشرفته ترن(گویا حتی قطار هم دارن ولی وضعیت توی دیوارا بیشتر یچیزی بین قرون وسطی و عصر بخاره:))) و حتی تکنولوژی تبدیل انسان به تایتان هم دارن(انگار یجور آمپوله) و این تایتانارو هم اونا میسازن برای حمله و نابودی گروه دشمن توی دیوارا
 
  • لایک
امتیازات: Pan
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,386
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
راستش از فصل سه فاکتور گرفتم منظورم دو فصل قبل بود خصوصا فصل 1:)) مانگارو هنوز نخوندم ولی دوستم که اتک بین قهاره، به درخواست خودم یسری اسپویل هایی برام کرد:D(اسپویل: آرمینم تایتان میشه:))) من برخلاف خیلیا عاشق اسپویل گفتن و اسپویل شنیدنم!:)) یمیر من اصلا نمیتونم درکش کنم. از هیستوریا هم بدم میاد.
خب تو خود انیمه بارها گفته شد که بازمانده های بشریتن. ولی با توجه به اسپویل های دوستم، در واقع اینطور نیست و ماجرا از این قراره:
اسپویل را به اوج رساندن:
قبلا دوتا قبیله(شایدم کشور. یادم نیس. حالا بخونید دوتا گروه ادم:))) باهم دشمنی زیادی داشتن. شاه یکیشون، دستور ساخت دیوارهارو میده تا از اونا جدا باشن و به مردم کشورشم یه چیزایی تزریق میکنه که حافظشون از بین بره(تو فصل سه وقتی اروین اسمیت درباره باباش میگفت، یخورده به این موضوع اشاره شد) و اینطور میگن که اینا تنها انسانهای باقی موندن.
در حالیکه اون یکی گروه، ادمای بیرون از دیوار، خیلی از درون دیواری ها پیشرفته ترن(گویا حتی قطار هم دارن ولی وضعیت توی دیوارا بیشتر یچیزی بین قرون وسطی و عصر بخاره:))) و حتی تکنولوژی تبدیل انسان به تایتان هم دارن(انگار یجور آمپوله) و این تایتانارو هم اونا میسازن برای حمله و نابودی گروه دشمن توی دیوارا

خب خداروشکر خوبه باز. حالا میتونم با آرامش ادامشو ببینم:)) امیدوارم اون قضیه شهر آنی و راینر هم خوب جمع بندی بشه.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
خب خداروشکر خوبه باز. حالا میتونم با آرامش ادامشو ببینم:)) امیدوارم اون قضیه شهر آنی و راینر هم خوب جمع بندی بشه.
منم امیدوارم ایسایما خوابای خوبی برامون دیده باشه و با تایتانا دهن همه رو سرویس کنه:)):)):)):)) غیر از آرمین البته!
 
  • لایک
امتیازات: Pan

mohad_z

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,395
امتیاز
22,815
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
طـــهـران
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
زیست فناوری/ ژنتیک
به نام خدا
من جدیدا your name رو دیدم و بسی جالب بود!
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
به مردم کشورشم یه چیزایی تزریق میکنه که حافظشون از بین بره
ببخشید این بخش اشتباه کردم:D برای از بین بردن حافظه مردم چیزی تزریق نکردن. خانواده سلطنتی سازنده دیوارها(همون خانواده هیستوریا) قدرت تایتان شدنو داشتن(خواهر ناتنی کریستا هم قوی ترین تایتانو داشت) که "فریاد" این تایتان های سلطنتی باعث فراموشی میشه.
منبع: فصل 3 قسمت 6
 
  • لایک
امتیازات: Pan

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
راستش جای بهتری تو ذهنم نبود که اینو بنویسم. کاش بیشتر از یه تاپیک، برای انیمه تو این انجمن بود. ولی به هر حال:
نقد و تشریح انیمه Neon Genesis Evangelion ((:
* این پست حاوی اسپویل شدید میباشد*
Neon.Genesis.Evangelion.full.1507468.jpg

قبلش درباره قسمت بندی انیمه بگم. سریال این انیمه مال سال 1994-95 ئه که 26 قسمت داره. اما دو قسمت اخر، بینندگانو راضی نکرد طوری که حتی کارگردان، هیدکی آنو، رو بعضیا تهدید به مرگ کردن! به هر حال، بعدش یه سینمایی ساخته شد به اسم neon genesis evangelion: death & rebirth که در واقع فقط خلاصه 24 قسمت اول سریال بود، و بعد هم End Of Evangelion که یه پایان بازسازی شده و جایگزین برای انیمه بود، به جای قسمت اخر، که البته جزء 100 انیمیشن سریالی برتر تاریخ هم شد! توی همه اینا، میشه دید که گرافیک و...سطح پایین تری نسبت به انیمه های فعلی داره. هر چند من این موضوع رو ضعف نمیدونم و اتفاقا خوشم میاد!
این انیمه استقبال خیلی زیادی به همراه داشت طوری که هیدکی آنو تصمیم گرفت یه بازسازی سینمایی دوباره ازش بسازه، با کمی تغییر داستان. تا بحال سه قسمت هم از این بازسازی اومده و قسمت چهارم سال 2020 میاد. این بازسازی، از نظر تکنیکی کیفیت خیلی بهتری نسبت به سری قبل داره، اما متاسفانه از افکت های 3 بعدی هم استفاده زیادی شده(من از 3 بعدی متنفرم!) ولی خب همچنان قشنگه. در کل دیدن این انیمه رو خیلی توصیه میکنم.

بطور خلاصه، داستان در نگاه اول، درباره یه پسر نوجوونه به اسم شینجی ایکاری(توی عکس، همون پسر مو قهوه ای ردیف اول که خجالت زده شده) که مادرش(یویی آیانامی) مرده و پدرش(گاندو ایکاری) سالها ولش کرده و مدیر سامان NERV ئه(توی عکس، گاندو ایکاری میشه همون مرد ریشو و عینکی ردیف اخر و دختر مو قهوه ای کنارشم، همسرش، یویی آیانامی ئه. پیرمرد ردیف اخر که لبخند زده هم پروفسور فیوتسکی، دستیار گاندو ایکاریه که یویی آیانامی قبلا دانشجوش بوده). اما بعد از سالها، گاندو از شینجی دعوت میکنه که بیاد سازمان نرو، و میساتو کاتسوراگی(همون دختر با موهای ابی پررنگ ردیف اخر که نیمرخ ایستاده و با یه مرد دیگه دعوا میکنه. اسم اون مرده هم کاجی ئه که دوست پسر سابقش بوده) هم وظیفه داره که بیارش به نرو. وقتی اونجا میرسن، بین شینجی و پدرش یه برخورد خیلی خشک میبینیم(برخلاف یه پدر و پسری که باهم خوبن!...اونجا "ریتسوکو آکاگی" هم میبینیم که توی عکس میشه اون دختر مو بور جلوی گاندو، که مسئول امور مهندسی ئه و دوست میساتو) و همون موقع، از یه ربات بزرگ رونمایی میشه به اسم "ایوانگلیون" یا به اختصار، "ایوا". گاندو به شینجی میگه که باید این رباتو هدایت کنه! شینجی خیلی دست پاچه میشه و قبول نمیکنه. گاندو هم دستور میده ری آیانامی(همون دختر با موهای ابی کمرنگ ردیف اول که کنار شینجی ئه) رو بیارن برای هدایت ربات. ولی ری خیلی زخمی ئه و نمیتونه اینکارو انجام بده. شینجی هم که ناتوانی اونو میبینه، قبول میکنه که بجاش، رباتو هدایت کنه. علت هدایت این ربات، اینه که یه موجود غول پیکر به توکیو حمله کرده که هیچ چیزی جلو دارش نیست و فقط ایوا میتونه شکستش بده، به این موجود هم میگن "فرشته". خلاصه، شینجی با اون فرشته میجنگه و گرچه اولش طبیعتا دست و پا چلفتیه ولی بالاخره موفق میشه با شکوندن هسته فرشته، شکستش بده(تنها راه کشتن فرشته ها) و بعد از اون، رسما عضو سازمان نرو و خلبان ایوا میشه. ولی چون خونه ای نداشته، میساتو قبول میکنه که شینجی همخونش بشه.
توی مدرسه جدید، یکی از پسرا به اسم توجی سوزاهارا(توی عکس میشه همونی که ردیف اوله و موهاش سیاهه و پوستشم نسبتا قهوه ای) اصلا رابطه خوبی با شینجی نداره و حتی کتکش میزنه. چون نبرد فرشته و ایوا باعث خرابی هایی شد که نتیجش، بستری شدن خواهر کوچیک توجی توی بیمارستان بود. برای شینجی، اینکه به نوعی محبور به خلبانی کردن ایوا شده و پاداششم فقط تحقیر و کتک و تنفره، خیلی آزار دهنده ست. ولی وقتی با فرشته دوم روبرو میشه و توجی رو نجات میده، اونم از کار قبلیش عذرخواهی میکنه و تبدیل به دوستش میشه. این آغاز محبوبیتش بخاطر خلبانی ایواست، که به مزاقشم خوش میاد!
میبینیم که ری آیانامی هم همکلاسیه شینجیه. یه دحتر خیلی ساکت و خشک و گوشه گیر که هیچ دوست و هم صحبتی نداره. اولین خلبان ایواست و غیر از اینکار و اطاعت از دستورات گاندو ایکاری، کار دیگه ای نمیکنه. ری یه شخصیت خیلی مهم تو داستانه که در ادامه بیشتر دربارش صحبت میکنم. با اینحال، تو ادامه داستان، نوعی علاقه بین شینجی و ری به وجود میاد. این علاقه مخصوصا توی سه تا نسخه سینمایی جدید، مشهود تره که ری تلاش میکنه یه پیک نیک دست جمعی برگزار کنه که شینجی و باباش هم توش باشن و رابزشون بهتر شه(متاسفانه به دلایلی، بهم میخوره). همچنین توی این نسخه، یه فرشته ری رو میبلعه و شینجی هم دیوانه وار به فرشته حمله میکنه و خیلی خشن باهاش میجنگه تا ری رو نجات بده، که متاسفانه موفق نمیشه. همچنین ری تو یه خونه کوچیک در یک آپارتمان خیلی کهنه، تنها زندگی میکنه.
در ادامه، با شخصیت "آسوکا لانگلی سوریو" آشنا میشیم که یه دختر آلمانیه و سومین خلبان ایوا.(توی عکس، همونیه که لباس قرمز و موهای قهوه ای داره و ردیف اول، کنار شینجیه) یه دختر بداخلاق و مستقل ئه که دستکم در ظاهر، خیلی از شینجی بدش میاد(هرچند تو مجموعه سینمایی جدید، بهش یه علاقه پنهان داره و میشه گفت با ری تو یه مثلث عشقی هست. ته دلش، شینجی رو دوست داره اما وقتی میبینه در مقابل ری شانسی نداره، چون ری میخواست رابطه شینجی و پدرشو خوب کنه که برای شینجی مهمترین چیزه، تصمیمی به انکار عشقی میگیره که هیچوقت نمیتونه بهش برسه). اون همچنین همخونه جدید میساتو و شینجی ئه.
ری و شینجی و آسوکا، با اتحاد با همدیگه، با فرشته های مختلف میجنگن و شکستشون میدن.
تا اینجای داستان، یجورایی شبیه اتک ان تایتانه. توی AOT انسانهای دوره قدیم، یه حصار ساختن و تایتان ها خطر اصلین. صلاح اصلی در مقابل تایتان ها، ارن ئه که توانایی تبدیل به تایتان رو داره. همچنین سه شخصیت اصلی هم ارن و میکاسا و آرمین هستن.
توی NGE هم به زمان اینده میپردازه که شهر توکیو دارای تکنولوژی حفاظتی قدرتمندیه. فرشته های غول پیکر، تهدید هستن. صلاح ادما، مجموعه ایوا هاست که از روی فرشته ها ساخته شدن و شباهت زیادی دارن. سه شخصیت اصلی هم شینجی و ری و آسوکا.
ضمنا، اپنینگ NGE هم با نام a cruel angel's thesis درست مثل اپنینگ اول AOT، از اون آهنگای قشنگ و هیجانیه که از ذهن بیرون نمیرن!
البته از نظر گرافیک و صحنه های اکشن، اتک خیلی بهتره. ولی در ادامه میبینیم که از نظر فلسفی و روانشناختی، این بالاتره.

تا اینجای کار، شاید تصور کرده باشید که این انیمه، صرفا یه انیمه "مکا"ست(به معنی انیمه ها و مانگاهایی که محوریت اصلیشون، تکنولوژی و ربات و ...ست) و توی جنگ ربات های خفن و غول پیکر با فرشته ها خلاصه میشه. ولی این همه ماجرا نیست! ادامه داستان، سورپرایزهای خیلی بیشتری داره:
اول از همه اینکه ایوا ها واقعا ربات نیستن. در واقع موجوداتی زنده ان که که از روی فرشته ها به وجود اومدن. ولی ابزار و اندام های مکانیکی زیادی دارن و همچنین فاقد یک مغز خاصن، تا خلبان در سرش قرار بگیره و بتونه کنترلش کنه. موجوداتین که فقط به چشم ابزار بهشون نگاه میشه. مصداق بارز انسانگرایی و تکنولوژی گرایی افراطی که انسان ها حق دارن با تکنولوژی، هر کاری با طبیعت بکنن. ولی در ادامه متوجه میشیم ادما اونقدراهم قدرتمند و کنترل کننده نیستن! چرا که حالتی وجود داره به نام "برسکر" یا دیوانگی که در اون حالت، حتی اگه منابع انرژی و....هم قطع بشن، ایوا همچنان به فعالیت ادامه میده. در این حالت، یا خود سر عمل میکنه یا از ناخوداگاه خلبان فرمان میگیره، که باعث میشه موجودی به شدت خشن و ترسناک بشه و خرابی های زیادی به بار بیاره. حتی حمله به فرشته هم در این حالت، بسیار وحشیانه خواهد بود و شروع میکنه به خوردن و تیکه تیکه کردن فرشته! نشون دهنده اینکه ناخوداگاه ادما چقدر میتونه ترسناک باشه، و همچنین این نکته که آیا واقعا تکنولوژِی و تسخیر طبیعت، همیشه برای ما امن و خدمت گزاره؟ ریتسوکو آکاگی هم در یکی از همین صحنه ها گفت که گاهی نمیتونم درست بفهمم که ایواها دوست ما هستن، یا دشمنانمون
latest

اما جالبتر از همه اینا، داستان قدیمی و اصلی ئه:
آدام و لیلیث دو موجود قدیمی بودن. از لیلیث، انسانها به وجود اومدن و از آدام هم فرشته ها. فرشته ها از میوه "درخت زندگی" خوردن( در عرفان کابالا، درختیه در بهشت که منشاء حیات و نماد پیوستگی زندگی همه موجوداته. امروزه هم برای نشون دادن نیای مشترک جانداران مختلف، از همین درخت حیات استفاده میکنن) و انسانها هم از میوه درخت دانش(همون درخت ممنوعه در بهشت. منشاء این افسانه به سومریان برمیگرده). قرار بود که آدام و نوادگانش روی زمین ساکن بشن، ولی لیلیث مزاحمت ایجاد کرد و خودش ساکن شد. این علت دشمنی انسانها و فرشتگانه.
* لازم به ذکره که فرشته ها توی این انیمه، جالب به تصویر کشیده شدن. اونا به شکل موجوداتی عجیب و عریب و خیلی اوقت به شکل اشکال انتزاعی و هندسین که ژنتیکشون به شدت شبیه انسانه و دارای خون هستن.
توی انیمه، انجمن سری و خیلی با نفوذی به نام SEELE(سیلی) وجود داره که طبق داستان بالا، لیلیث و انسانها که نوادگانش هستن رو گناه کار میدونه. اما همزمان با فرشته ها هم بده. اعضای انجمن سیلی، ریشه مشکلات و جنگ ها رو در جدا بودن انسانها از هم میدونن و به همین دلیل، در پی ایجاد "پروژه افزایش توانایی انسان" هستن. هدف این پروژه اینه که روح همه انسانها باهم ترکیب بشه و در یک خدا، وحدت پیدا کنن تا دیگه جنگ و درد و جدایی ای نباشه. مثل خیلی از عقاید عرفانی که در نهایت، همه چیز رو یکی و همون خدا میدونن. برای اینکار هم به لیلیث نیاز دارن و باید از اینکه فرشته ها بهش برسن، جلوگیری کنن. به همین دلیل، بودجه گذاشتن برای تشکیل سازمان نرو که هدفش مقابله با فرشته ها و نگهداری از لیلیثه. گاندو ایکاری هم مدیریت نرو و پیشبرد پروژه افزایش توانایی انسانهارو به عهده گرفت چون میخواست دوباره همسرشو در غالب این وحدت، ببینه. لیلیث در پایین ساختمان نرو، مثل مسیح، به صلیب کشیده شده و نیزه ای هم در سینش فرو رفته. مصلوب شدن معمولا نمادیه از فداکاری و ایثار و قربانی شدن، و مصلوب شدن لیلیث هم شاید به این معنیه که برای ساختن خدای جدید، باید قربانی بشه و بهش نیاز هست. هدف از پروژه وحدت انسانی هم در واقع پاک کردن گناه وجودِ انسانها و فردیتشونه. لیلیث یک عنصر اساسی برای تطهیر این گناه اولیه بشریه، درست مثل عیسی مسیح.
latest

درباره این پروژه و لیلیث، دو نکته جالب دیگه هم وجود داره:
1- تناقض جالب انیمه اینه که با وجود پیشرفت علمی و تکنولوژی زیاد، همه اینا تحت تاثیر موضوع کهن و قدیمی ای مثل خدا و آدم و لیلیثه. در واقع لیلیث در عمیق ترین مکان شهر، مصلوب شده و نگهداری میشه. میتونیم کل شهر رو به ذهن انسان، خصوصا در عصر رنسانس، تشبیه کنیم که گرچه سطحش بنظر خیلی علمی و صنعتی و تکنولوژیک میاد، اما در عمق ناخودآگاه ذهن، همچنان نوعی علاقه ی کهن مذهبی(لیلیث) وجود داره که با توجه به پیشرفت علمی خودآگاه، میخوان این عنصر ناخودآگاه رو کمی تغییر بدن و اونو بیارن به سطحِ خودآگاه(ساخت خدای جدید با استفاده از لیلیث). این یادآور دوره رنسانسه که بشر، در تضاد با جزمیات کلیسای کاتولیک، پیشرفت علمی و صنعتی زیادی کرد. ولی همچنان نوعی علاقه مذهبی به برخی عناصر اساسی مذهب قدیمی کاتولیک وجود داشت. به همین دلیل، برای سازگاری بیشتر این دو، اصلاحات مذهبی مختلف و زیادی در کاتولیک اتجام شد و ادیان و عقاید خداباورانه و مذهبی جدیدی مثل دئیسم، پروتستان و... ایجاد شد. زاده شدن یک خدا و دین جدید، از خدا و دین کهن. همچنین آزمایشات سیلی در این مورد، تابحال باعث دو انفجار بزرگ شده که دومی، 15 سال قبل از انیمه رخ میده و باعث مرگ پدر میساتو و از بین رفتن قطب جنوب و تغییر اقلیمی شدید میشه. اما سیلی همچنان بطور جزمی، روی این پروژه پافشاری میکنه. میتونه طعنه ای به این باشه که مذاهب با وجود خرابی های عظیمی که تابحال به بار اوردن، همچنان حتی در عصر تکنولوژی، توسط افرادی، بطور کاملا جزمی و دگم، حمایت میشن.
البته میتونه نمادی از زن ستیزی و سرکوب زنان(به صلیب کشیده شدن و قربانی شدن لیلیث) در ناخودآگاه جامعه هم باشه.

2- طبق برخی منابع مذهبی مثل کتاب تلمود، لیلیث در واقع همسر اول آدمه. برای اینکه ادم تنها نمونه، خدا لیلیث رو مثل ادم، از خاک خلق کرد تا همسرش بشه. ولی لیلیث برخلاف خواست مردسالارانه خدا و ادم و مذاهب قدیمی، حاضر نشد در مقابل ادم، کاملا گوش به فرمان و مطیع باشه چون معتقد بود هردو از خاکن و باهم برابرن. دعوا و روابط خراب بین ادم و لیلیث(لیلیث حتی از همخوابی با آدم هم اجتناب میکنه)، باعث شد که لیلیث ادم رو ترک کنه و با شیطان که از جنس اتش بود و بالاتر از خودش، ازدواج کنه و بچه شیطان به دنیا بیاره و این نافرمانی از خداوند، باعث میشه که هر روز 100 تا از بچه هاش کشته بشن و اونم به تلافی، روزی 100 تا از فرزندان ادم و حوا رو میکشه و بچه هارو نفرین میکنه. بعد هم خدا برای فرمانبرداری و پست کردن زن، حوا رو از دنده ادم خلق میکنه تا برابر نباشن(البته خودِ لیلیث، منشاء قدیمی تری به عنوان یک خدای شرور، بین سومریان داره).پرداختن به موضوع ستم به زنان و شوریدگی اونها علیه این ظلم، بنظرم باعث شده که آنو بجای آدم و حوا، از آدم و لیلیث استفاده کنه...در انیمه، میتونیم دید مردسالارانه و ابزاری به زن رو در سیلی و ایکاری، ببینیم(که بانیان پروژه ساخت خدا هستن و با لیلیث مخالفن). البته نکته جالب اینجاست که فرزندان شیطانی لیلیث، همون انسانها هستن! هیدکی آنو اینجا بازی جالبی با این افسانه میکنه. لیلیث مادر ادم هاست و انسانها هم فرزندانی ناسپاس و متنفر از مادر خودشونن. همچنین مشغول شدن 3 تا نوجوان داستان به خلبانی ایوا، که سختی و عواقب بد زیادی براشون داره و برای حمایت از لیلیث در مقابل فرشته ها انجام میشه، میتونه اشاره ای به همین موضوع باشه که لیلیث بچه هارو گرفتار نفرین میکنه(در اینجا، سه شخصیت اصلی داستان).


رابطه گاندو و ری هم توی داستان، جالبه: یویی آیانامی از سازندگان ایوا ها بود که طی یکی از ازمایش ها، ایوا کنترلشو از دست داد و اونو کشت. اما بعد از این اتفاق، گاندو ایکاری، از روی بقایای همسرش، یک کلون ساخت که میشه همون ری آیانامی! به همین دلیل، گاندو خیلی با ری رابطه خوبی داره. اما هیچ اهمیتی به پسرش نمیده و همین موضوع باعث حسادت پنهان شینجی به ری میشه، و این سوال که چرا پدرش اینقدر به یه بچه غریبه اهمیت میده اما به خودش نه؟! گاندو یه عشق خیلی زیاد و افراطی به یویی(ری) آیانامی داره که این عشق، بیشتر از اینکه زیبا باشه، منزجر کننده ست! اون همه چیزو گذاشته پای زنش اما به یادگار واقعی اون، یعنی پسرش، هیچ توجهی نمیکنه! نکته دیگه ای که این عشق رو منزجز کننده میکنه، اینه که ری در واقع مثل یه عروسک خیمه شب بازی بی ارادست که هیچ کاری جز فرمانبرداری از دستورات گاندو انجام نمیده. توی قسمت سوم سری سینمایی، حتی وقتی که شینجی برای ری کلی کتاب میاره که بخونه ولی میبینه اون اصلا بهشون دستی نزده و ازش دلیل این موضوعو میپرسه، جواب میده که "دستوری برای خوندنشون نگرفتم".ری نشان دهنده زن، تحت یک رابطه به اصطلاح عاشقانه مردسالارانه ست. رابطه ای که در اون، در واقع مرد مالک زنه و زن هم باید از مرد(ارباب) خودش اطاعت کنه. رابطه ای که اساسش، مالکیت و فرمانبرداریه. به همین دلیل هم چنین عشقی، اصلا زیبا نیست. گاندو هم یک علاقه افراطی، بد و بیمارگونه داره. حتی جوری که در واقع کلی کلون و نسخه جایگزین از ری ساخته تا اگه یکیشون مرد، بتونه با یکی دیگشون باشه!
از جاهای دیگه ای که میشه این مرد سالاری رو دید، اینه که اعضای سیلی همگی مرد هستن و برای مجازات ریتسوکو آکاگی بخاطر نافرمانی، اونو کاملا لخت میکنن و میبیننش. لیلیث هم که یک زنه، با مصلوب شدن توسط اونها، به نوعی ناتوان و تحقیر شده. حتی گاندو، برای پیشبرد اهدافش، با ریتسوکو رابطه برقرار میکنه. اما در end of evangelion وقتی ریتسوکو میخواد جلوی نقشش برای وحدت رو بگیره، اونو با تفنگ میکشه! برای اون، فقط یه ابزار بود...

از جمله ماجراهای جالب، وقتیه که توجی سوزاهارا به عنوان چهارمین خلبان ایوا انتخاب میشه. اما وقتی سوارش میشه،نمیتونه کنترل کنه و ایوا دچار حالت برسکر میشه و خرابی به بار میاره. شینجی هم باید با ایوای خودش، متوقفش کنه. ولی نمیتونه با اون بجنگه، به همین دلیل هم گاندو دستور فعال شدن حالت خودکار رو برای ایوا میده چون حداقل "بهتر از یه خلبان بی مصرفه". ایوا هم مبارزه خشنی علیه اون یکی میکنه، محفشه ای که خلبان توش هست رو بیرون میاره و با دندوناش خرد میکنه! به این دلیل، توجی اسیب زیادی میبینه(اما زنده میمونه). اینجا این نکته پیش میاد که شاید اگه شینجی بیش از حد احساساتی برخورد میکرد و مبارزه میکرد، هم جلوی خرابی های ایوای دیوانه رو میگرفت، هم میتونست توجی رو بدون اسیب، نجات بده. اما بدون توجه به این موضوع، نفرتش از پدرش بیشتر شد و تهدید کرد که کل نرو رو نابود میکنه، و به دستور گاندو، مایعی توی کابین شینجی پخش کردن که بیهوشش کرد. در بیهوشی و رویا، شینجی رو میبینیم که با ری تو اتوبوسه و از کارای پدرش گله میکنه. اما ری میپرسه که "تا حالا سعی کردی درکش کنی؟" و بعد از کمی دعوا توی رویاش، بهوش میاد...توی نسخه سینمایی، ایوای آسوکا به جای توجی، دیوونه میشه.

یکی از شخصیت های جالب مجموعه، "کائورو ناگیسا" ست(توی عکس میشه پسری که اخر ردیف اوله و موهای خاکستری و چشمای قرمز داره). اون هم در واقع یک فرشتست که قسمت 24 ام میاد. به شینجی علاقه زیادی داره و شینجی هم اونو تنها کشی میدونه که دوستش داره و خیلی براش عزیزه. اما کائورو، به نرو نفوذ میکنه و تلاش میکنه تا به لیلیث برسه. شینجی باید با ایوا باهاش بجنگه و خیلی از این موضوع ناراحت میشه. کائورو میرسه به لیلیث و شینجی هم میره و هموجا و با ایوا، کائورور رو توی دستاش میگیره و میپرسه که چرا اینکارو کرده. کائورو اونجا میگه که مرگ تنها آزادی واقعیه دنیاست(اشاره به این عقیده بودیسم که زندگی و دنیا رنجه و مرگ هم آزادی از این رنج). خودش موجود خطرناکی برای دنیاست و باید کشته بشه. همچنین زندگیش با دیدن شینجی معنا پیدا کرد. شینجی دقایق زیادی بی حرکت میمونه و تو شوکه، تا اینکه....کله کائورو رو میبینیم که میفته زمین...کشتن تنها کسی که دوستش داشته، شینجی رو خیلی افسرده میکنه...

بعد از این قسمت، میرسیم به دو قسمت مبهم مجموعه، که البته من عاشقشونم! واقعا نمیتونم درک کنم چرا خیلیا خوششون نیومد، خیلی فوق العاده بودن. این دو قسمت، در واقع مربوط به اتفاقای دنیای بیرون نیستن. بلکه درون ذهن شخصیت های انیمه رخ میدن. به این صورت که سوالات روی یک صفحه سیاه نمایش داده میشن، و شخصیت ها هم جواب میدن. تو این قسمت با نکات فلسفی، و انگیزه های روانشناختی و گذشته کاراکترها آشنا میشیم، از زبان مستقیم خودشون، در یک گفتگوی کاملا ذهنی. ایده این دو قسمت خیلی عمیق و جالب بود. در واقع وجود این دو رو مدیون کم اوردن بودجه برای پرداختن دقیقتر به اتفاقات بیرون ذهن ها هستیم! از چمله نکاتی که توی این دو قسمت باهاشون روبرو میشیم:
1- مسئله "هویت"(فردیت) و "جامعه": این موضوع که افراد، جدا از هم نیستن. صرفا یک "من" جدا از همه چیز وجود نداره. محیط بیرون در تشکیل "من" افراد نقش داشته، همونطور که "من" در تشکیل بیرون نقش داشته. بین "من" و "دیگری" یک رابطه دوسویه و دیالکتیکی وجود داره و هردو، همدیگه رو تشکیل میدن و در ارتباط و وابستن. فرد بدون جامعه وجود نداره و جامعه هم بدون فرد نیست. ما برای تشخیص خودمون، باید به بیرون نگاه کنیم و تفاوتمونو با بیرون تشخیص بدیم. همچنین همه ما خلاء هایی ذاریم که میخوایم با ارتباط با دیگران، این خلاء هارو پر کنیم. اینجا میتونیم ردپای ایده های روانشناسی و همچنین نقض سولیپیسم(این ایده که فقط "من" قطعی ترین چیزیه که از وجودش مطمئنیم. دکارت هم در ابتدای استدلالش بعد از شک کردن به همه چیز، "من" رو ثابت میکنه در این عبارت که "من می اندیشم پس هستم) و کمی فلسفه مارکسیستی(سوژه ی درونی و ابژه بیرونی و فرد/جامعه مطلقا جدا نیستن بلکه هر دو همدیگه رو شکل میدن. حلقه پیوند این دو، "عمل" یا "پراتیک" ئه).

2- فلش بک زندگی و انگیزه های کاراکترا: مثلا اینکه میساتو بخاطر بی توجهی پدرش بهش و اینکه همش مشغول تحقیقاته، ازش بدش میاد. مثل رابطه شینجی و پدرش. ولی در انفجار دوم، باباش نجاتش داد و جونشو فدا کرد که باعث شد یه احساس گناه و شرمندگی و تنهایی تو دل میساتو بمونه. از طرفی وقتی با کاجی آشنا شد، از تنهایی در اومد. بعدا در صحنه ای مشابه، میبینیم که وقتی شینجی توی این گفتگوی ذهنی، رابطه جنسی میساتو و کاجی رو میبینه، صدای میساتو میاد که میگه "اینا دوتا آدم دپرسن که زخم همو لیس میزنن. حتی اگه فیزیکی هم باشه، حس خوبیه که بهت نیاز باشه. یه راه ساده قانع کردن خودت به اینکه برای کسی ارزش داری". همچنین با اینکار، میخواست استقلالشو نشون بده. ولی بعدا متوجه شباهت کاجی به پدرش شد، و حس منفی نسبت به پدرش هم، باعث شد که از کاجی جدا بشه...گذشته آسوکا رو هم میبینیم که مادرش بیماره و هیچ توجهی بهش نمیکنه. بلکه به جاش، داره از یه عروسک مثل بچش مراقبت میکنه! به این دلیل که دیوانه شده و همزمان از اینکه مادر خوبی برای اسوکا نبوده ناراحته و داره روی یه عروسک، جبران میکنه. اما یه روز، وقتی اسوکا میخواست به مامانش بگه که خلبان ایوا شده و اینجوری باعث بشه که مادرش بهش توجه کنه و دوسش داشته باشه، وقتی در اتاقو باز میکنه، میبینه که سر اون عروسک کنده شده و مادرشم خودشو دار زده! این شوک، باعث میشه که آسوکا خیلی خشک و مستقل بشه و به کسی حس وابستگی پیدا نکنه....اینو هم میبنیم که هدف شینجی از خلبانی ایوا، نه چیزهاییی مثل بشر دوستی و فلان، بلکه بخاطر اینه که همیشه بی اعتماد به نفس بوده اما وقتی ایوا رو خلبانی میکنه، بهش توجه میشه و دوسش دارن. اینطوری شاید حتی بتونه بعد از سالها، توجه پدرشم جلب کنه.

3- تفاوت واقعیت/حقیقت و ارزش زندگی افراد: واقعیت یک امر عینی و بیرونیه، ولی حقیقت، بین انسانهای مختلف فرق میکنه. بارون اومدن یه واقعیته، ولی اینکه فضای بارونی، افسرده کنندست یا شادی آور، یه حقیقته و افراد، فکرهای مختلفی دربارش دارن. بر همین اساس، زنده بودن ماهم یه واقعیته، اما اینکه ایا زندگیمون ارزش داره، حقیقت. اگه حس میکنیم زندگیمون بی ارزشه، باید دیدگاهمونو به زندگیمون عوض کنیم و بهش خوشبین باشیم و با ارزش بدونیمش. وقتی که شینجی این نکته رو میفهمه و میگه که شاید زندگی من هم بتونه ارزشمند باشه(در حالی که قبلش میگفت من تنها و بی ارزشم) همه شخصیت ها رو میبینیم که بخاطر فهمیدن این موضوع، براش دست میزنن و بهش تبریک میگن.

این دو قسمت نکات فلسفی و روانشناسی جذابی دارن که شاید نشه همشونو گفت و بهتره ببینیدش تا عمقشو احساس کنید.

و اما میرسیم به پایان جایگزین این دو قسمت، End Of Evangelion! این قسمت سریالی، خیلی قشنگ و در عین حال سوال برانگیز بود.
در شروع ماجرا، میبینیم که آسوکا روی تخت بیمارستان بیهوشه. شینجی تکونش میده و سعی داره بیدارش کنه اما هیچ فایده ای نداره. اما یهو طی همین تکون دادنها، سینه های آسوکا مشخص میشن! بعدش کمی در و دیوار رو میبینیم و بعدش هم دست شینجی که مایع منی روشه(خودارضایی کرده!) و میگه که "من بدترینم"...این بخش، برای من خیلی غافلکیر کننده و البته جالب بود. با توجه به برخی تفسیرهایی که خوندم، برداشت خودم از این سکانس اینه: ما اینجا شاهد ناتوانی و بی انگیزگی شینجی در تصمیم گیری هستیم. به همین دلیل از اسوکا میخواد کمکش کنه. ولی وقتی میبینه بیدار کردنش فایده ای نداره، یجورایی قدرت عقلش از ناراحتی از کار میفته و کنترلشو از دست میده. رو میاره به غریزه. خب واضحه که بطور غریزی و کنترل نشده، رفتار احتمالیش در برابر دیدن سینه های آسوکا چه خواهد بود! همچنین خودارضایی نشان از یه عشق یه طرفه و سطحی و نه چندان واقعیه. نمونه چنین رفتاری رو قبلا هم دیدیم، وقتی که شینجی و آسوکا صرفا از روی کنجکاوی هم دیگه رو میبوسن ولی هیچ حس صمیمیتی ندارن. شینجی خجالت زده میشه وآسوکا هم سریع میره مسواک بزنه! همچنین اینکه شینجی، منی خودشو روی آسوکا نریخته، میتونه اشاره به این موضوع باشه که میخواد از آسوکا(و بقیه دوستاش) در مقابل خطر، یعنی خودش!، محافظت کنه. همچنین صحنه ای که منی روی دستاشه، خیلی شبیه همون صحنه قسمت اوله که وقتی ری مریضه، خون ری روی دستاشه. خون نشان از مرگ و منی هم نشان از زندگیه. در کل این سکانس، غافلگیر کننده و جالب بود. اینکه همچین موضوعی که خیلی جاها تابوئه، تو انیمه نشون داده میشه. در کل این مجموعه، زیاد ترسی از نشون دادن برهنگی و چنسن صحنه هایی نداره! نکته جالب دیگه اینه که شینجی با وجود شخصیت اصلی بودن، یه ادم خیلی پاک و ایدئال و فوق العاده نیست. برخلاف خیلی از انیمیشن ها. اون یه پسر نوجوونه مثل بقیه و ناتوانی های خودشو داره، و ویژگی های طبیعی دیگه. کلا یکی از نکات جذاب انیمه ها نسبت به انیمیشن های دیگه، اینه که شخصیت های اصلی نه چندان ایدئال(یا حتی منفی) توشون رایجه و بیشتر به واقعیت نزدیکن! بنظرم توی انیمه، داستان اهمیت بیشتری از شخصیت داره. شخصیت اصلی ممکنه بدجنس باشه، بمیره، یا حتی شخصیت اصلی داستان طی فصلها عوض بشه و....که موضوع جالبیه.
خب بگذریم. در ادامه داستان، سیلی از برخی خودرایی های گاندو و نرو، عصبانی شده و تصمیم میگیره که برای دوباره بدست گرفتن کنترلش، سربازانشو بفرسته تا به نرو حمله کنن. خیلی از افراد نرو کشته میشن(از جمله میساتو، توی یکی از انفجارها) و بقیه پرسنل هم مجبورن این دفعه به جای فرشته ها، با آدما بجنگن و در این باره دچار تردیدن(شبیه به ابتدای فصل سوم اتک ان تایتان که جوخه، باید با کنی و افرادش میجنگیدن. دشمنشون به جای تایتان، آدم بود و "جان" خیلی برای این موضوع تردید داشت). سیلی همچنین 10 تا ایوای بدون خلبان هم فرستاده و آسوکا هم که بهوش اومده، با ایوای خودش، با اونا میجنگه. همزمان، گاندو با ری به همون جایی رفته که لیلیث هست و از ری میخواد که اونو به روح یویی پیوند بزنه(همین صحنه ست که ریتسوکو سعی میکنه جلوشونو بگیره ولی کشته میشه). شینجی هم همچنان به شدت افسرده و بی انگیزست.
متاسفانه آسوکا در نبرد با ایوا ها موفق نمیشه و اونا موفق میشن که بکشنش. شینجی بعد از شنیدن این خبر، خیلی بهم میریزه و برای انتقام، ایوای خودشو هدایت میکنه تا با اونا بجنگه. در همین موقع، وقتی گاندو و ری میخوان فرایند رو شروع کنن، ری برخلاف قبلا، اطاعت نمیکنه و میگه "من بازیچه تو نیستم". این میتونه نمادی باشه از اینکه زنان بالاخره از زیر سلطه ظلمی که بهشون میشده بیرون میان و بی اظاعتی میکنن. همین برای یک جامعه کهنه، حقیقت ترسناکیه(برخی معتقدن به همین دلیل هم معمولا سوژه های ترسناک توی جامعه مردسالار ژاپن، به شکل زن هایی با موهای اشفته هستن که به نوعی دچار حس کینه و انتقام هستن). ری با لیلیث، اولین زنی که علیه نابرابری جنسیتی شورید، ترکیب میشه و به درون بدنش میره. این در واقع وحدت ممنوعه آدام و لیلیثه. چون قبلا، یه فرشته به درون بدن ری نفوذ کرده که بوده(فرشته هائم نوادگان آدام هستن). نتیجه اونها، یک خدای مونث خیلی بزرگ و شبیه به ری هست! میتونه طعنه ای باشه به این کلیشه که خدای ادیان ابراهیمی، مردسالاره اما خدای جدید، مونثه.
همچنین این موضوع که ری با ترکیب ممنوعه تخم لیلیث و آدام، به خدا تبدیل شد، نمیدونم تفسیر درستیه یا نه، ولی منو یاد ابر مرد نیچه میندازه که اینجا هم برای بازی با این مفهوم، از "ابر زن" استفاده شده! یعنی اگه به جای ازدواج ادم با حوا(البته در انیمه بهتره بگیم حاصل لیلیث بطور جداگانه و منفرد. این منفرد بودن لیلیث که تنها مادر آدم هاست، یاد آور مریم مقدس ئه) که انسانهای فعلی رو به وجود اورد که نقص و ناتوانی زیادی دارن، آدم و لیلیث از هم بچه دار میشدن که عنصری برابر داشتن(در حالی که حوا پست تر از آدمه)، یک انسان خارق العاده شکل میگرفت که حاصل توانایی هر دوئه. کسی که درخت دانش و زندگی رو باهم در اختیار داره، و در نتیجه، انسانیه که به خدا تبدیل شده! انسانی توانا که میتونه شرایط رو با "اراده معطوف به قدرت" خودش، تغییر بده. از جمله، وحدت همه انسانها در خودش و حل همه تضاد ها، که هگل این رو مرحله آخر تکامل روح(خدا) میدونه که همه چیز رو در بر گرفته و با رسیدن به خودآگاهی، همه تضادهای جهان رو حل میکنه. تضاد جامعه/فرد و..نمونه های تبدیل انسان به خدا رو میشه در اسطوره هایی مثل تنجین(خدای آموزش در شینتو) و تات یا هرمس(خدای آموزش مصر باستان) دید.
htdrhbdtrf_orig.jpg

وقتی این اتفاق میفته، برای همه مردم جهان، کسی که دوستش دارن ظاهر میشه. اما وقتی اون شخص بغلشون میکنه، میمیرن و تبدیل به مایع میشن(میتونه اشاره ای به این عقیده ذن-بودیسم باشه که "دوست داشتن" در واقع نوعی "مغلوب شدن" ئه و همون چیزی که دوستش دارید،به راحتی میتونه شمارو بکشه و زندگیتونو تباه کنه)، درست مثل بقیه قطره ها و مایع ها که هیچ هویتی ندارن و همشون میتونن به هم بپیوندن و بدون حفظ فردیت، باهم یکی بشن. البته یه ظرافت اینجاست که رئیس سیلی، بدون ظاهر شدن کسی جلوش، به خودی خود به مایع تبدیل میشه. چون هیج کسیو تو زندگیش دوست نداشته و تنها عشق زندگیش، رسیدن به این وحدت در خداست. مثل یک عارف که همه چیز دنیوی رو فراموش کرده و فقط به خدا فکر میکنه و با مرگش هیچ مشکلی نداره. روح همه مردم، به خدای جدید میپیونده و در اون وحدت پیدا میکنه، و باعث بزرگ و بزرگ تر شدن خدا و پر شدن زمین از دریای خون ساکنانش میشه. درست مثل روز قیامت.در حین این اتفاق وحشتناک، خداوند داره یه لبخند ترسناک میزنه. انگار که کاملا از این فرایند وحدت، راضیه. همونطور که یک راهب و عارف، از چنین چیزی خوشحال میشه(در خیلی از تصاویر، بودا رو خندان میکشن. "بودا" یعنی "بیدار شده". یعنی از فهمیدن این حقیقت عرفانی، خوشحاله و چیزی نمیتونه ناراحتش کنه)
نکته جالب اینجاست که با این وجود که کل این دنگ و فنگ ها بخاطر این تئوری وحدت بود، اما کمتر کسی از حتی کارکنان نرو، از زمانی که در این راه میمردن، خوشحال بودن! یجورایی هنوز هم در عمل میخواستن فردیتشون رو حفظ کنن، گرچه از وحدت حرف میزدن.
همچنین میبینیم که یویی جلوی گاندو ظاهر میشه و ازش میپرسه که چرا از شینجی مراقبت نکرده. گاندو جواب میده چون ازش میترسیده. از روبرو شدن باهاش بعد از اینکه اصلا پدر خوبی براش نبوده و به همین دلیل ازش فرار میکرده. بعد از این مکالمه، گاندو امیدواره که شینجی ببخشش، و توسط یک ایوا، سرش خورده میشه!
در این حین، اهنگ Komm Süsser Tod(بیا، ای مرگ شیرین!) پخش میشه که تناقض جالبی با فضا داره! موقع همچین اتفاق وحشتناکی، مرگ همه، خدا لبحند میزنه و یک آهنگ آروم رو میشنویم. انگار این اتفاق بزرگ، اصلا چیز بد و عجیبی نیست بلکه کاملا عادی و معمولیه! در ادامه میبینیم که این موضوع بی حکمت نبوده.
خلاصه، وقتی همه میمیرن، 10 تا ایوا دور خدای جدید جمع میشن و نیزه هایی رو در قلبشون فرو میکنن تا در راه این وحدت همگانی، قربانی بشن. صورت ایواها مثل صورت خدا در اومده که نشان از اطاعت محض و خالصانشون از اونه، و وقتی نیزه هارو در قلبشون فرو میکنن تا بمیرن و به وحدت بزرگ بپیوندن، خیلی خوشحال و آروم و راضین. حتی صداهایی در میارن که نشون میده اینکار اندازه ارگاسم، براشون لذت بخشه و هیچ شکایتی از مرگشون ندارن! تنها کسی که زنده مونده، شینجیه درون ایوای خودش که به شدت از این اتفاقات ترسیده. ایوای شینجی، بالهایی سفید و نورانی در اورده. این میتونه اشاره ای به یکی از القاب آدم با عنوان "فرشته نورانی" باشه که ایوا ها از روی فرشته ها ساخته شدن و توی انیمه هم فرشته ها از نسل آدام هستن. خدا برای دعوت شینجی به وحدت و ریختن ترس اون، خودشو به شکل کائورو در میاره و شینجی رو میگیره و اونم جزء وحدت میشه...
در این دنیای وحدت یافته، همه انسانها میتونن افکار همدیگه رو ببینن. در واقع گفتگوی ذهنی بین کاراکترها در قسمت های 25 و 26 هم مربوط به همین زمانه که وحدت پیدا کردن و میتونن ذهنیات هم رو ببینن. شینجی اینجا احساسات و انگیزه های شخصیت هارو میبینه. اینکه خیلی ها در پس ذهنشون، ازش در واقع متنفر بودن! مثلا خودشو با آسوکا میبینه و ازش کمک میخواد، اما آسوکا کتکش میزنه و بهش میگه که یک دروغگوی رقت انگیزه و همیشه دیگرانو جلو میندازه چون نمیخواد خودش اسیب ببینه، بخاطر کمبود اعتماد به نفسش و نداشتن خودباوری. این حرف ها خیلی شینجی رو اذیت میکنن و باعث میشه اونجا خفش کنه! برخی رویاهای جالب و مبهم دیگه هم نشون داده میشن که باید ببینیدشون.
ری جلوی شینجی ظاهر میشه تا ترسشو از وحدت بریزه. شینجی به ری میگه که دنیا، پر از درد و رنج و غرق در پوچی بود. به همین دلیل، همیشه با خیال و رویا پردازی ازش فرار میکرده. ری جواب میده رویا ادامه واقعیته. در واقع یجورایی مثل یه آلترناتیو و واقعیت ممکن، در برابر واقعیت موجود. فکر کردن به اینکه واقعیت، چطور میبود بهتر بود، و در صورت امکان، بر این اساس تغییرش بدیم. اینجا به این نکته مهم اشاره میشه که خیلی از موارد دنیارو میشه با اراده، حل کرد و تغییر داد و ازلی و ابدی نیستن. اما حتی بخش های غیر قابل تغییر دنیاهم، ضرورت و حکمتی ندارن. دنیا میتونست جور دیگه ای باشه، و چه بسا بهتر. در اینجا، با توجه به اینکه کل داستان در واقع یک انیمه ست، به عنوان واقعیت بدیل، صحنه هایی از دنیای واقعی خودمونو میبینیم! مردم توکیو که توی خیابونا راه میرن، توی سینما هستن، دوتا دختر دبیرستانی سلفی میگیرن و بقیه چیزهای روزمره...
توی قسمت 26 هم وقتی که در همین زمان، شینجی تنها ارزش و وجود ممکن خودشو برای خلبانی ایوا میدونست، برای رد این حرفش، به عنوان واقعیت بدیل، دنیایی نشون داده شد که شینجی و آسوکا باهم دوستن و باهم میرن مدرسه. بابا و مامان شینجی هستن و خانواده معمولی و خوبین. ری آیانامی گوشه گیر نیست بلکه یه دختر عادیه که دانش آموز جدید مدرسه ست، میساتو هم معلم کلاسه. دنیایی که خیلی بهتر از دنیای واقعی(توی انیمه، دنیایی که فرشته ها حمله کردن و شینجی خلبان ایواست) هست!
بعد از این گفت و گو، کائورو و ری جلوی شینجی ظاهر میشن. شینجی میپرسه که شما کی هستید؟ اونها هم جواب میدن ما امید هستیم. امید اینکه روزی مردم همدیگه رو بفهمن. ما کلمه "دوست دارم" هستیم(همون چیزی که باعث وحدت میشه) شینجی جواب میده که ولی اینها فقط تظاهره، یه باور خودخواهانه. مثل یه دعا که برای همیشه نمیمونه(شاید منظورش اینه که مثل دعا که یک چیز بی تاثیره و تنها تاثیرش، زمان کوتاهیه که صرف دعا کردن میکنیم! اما تاثیری تو تغییر زندگی نداره) و در آخر به منم خیانت میشه و فراموش میشم. شینجی وحدت رو نمیپذیره. اون همچنان میخواد فردیتشو حفظ کنه و معتقده که گرچه دوستی هاش پایدار نبودن، ولی دستکم احساساتشون براش واقعی بود و میخواد اونارو بصورت افراد جدا بدونه، نه یک وحدت ذهنی. اینجوری، شینجی از مجموعه وحدت یافته جدا میشه...
وقتی شینجی جدا بشه، دیگه اون مجموعه، واقعا وحدت و ترکیب همه چیز نیست. چون یکی انسان وجود داره که از اون مجموعه خارجه(شینجی ایکاری) و به همچین چیزی، دیگه نمیشه گفت وحدت همه انسانها. در واقع تئوری وحدت ادما، شکسته شد و فروپاشید. این از بین رفتن وحدت، خیلی هنرمندانه و زیبا، به شکل مرگ و تیکه تیکه شدن و فروپاشی خدا، بیان میشه که همچنان لبخند میزنه و مشکلی با نابودیش نداره
latest

صدای خدا(ری) رو میشنویم که میگه نگران نباش، همه موجودات زنده دوباره به رندگی بر میگردن(مثل رستاخیز. اما تفاوت داره با برداشت ادیان ابراهیمی. آهنگی که بالاتر، گفتم جوری نشون میده که انگار این اتفاق عادیه، و همچنین این حرف رئیس سیلی که "آغاز و پایان یکی هستن" و حرف الانِ ری، نشون میده که انیمه در واقع یه برداشت بودایی به رستاخیز داره. در این دین، برخلاف ادیان ابراهیمی، یمک رستاخیز عظیم که همه انسانها میمیرن و بازگشتی نیست و بقیه موارد نداریم، بلکه دنیا همواره در حال تغییر و نو شدن و "رستاخیز" ئه. هر پایان، آغاز یک چیز دیگه ست و آغاز یک چیز هم پایان قبلی...میتونیم امید داشته باشیم که انسان های دنیا، بعد از فروپاشی خدای وحدت، دوباره زنده بشن!) و هر تا زمانی که زنده باشی، فرصت آفریدن خوشحالی با اراده خودتو داری و این همون بهشته!
میبینیم که شینجی از مامانش جدا میشه و نمیدونه کاری که کرده، درسته یا نه
اینجا فلش بکی ظاهر میشه از گذشته که فیوتسکی از مامان شینجی میپرسه که وقتی انسان،ایوانگلیون رو ساخت، میخواست چیزی مثل خدا بسازه؟ اون جواب مثبت میده و میگه که انسان ها فقط روی این سیاره وجود دارن، ولی ایوانگلیون میتونه همیشه زنده بمونه، حتی وقتی که ماه و خورشید و زمین از بین برن. در اینجا، ایوای شینجی رو میبینیم که کمی کهنه شده و داره از زمین دورتر و دورتر میشه تا توی خلاء فضای، غرق شه...همچنین یکی دیگه از چیزایی که ایوا هارو مثل خدا میکنه، اینه که هم درخت زندگی رو در اختیار دارن(از روی فرشته ها ساخته شدن) و هم درخت دانش رو(یک انسان اونهارو هدایت میکنه).
بعد، تیکه های بدن خدا رو میبینیم که روی زمین پخش شدن و بحاطر بزرگیشون، از همه جا، مثل ماه، معلومن.
latest

ایوانگلیون ها خراب شدن و روی آبی که به رنگ خون هست، شناورن. آسوکا و شینجی تنها انسانهای باقی مانده هستن(مثل آدم و حوا) که در تنهایی عظیمی گیر کردن.
اما شینجی بخاطر بدست اوردن حس تنهاییش، احساس شرمساری نسبت به کاری که تو بیمارستان با آسوکا کرد و ناراحت بودن بخاطر افکار منفی ای که آسوکا دربارش داشت(توی وحدت مشخص شدن)، سعی میکنه اونو خفه کنه!
Eww551cb2ed8816e.gif

چشمای هردوتاشون، خیره و بی حس ئه. نوعی بیخیالی آمیخته به وحشت و شوک در اونها موج میزنه.
آسوکا مقاومت خاصی در برابر خفگی نمیکنه. مشکلی با مرگ نداره. اما فقط برای اینکه به شینجی نشون بده دیگه کینه ای بهش نداره، صورتشو نوازش میکنه. اینکار روی شینجی تاثیر گذار میشه و باعث میشه که خفه کردن رو متوقف کنه و شروع کنه به گریه کردن. اگه آسوکا رو بکشه، کاملا توی عالم، تنها میشه و هرگز هم نمیتونه اینو تحمل کنه
eBbHL.jpg

در صحنه پایانی، از یک جای نامعلوم(حتما کارگردان!) عبارت "چه منزجر کننده" به گوش میرسه، و پایان...
این صحنه خیلی تفسیر پذیریه. برداشت من اینه که از نظر کارگردان، این حقیقت که انسان نمیتونه تنهاییشو تحمل کنه و حاضره با کسانی بمونه که حتی روابطشون موقتی، سطحی و حتی شاید آسیب رسانه(توی انیمه هم ریتسوکو وقتی علت گوشه گیری شینجی تو مدریه رو توضیح میده، از این تشبیه استفاده میکنه که ادما هم مثل جوجه تیغین. هرچی به هم نزدیکتر بشن، بیشتر آسیب میبینن).
انسان(شینجی) نه میتونه وحدت مطلق رو تحمل کنه و نه تنهایی مطلق رو. به همین دلیل، دست از خفه کردن و کشتن آسوکا برمیداره و ترجیح میده که با "افراد جداگانه" زندگی کنه. هر چند که روابطی سطحی و ناپایدار و برای پر کردن خلاء های همدیگست، و در نهایت امر، تنها میمونن. همونطور که شینجی توی خدای وحدت یافته، تنفر دوستانش نسبت به خودشو دید که میگفتن "اعصابمو خرد میکنی"،"مزاحم"، "برام مهم نیست بمیری"،"گمشو" و... . به عقیده اگزیستانسیالیست ها، انسان در نهایت، تنهاست. اما سعی میکنه با رابطه با دیگران، تا مدتی اینو فراموش کنه. اما این تنهایی تحمل ناپذیر، بار دیگه ای، بدتر، سراغش میاد. بقول البر کامو، بزرگترین معضل انسان، تحمل خودش در یک اتاق تنهاست. بنظرم این، همون حقیقتیه که از نظر کارگردان، "منزجر کننده"ست. و البته، حتی وقتی یکبار هم کسیو دید که بیشتر از بقیه دوستش داشت(کائورو) هم ازش پنهانکاری کرد(اینکه یه فرشتست) و هم از دستش داد(خودش اونو کشت! یه تراژدی).
از نظر فلسفی هم، ما یک عقیده وحدتگرایانه عرفانی رو در عقاید هگل میبینیم. همه چیز، درون "گایست"(روح، خدا) ئه که در طول تاریخ، تکامل پیدا میکنه و به خودآگاهی میرسه. اما سورن کی یرکگور، از اگزیستانسیالیست های معروف، مخالف این کل گرایی و وحدت گرایی بود چون ناقض مهمترین جوهره انسان، یعنی "آزادی و اختیار" بود(همه چیز در دست گایست ئه و انسان، کاره ای نیست). هگل تمایز هارو برداشت، اما کی یرکگور دقیقا در نقد این عقیده هگل، کتاب "یا این/یا آن" رو نوشت که عنوانش هم اشاره به تفاوت داره. در اینجا، میتونیم خدای وحدت رو مثل هگل، و شینجی رو کی یرکگور بدونیم که با توجه به آزادی انتخابش، تفاوت رو انتخاب میکنه. اما نمیتونه تنهایی و نیستی رو هم تحمل کنه، پس آسوکا رو پیش خودش نگه میداره. هرچند که یک رابطه سطحی و فقط برای فرار از تنهایی ئه، که هیچ تضمینی به موفق بودنش نیست. این همون حقیقت منزجر کننده ست.

همچنین ما اینجاهم میتونیم این موضوع رو ببینیم که شخصیت داستان، مثل بقیه، دچار کمبود های خاص خودشه و ادم ایدئالی نیست. حتی طوری که کارگردان، کارِ اون رو منزجر کننده میدونه! کلا در آثار ژاپنی، خیلی اوقات، "شخصیت" موضوع مهمی نیست بلکه مهم رسیدن به پیام کلی داستانه. شخصیت ها حتی میتونن به راحتی بمیرن! این شبیه به این حرف در کتاب دائو د جینگ، کتاب دین تائوییسم که از ادیان رایج چین و ژاپنه، هست که میگه "برای کائنات، همه موجودات، چیزی جر سگانی پوشالی نیستند که برای هدفی می ایند و بعد از اتمام کارشان، از بین میروند". در آثار داستانی، خالق اثره که شخصیت هارو فقط به هدف رسوندن یک پیام خلق میکنه و به راحتی هم میکشه!

صحنه هایی توی انیمه وجود داره مثل همین خفه کردن یا کشتن کائورو، که توقف طولانی مدتی دارن. این موضوع به بیننده یکم زمان برای تفسیر و تحلیل اون موقعیت میده. این موضوع، منو یاد انیمیشن های Igor Kovalyov میندازن که این صحنه های توقف، در اونها وجود داره.

داستان سری جدید کمی فرق داره، اما در کلیات، زیاد تفاوتی نداره. من نسخه قدیمی رو بیشتر دوست دارم.
در نهایت، نئون جنسیس ایوانگلیون برای من یک انیمه فوق العاده قشنگ بود که سطح توقعمو از انیمه ها بالا برد و امیدوارم بازهم اثری مثل این ببینم. نکات فلسفی خیلی جذابی توش بودن، و دیدنش رو به همه توصیه میکنم. حتی بعد از خوندن این اسپویل، بازهم دیدنش تازه و جذاب خواهد بود! پایان متفاوت و فلسفی این انیمه هم خیلی عالی بود. گرچه فکر میکنم اخرای روایت End Of Evangelion کمی سریع و فشرده بود، ولی چیزی از ارزش اثر کم نمیکنه.

فضای غمگین و افسرده انیمه هم برای من دلنشین بود. گویا هیدکی آنو حین ساخت این اثر، افسردگی داشته و حتی به روانپزشک مراجعه میکنه. همینجاست که با تئوری های روانکاوی(فروید، لاکان و...) آشنا میشه و در اثر درخشان خودش، اونارو به کار میبنده.

نکته آخر هم اینکه آثار هنری، مخصوصا آثار مفهومی و مبهمی مثل این انیمه، میتونن تحت نظر تفسیرهای مختلف قرار بگیرن که به توجه تفسیرکننده به نکات مختلف، و پیشفرضهای ذهنیش بستگی داره. به همین دلیل، این متن من، لزوما تنها یا بهترین برداشت نیست و کاملا میشه باهاش مخالف بود و پیام انیمه رو چیز دیگه ای دونست!
 
آخرین ویرایش:

Zeinab04

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
622
امتیاز
3,505
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۷
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
راستش جای بهتری تو ذهنم نبود که اینو بنویسم. کاش بیشتر از یه تاپیک، برای انیمه تو این انجمن بود. ولی به هر حال:
نقد و تشریح انیمه Neon Genesis Evangelion ((:
* این پست حاوی اسپویل شدید میباشد*
Neon.Genesis.Evangelion.full.1507468.jpg

قبلش درباره قسمت بندی انیمه بگم. سریال این انیمه مال سال 1994-95 ئه که 26 قسمت داره. اما دو قسمت اخر، بینندگانو راضی نکرد طوری که حتی کارگردان، هیدکی آنو، رو بعضیا تهدید به مرگ کردن! به هر حال، بعدش یه سینمایی ساخته شد به اسم neon genesis evangelion: death & rebirth که در واقع فقط خلاصه 24 قسمت اول سریال بود، و بعد هم End Of Evangelion که یه پایان بازسازی شده و جایگزین برای انیمه بود، به جای قسمت اخر، که البته جزء 100 انیمیشن سریالی برتر تاریخ هم شد! توی همه اینا، میشه دید که گرافیک و...سطح پایین تری نسبت به انیمه های فعلی داره. هر چند من این موضوع رو ضعف نمیدونم و اتفاقا خوشم میاد!
این انیمه استقبال خیلی زیادی به همراه داشت طوری که هیدکی آنو تصمیم گرفت یه بازسازی سینمایی دوباره ازش بسازه، با کمی تغییر داستان. تا بحال سه قسمت هم از این بازسازی اومده و قسمت چهارم سال 2020 میاد. این بازسازی، از نظر تکنیکی کیفیت خیلی بهتری نسبت به سری قبل داره، اما متاسفانه از افکت های 3 بعدی هم استفاده زیادی شده(من از 3 بعدی متنفرم!) ولی خب همچنان قشنگه. در کل دیدن این انیمه رو خیلی توصیه میکنم.

بطور خلاصه، داستان در نگاه اول، درباره یه پسر نوجوونه به اسم شینجی ایکاری(توی عکس، همون پسر مو قهوه ای ردیف اول که خجالت زده شده) که مادرش(یویی آیانامی) مرده و پدرش(گاندو ایکاری) سالها ولش کرده و مدیر سامان NERV ئه(توی عکس، گاندو ایکاری میشه همون مرد ریشو و عینکی ردیف اخر و دختر مو قهوه ای کنارشم، همسرش، یویی آیانامی ئه. پیرمرد ردیف اخر که لبخند زده هم پروفسور فیوتسکی، دستیار گاندو ایکاریه که یویی آیانامی قبلا دانشجوش بوده). اما بعد از سالها، گاندو از شینجی دعوت میکنه که بیاد سازمان نرو، و میساتو کاتسوراگی(همون دختر با موهای ابی پررنگ ردیف اخر که نیمرخ ایستاده و با یه مرد دیگه دعوا میکنه. اسم اون مرده هم کاجی ئه که دوست پسر سابقش بوده) هم وظیفه داره که بیارش به نرو. وقتی اونجا میرسن، بین شینجی و پدرش یه برخورد خیلی خشک میبینیم(برخلاف یه پدر و پسری که باهم خوبن!...اونجا "ریتسوکو آکاگی" هم میبینیم که توی عکس میشه اون دختر مو بور جلوی گاندو، که مسئول امور مهندسی ئه و دوست میساتو) و همون موقع، از یه ربات بزرگ رونمایی میشه به اسم "ایوانگلیون" یا به اختصار، "ایوا". گاندو به شینجی میگه که باید این رباتو هدایت کنه! شینجی خیلی دست پاچه میشه و قبول نمیکنه. گاندو هم دستور میده ری آیانامی(همون دختر با موهای ابی کمرنگ ردیف اول که کنار شینجی ئه) رو بیارن برای هدایت ربات. ولی ری خیلی زخمی ئه و نمیتونه اینکارو انجام بده. شینجی هم که ناتوانی اونو میبینه، قبول میکنه که بجاش، رباتو هدایت کنه. علت هدایت این ربات، اینه که یه موجود غول پیکر به توکیو حمله کرده که هیچ چیزی جلو دارش نیست و فقط ایوا میتونه شکستش بده، به این موجود هم میگن "فرشته". خلاصه، شینجی با اون فرشته میجنگه و گرچه اولش طبیعتا دست و پا چلفتیه ولی بالاخره موفق میشه با شکوندن هسته فرشته، شکستش بده(تنها راه کشتن فرشته ها) و بعد از اون، رسما عضو سازمان نرو و خلبان ایوا میشه. ولی چون خونه ای نداشته، میساتو قبول میکنه که شینجی همخونش بشه.
توی مدرسه جدید، یکی از پسرا به اسم توجی سوزاهارا(توی عکس میشه همونی که ردیف اوله و موهاش سیاهه و پوستشم نسبتا قهوه ای) اصلا رابطه خوبی با شینجی نداره و حتی کتکش میزنه. چون نبرد فرشته و ایوا باعث خرابی هایی شد که نتیجش، بستری شدن خواهر کوچیک توجی توی بیمارستان بود. برای شینجی، اینکه به نوعی محبور به خلبانی کردن ایوا شده و پاداششم فقط تحقیر و کتک و تنفره، خیلی آزار دهنده ست. ولی وقتی با فرشته دوم روبرو میشه و توجی رو نجات میده، اونم از کار قبلیش عذرخواهی میکنه و تبدیل به دوستش میشه. این آغاز محبوبیتش بخاطر خلبانی ایواست، که به مزاقشم خوش میاد!
میبینیم که ری آیانامی هم همکلاسیه شینجیه. یه دحتر خیلی ساکت و خشک و گوشه گیر که هیچ دوست و هم صحبتی نداره. اولین خلبان ایواست و غیر از اینکار و اطاعت از دستورات گاندو ایکاری، کار دیگه ای نمیکنه. ری یه شخصیت خیلی مهم تو داستانه که در ادامه بیشتر دربارش صحبت میکنم. با اینحال، تو ادامه داستان، نوعی علاقه بین شینجی و ری به وجود میاد. این علاقه مخصوصا توی سه تا نسخه سینمایی جدید، مشهود تره که ری تلاش میکنه یه پیک نیک دست جمعی برگزار کنه که شینجی و باباش هم توش باشن و رابزشون بهتر شه(متاسفانه به دلایلی، بهم میخوره). همچنین توی این نسخه، یه فرشته ری رو میبلعه و شینجی هم دیوانه وار به فرشته حمله میکنه و خیلی خشن باهاش میجنگه تا ری رو نجات بده، که متاسفانه موفق نمیشه. همچنین ری تو یه خونه کوچیک در یک آپارتمان خیلی کهنه، تنها زندگی میکنه.
در ادامه، با شخصیت "آسوکا لانگلی سوریو" آشنا میشیم که یه دختر آلمانیه و سومین خلبان ایوا.(توی عکس، همونیه که لباس قرمز و موهای قهوه ای داره و ردیف اول، کنار شینجیه) یه دختر بداخلاق و مستقل ئه که دستکم در ظاهر، خیلی از شینجی بدش میاد(هرچند تو مجموعه سینمایی جدید، بهش یه علاقه پنهان داره و میشه گفت با ری تو یه مثلث عشقی هست). اون همچنین همخونه جدید میساتو و شینجی ئه.
ری و شینجی و آسوکا، با اتحاد با همدیگه، با فرشته های مختلف میجنگن و شکستشون میدن.
تا اینجای داستان، یجورایی شبیه اتک ان تایتانه. توی AOT انسانهای دوره قدیم، یه حصار ساختن و تایتان ها خطر اصلین. صلاح اصلی در مقابل تایتان ها، ارن ئه که توانایی تبدیل به تایتان رو داره. همچنین سه شخصیت اصلی هم ارن و میکاسا و آرمین هستن.
توی NGE هم به زمان اینده میپردازه که شهر توکیو دارای تکنولوژی حفاظتی قدرتمندیه. فرشته های غول پیکر، تهدید هستن. صلاح ادما، مجموعه ایوا هاست که از روی فرشته ها ساخته شدن و شباهت زیادی دارن. سه شخصیت اصلی هم شینجی و ری و آسوکا.
ضمنا، اپنینگ NGE هم با نام a cruel angel's thesis درست مثل اپنینگ اول AOT، از اون آهنگای قشنگ و هیجانیه که از ذهن بیرون نمیرن!
البته از نظر گرافیک و صحنه های اکشن، اتک خیلی بهتره. ولی در ادامه میبینیم که از نظر فلسفی و روانشناختی، این بالاتره.

تا اینجای کار، شاید تصور کرده باشید که این انیمه، صرفا یه انیمه "مکا"ست(به معنی انیمه ها و مانگاهایی که محوریت اصلیشون، تکنولوژی و ربات و ...ست) و توی جنگ ربات های خفن و غول پیکر با فرشته ها خلاصه میشه. ولی این همه ماجرا نیست! ادامه داستان، سورپرایزهای خیلی بیشتری داره:
اول از همه اینکه ایوا ها واقعا ربات نیستن. در واقع موجوداتی زنده ان که که از روی فرشته ها به وجود اومدن. ولی ابزار و اندام های مکانیکی زیادی دارن و همچنین فاقد یک مغز خاصن، تا خلبان در سرش قرار بگیره و بتونه کنترلش کنه. موجوداتین که فقط به چشم ابزار بهشون نگاه میشه. مصداق بارز انسانگرایی و تکنولوژی گرایی افراطی که انسان ها حق دارن با تکنولوژی، هر کاری با طبیعت بکنن. ولی در ادامه متوجه میشیم ادما اونقدراهم قدرتمند و کنترل کننده نیستن! چرا که حالتی وجود داره به نام "برسکر" یا دیوانگی که در اون حالت، حتی اگه منابع انرژی و....هم قطع بشن، ایوا همچنان به فعالیت ادامه میده. در این حالت، یا خود سر عمل میکنه یا از ناخوداگاه خلبان فرمان میگیره، که باعث میشه موجودی به شدت خشن و ترسناک بشه و خرابی های زیادی به بار بیاره. حتی حمله به فرشته هم در این حالت، بسیار وحشیانه خواهد بود و شروع میکنه به خوردن و تیکه تیکه کردن فرشته! نشون دهنده اینکه ناخوداگاه ادما چقدر میتونه ترسناک باشه، و همچنین این نکته که آیا واقعا تکنولوژِی و تسخیر طبیعت، همیشه برای ما امن و خدمت گزاره؟ ریتسوکو آکاگی هم در یکی از همین صحنه ها گفت که گاهی نمیتونم درست بفهمم که ایواها دوست ما هستن، یا دشمنانمون
latest

اما جالبتر از همه اینا، داستان قدیمی و اصلی ئه:
آدام و لیلیث دو موجود قدیمی بودن. از لیلیث، انسانها به وجود اومدن و از آدام هم فرشته ها. فرشته ها از میوه "درخت زندگی" خوردن( در عرفان کابالا، درختیه در بهشت که منشاء حیات و نماد پیوستگی زندگی همه موجوداته. امروزه هم برای نشون دادن نیای مشترک جانداران مختلف، از همین درخت حیات استفاده میکنن) و انسانها هم از میوه درخت دانش(همون درخت ممنوعه در بهشت. منشاء این افسانه به سومریان برمیگرده). قرار بود که آدام و نوادگانش روی زمین ساکن بشن، ولی لیلیث مزاحمت ایجاد کرد و خودش ساکن شد. این علت دشمنی انسانها و فرشتگانه.
* لازم به ذکره که فرشته ها توی این انیمه، جالب به تصویر کشیده شدن. اونا به شکل موجوداتی عجیب و عریب و خیلی اوقت به شکل اشکال انتزاعی و هندسین که ژنتیکشون به شدت شبیه انسانه و دارای خون هستن.
توی انیمه، انجمن سری و خیلی با نفوذی به نام SEELE(سیلی) وجود داره که طبق داستان بالا، لیلیث و انسانها که نوادگانش هستن رو گناه کار میدونه. اما همزمان با فرشته ها هم بده. اعضای انجمن سیلی، ریشه مشکلات و جنگ ها رو در جدا بودن انسانها از هم میدونن و به همین دلیل، در پی ایجاد "پروژه افزایش توانایی انسان" هستن. هدف این پروژه اینه که روح همه انسانها باهم ترکیب بشه و در یک خدا، وحدت پیدا کنن تا دیگه جنگ و درد و جدایی ای نباشه. مثل خیلی از عقاید عرفانی که در نهایت، همه چیز رو یکی و همون خدا میدونن. برای اینکار هم به لیلیث نیاز دارن و باید از اینکه فرشته ها بهش برسن، جلوگیری کنن. به همین دلیل، بودجه گذاشتن برای تشکیل سازمان نرو که هدفش مقابله با فرشته ها و نگهداری از لیلیثه. گاندو ایکاری هم مدیریت نرو و پیشبرد پروژه افزایش توانایی انسانهارو به عهده گرفت چون میخواست دوباره همسرشو در غالب این وحدت، ببینه. لیلیث در پایین ساختمان نرو، مثل مسیح، به صلیب کشیده شده و نیزه ای هم در سینش فرو رفته. مصلوب شدن معمولا نمادیه از فداکاری و ایثار و قربانی شدن، و مصلوب شدن لیلیث هم شاید به این معنیه که برای ساختن خدای جدید، باید قربانی بشه و بهش نیاز هست. هدف از پروژه وحدت انسانی هم در واقع پاک کردن گناه وجودِ انسانها و فردیتشونه. لیلیث یک عنصر اساسی برای تطهیر این گناه اولیه بشریه، درست مثل عیسی مسیح.
latest

درباره این پروژه و لیلیث، دو نکته جالب دیگه هم وجود داره:
1- تناقض جالب انیمه اینه که با وجود پیشرفت علمی و تکنولوژی زیاد، همه اینا تحت تاثیر موضوع کهن و قدیمی ای مثل خدا و آدم و لیلیثه. در واقع لیلیث در عمیق ترین مکان شهر، مصلوب شده و نگهداری میشه. میتونیم کل شهر رو به ذهن انسان، خصوصا در عصر رنسانس، تشبیه کنیم که گرچه سطحش بنظر خیلی علمی و صنعتی و تکنولوژیک میاد، اما در عمق ناخودآگاه ذهن، همچنان نوعی علاقه ی کهن مذهبی(لیلیث) وجود داره که با توجه به پیشرفت علمی خودآگاه، میخوان این عنصر ناخودآگاه رو کمی تغییر بدن و اونو بیارن به سطحِ خودآگاه(ساخت خدای جدید با استفاده از لیلیث). این یادآور دوره رنسانسه که بشر، در تضاد با جزمیات کلیسای کاتولیک، پیشرفت علمی و صنعتی زیادی کرد. ولی همچنان نوعی علاقه مذهبی به برخی عناصر اساسی مذهب قدیمی کاتولیک وجود داشت. به همین دلیل، برای سازگاری بیشتر این دو، اصلاحات مذهبی مختلف و زیادی در کاتولیک اتجام شد و ادیان و عقاید خداباورانه و مذهبی جدیدی مثل دئیسم، پروتستان و... ایجاد شد. زاده شدن یک خدا و دین جدید، از خدا و دین کهن. همچنین آزمایشات سیلی در این مورد، تابحال باعث دو انفجار بزرگ شده که دومی، 15 سال قبل از انیمه رخ میده و باعث مرگ پدر میساتو و از بین رفتن قطب جنوب و تغییر اقلیمی شدید میشه. اما سیلی همچنان بطور جزمی، روی این پروژه پافشاری میکنه. میتونه طعنه ای به این باشه که مذاهب با وجود خرابی های عظیمی که تابحال به بار اوردن، همچنان حتی در عصر تکنولوژی، توسط افرادی، بطور کاملا جزمی و دگم، حمایت میشن.

2- طبق برخی منابع مذهبی، لیلیث در واقع همسر اول آدمه. برای اینکه ادم تنها نمونه، خدا لیلیث رو مثل ادم، از خاک خلق کرد تا همسرش بشه. ولی لیلیث برخلاف خواست مردسالارانه خدا و ادم و مذاهب قدیمی، حاضر نشد در مقابل ادم، کاملا گوش به فرمان و مطیع باشه چون معتقد بود هردو از خاکن و باهم برابرن. دعوا و روابط خراب بین ادم و لیلیث، باعث شد که لیلیث ادم رو ترک کنه و این نافرمانی از خداوند، باعث میشه که فرزندانش شیطانی بشن و خودشم موجودی میشه که کودکان رو نفرین میکنه. بعد هم خدا برای فرمانبرداری و پست کردن زن، حوا رو از دنده ادم خلق میکنه تا برابر نباشن(البته خودِ لیلیث، منشاء قدیمی تری به عنوان یک خدای شرور، بین سومریان داره)...در انیمه، میتونیم دید مردسالارانه و ابزاری به زن رو در سیلی و ایکاری، ببینیم(که بانیان پروژه ساخت خدا هستن و با لیلیث مخالفن). البته نکته جالب اینجاست که فرزندان شیطانی لیلیث، همون انسانها هستن! هیدکی آنو اینجا بازی جالبی با این افسانه میکنه. لیلیث مادر ادم هاست و انسانها هم فرزندانی ناسپاس و متنفر از مادر خودشونن. همچنین مشغول شدن 3 تا نوجوان داستان به خلبانی ایوا، که سختی و عواقب بد زیادی براشون داره و برای حمایت از لیلیث در مقابل فرشته ها انجام میشه، میتونه اشاره ای به همین موضوع باشه که لیلیث بچه هارو گرفتار نفرین میکنه(در اینجا، سه شخصیت اصلی داستان).


رابطه گاندو و ری هم توی داستان، جالبه: یویی آیانامی از سازندگان ایوا ها بود که طی یکی از ازمایش ها، ایوا کنترلشو از دست داد و اونو کشت. اما بعد از این اتفاق، گاندو ایکاری، از روی بقایای همسرش، یک کلون ساخت که میشه همون ری آیانامی! به همین دلیل، گاندو خیلی با ری رابطه خوبی داره. اما هیچ اهمیتی به پسرش نمیده و همین موضوع باعث حسادت پنهان شینجی به ری میشه، و این سوال که چرا پدرش اینقدر به یه بچه غریبه اهمیت میده اما به خودش نه؟! گاندو یه عشق خیلی زیاد و افراطی به یویی(ری) آیانامی داره که این عشق، بیشتر از اینکه زیبا باشه، منزجر کننده ست! اون همه چیزو گذاشته پای زنش اما به یادگار واقعی اون، یعنی پسرش، هیچ توجهی نمیکنه! نکته دیگه ای که این عشق رو منزجز کننده میکنه، اینه که ری در واقع مثل یه عروسک خیمه شب بازی بی ارادست که هیچ کاری جز فرمانبرداری از دستورات گاندو انجام نمیده. توی قسمت سوم سری سینمایی، حتی وقتی که شینجی برای ری کلی کتاب میاره که بخونه ولی میبینه اون اصلا بهشون دستی نزده و ازش دلیل این موضوعو میپرسه، جواب میده که "دستوری برای خوندنشون نگرفتم".ری نشان دهنده زن، تحت یک رابطه به اصطلاح عاشقانه مردسالارانه ست. رابطه ای که در اون، در واقع مرد مالک زنه و زن هم باید از مرد(ارباب) خودش اطاعت کنه. رابطه ای که اساسش، مالکیت و فرمانبرداریه. به همین دلیل هم چنین عشقی، اصلا زیبا نیست. گاندو هم یک علاقه افراطی، بد و بیمارگونه داره. حتی جوری که در واقع کلی کلون و نسخه جایگزین از ری ساخته تا اگه یکیشون مرد، بتونه با یکی دیگشون باشه!
از جاهای دیگه ای که میشه این مرد سالاری رو دید، اینه که اعضای سیلی همگی مرد هستن و برای مجازات ریتسوکو آکاگی بخاطر نافرمانی، اونو کاملا لخت میکنن و میبیننش. لیلیث هم که یک زنه، با مصلوب شدن توسط اونها، به نوعی ناتوان و تحقیر شده. حتی گاندو، برای پیشبرد اهدافش، با ریتسوکو رابطه برقرار میکنه. اما در end of evangelion وقتی ریتسوکو میخواد جلوی نقشش برای وحدت رو بگیره، اونو با تفنگ میکشه! برای اون، فقط یه ابزار بود...

از جمله ماجراهای جالب، وقتیه که توجی سوزاهارا به عنوان چهارمین خلبان ایوا انتخاب میشه. اما وقتی سوارش میشه،نمیتونه کنترل کنه و ایوا دچار حالت برسکر میشه و خرابی به بار میاره. شینجی هم باید با ایوای خودش، متوقفش کنه. ولی نمیتونه با اون بجنگه، به همین دلیل هم گاندو دستور فعال شدن حالت خودکار رو برای ایوا میده چون حداقل "بهتر از یه خلبان بی مصرفه". ایوا هم مبارزه خشنی علیه اون یکی میکنه، محفشه ای که خلبان توش هست رو بیرون میاره و با دندوناش خرد میکنه! به این دلیل، توجی اسیب زیادی میبینه(اما زنده میمونه). اینجا این نکته پیش میاد که شاید اگه شینجی بیش از حد احساساتی برخورد میکرد و مبارزه میکرد، هم جلوی خرابی های ایوای دیوانه رو میگرفت، هم میتونست توجی رو بدون اسیب، نجات بده. اما بدون توجه به این موضوع، نفرتش از پدرش بیشتر شد و تهدید کرد که کل نرو رو نابود میکنه، و به دستور گاندو، مایعی توی کابین شینجی پخش کردن که بیهوشش کرد. در بیهوشی و رویا، شینجی رو میبینیم که با ری تو اتوبوسه و از کارای پدرش گله میکنه. اما ری میپرسه که "تا حالا سعی کردی درکش کنی؟" و بعد از کمی دعوا توی رویاش، بهوش میاد...توی نسخه سینمایی، ایوای آسوکا به جای توجی، دیوونه میشه.

یکی از شخصیت های جالب مجموعه، "کائورو ناگیسا" ست(توی عکس میشه پسری که اخر ردیف اوله و موهای خاکستری و چشمای قرمز داره). اون هم در واقع یک فرشتست که قسمت 24 ام میاد. به شینجی علاقه زیادی داره و شینجی هم اونو تنها کشی میدونه که دوستش داره و خیلی براش عزیزه. اما کائورو، به نرو نفوذ میکنه و تلاش میکنه تا به لیلیث برسه. شینجی باید با ایوا باهاش بجنگه و خیلی از این موضوع ناراحت میشه. کائورو میرسه به لیلیث و شینجی هم میره و هموجا و با ایوا، کائورور رو توی دستاش میگیره و میپرسه که چرا اینکارو کرده. کائورو اونجا میگه که مرگ تنها آزادی واقعیه دنیاست(اشاره به این عقیده بودیسم که زندگی و دنیا رنجه و مرگ هم آزادی از این رنج). خودش موجود خطرناکی برای دنیاست و باید کشته بشه. همچنین زندگیش با دیدن شینجی معنا پیدا کرد. شینجی دقایق زیادی بی حرکت میمونه و تو شوکه، تا اینکه....کله کائورو رو میبینیم که میفته زمین...کشتن تنها کسی که دوستش داشته، شینجی رو خیلی افسرده میکنه...

بعد از این قسمت، میرسیم به دو قسمت مبهم مجموعه، که البته من عاشقشونم! واقعا نمیتونم درک کنم چرا خیلیا خوششون نیومد، خیلی فوق العاده بودن. این دو قسمت، در واقع مربوط به اتفاقای دنیای بیرون نیستن. بلکه درون ذهن شخصیت های انیمه رخ میدن. به این صورت که سوالات روی یک صفحه سیاه نمایش داده میشن، و شخصیت ها هم جواب میدن. تو این قسمت با نکات فلسفی، و انگیزه های روانشناختی و گذشته کاراکترها آشنا میشیم، از زبان مستقیم خودشون، در یک گفتگوی کاملا ذهنی. ایده این دو قسمت خیلی عمیق و جالب بود. در واقع وجود این دو رو مدیون کم اوردن بودجه برای پرداختن دقیقتر به اتفاقات بیرون ذهن ها هستیم! از چمله نکاتی که توی این دو قسمت باهاشون روبرو میشیم:
1- مسئله "هویت"(فردیت) و "جامعه": این موضوع که افراد، جدا از هم نیستن. صرفا یک "من" جدا از همه چیز وجود نداره. محیط بیرون در تشکیل "من" افراد نقش داشته، همونطور که "من" در تشکیل بیرون نقش داشته. بین "من" و "دیگری" یک رابطه دوسویه و دیالکتیکی وجود داره و هردو، همدیگه رو تشکیل میدن و در ارتباط و وابستن. فرد بدون جامعه وجود نداره و جامعه هم بدون فرد نیست. ما برای تشخیص خودمون، باید به بیرون نگاه کنیم و تفاوتمونو با بیرون تشخیص بدیم. همچنین همه ما خلاء هایی ذاریم که میخوایم با ارتباط با دیگران، این خلاء هارو پر کنیم. اینجا میتونیم ردپای ایده های روانشناسی و همچنین نقض سولیپیسم(این ایده که فقط "من" قطعی ترین چیزیه که از وجودش مطمئنیم. دکارت هم در ابتدای استدلالش بعد از شک کردن به همه چیز، "من" رو ثابت میکنه در این عبارت که "من می اندیشم پس هستم) و کمی فلسفه مارکسیستی(سوژه ی درونی و ابژه بیرونی و فرد/جامعه مطلقا جدا نیستن بلکه هر دو همدیگه رو شکل میدن. حلقه پیوند این دو، "عمل" یا "پراتیک" ئه).

2- فلش بک زندگی و انگیزه های کاراکترا: مثلا اینکه میساتو بخاطر بی توجهی پدرش بهش و اینکه همش مشغول تحقیقاته، ازش بدش میاد. مثل رابطه شینجی و پدرش. ولی در انفجار دوم، باباش نجاتش داد و جونشو فدا کرد که باعث شد یه احساس گناه و شرمندگی و تنهایی تو دل میساتو بمونه. از طرفی وقتی با کاجی آشنا شد، از تنهایی در اومد. بعدا در صحنه ای مشابه، میبینیم که وقتی شینجی توی این گفتگوی ذهنی، رابطه جنسی میساتو و کاجی رو میبینه، صدای میساتو میاد که میگه "اینا دوتا آدم دپرسن که زخم همو لیس میزنن. حتی اگه فیزیکی هم باشه، حس خوبیه که بهت نیاز باشه. یه راه ساده قانع کردن خودت به اینکه برای کسی ارزش داری". همچنین با اینکار، میخواست استقلالشو نشون بده. ولی بعدا متوجه شباهت کاجی به پدرش شد، و حس منفی نسبت به پدرش هم، باعث شد که از کاجی جدا بشه...گذشته آسوکا رو هم میبینیم که مادرش بیماره و هیچ توجهی بهش نمیکنه. بلکه به جاش، داره از یه عروسک مثل بچش مراقبت میکنه! به این دلیل که دیوانه شده و همزمان از اینکه مادر خوبی برای اسوکا نبوده ناراحته و داره روی یه عروسک، جبران میکنه. اما یه روز، وقتی اسوکا میخواست به مامانش بگه که خلبان ایوا شده و اینجوری باعث بشه که مادرش بهش توجه کنه و دوسش داشته باشه، وقتی در اتاقو باز میکنه، میبینه که سر اون عروسک کنده شده و مادرشم خودشو دار زده! این شوک، باعث میشه که آسوکا خیلی خشک و مستقل بشه و به کسی حس وابستگی پیدا نکنه....اینو هم میبنیم که هدف شینجی از خلبانی ایوا، نه چیزهاییی مثل بشر دوستی و فلان، بلکه بخاطر اینه که همیشه بی اعتماد به نفس بوده اما وقتی ایوا رو خلبانی میکنه، بهش توجه میشه و دوسش دارن. اینطوری شاید حتی بتونه بعد از سالها، توجه پدرشم جلب کنه.

3- تفاوت واقعیت/حقیقت و ارزش زندگی افراد: واقعیت یک امر عینی و بیرونیه، ولی حقیقت، بین انسانهای مختلف فرق میکنه. بارون اومدن یه واقعیته، ولی اینکه فضای بارونی، افسرده کنندست یا شادی آور، یه حقیقته و افراد، فکرهای مختلفی دربارش دارن. بر همین اساس، زنده بودن ماهم یه واقعیته، اما اینکه ایا زندگیمون ارزش داره، حقیقت. اگه حس میکنیم زندگیمون بی ارزشه، باید دیدگاهمونو به زندگیمون عوض کنیم و بهش خوشبین باشیم و با ارزش بدونیمش. وقتی که شینجی این نکته رو میفهمه و میگه که شاید زندگی من هم بتونه ارزشمند باشه(در حالی که قبلش میگفت من تنها و بی ارزشم) همه شخصیت ها رو میبینیم که بخاطر فهمیدن این موضوع، براش دست میزنن و بهش تبریک میگن.

این دو قسمت نکات فلسفی و روانشناسی جذابی دارن که شاید نشه همشونو گفت و بهتره ببینیدش تا عمقشو احساس کنید.

و اما میرسیم به پایان جایگزین این دو قسمت، End Of Evangelion! این قسمت سریالی، خیلی قشنگ و در عین حال سوال برانگیز بود.
در شروع ماجرا، میبینیم که آسوکا روی تخت بیمارستان بیهوشه. شینجی تکونش میده و سعی داره بیدارش کنه اما هیچ فایده ای نداره. اما یهو طی همین تکون دادنها، سینه های آسوکا مشخص میشن! بعدش کمی در و دیوار رو میبینیم و بعدش هم دست شینجی که مایع منی روشه(خودارضایی کرده!) و میگه که "من بدترینم"...این بخش، برای من خیلی غافلکیر کننده و البته جالب بود. با توجه به برخی تفسیرهایی که خوندم، برداشت خودم از این سکانس اینه: ما اینجا شاهد ناتوانی و بی انگیزگی شینجی در تصمیم گیری هستیم. به همین دلیل از اسوکا میخواد کمکش کنه. ولی وقتی میبینه بیدار کردنش فایده ای نداره، یجورایی قدرت عقلش از ناراحتی از کار میفته و کنترلشو از دست میده. رو میاره به غریزه. خب واضحه که بطور غریزی و کنترل نشده، رفتار احتمالیش در برابر دیدن سینه های آسوکا چه خواهد بود! همچنین خودارضایی نشان از یه عشق یه طرفه و سطحی و نه چندان واقعیه. نمونه چنین رفتاری رو قبلا هم دیدیم، وقتی که شینجی و آسوکا صرفا از روی کنجکاوی هم دیگه رو میبوسن ولی هیچ حس صمیمیتی ندارن. شینجی خجالت زده میشه وآسوکا هم سریع میره مسواک بزنه! همچنین اینکه شینجی، منی خودشو روی آسوکا نریخته، میتونه اشاره به این موضوع باشه که میخواد از آسوکا(و بقیه دوستاش) در مقابل خطر، یعنی خودش!، محافظت کنه. همچنین صحنه ای که منی روی دستاشه، خیلی شبیه همون صحنه قسمت اوله که وقتی ری مریضه، خون ری روی دستاشه. خون نشان از مرگ و منی هم نشان از زندگیه. در کل این سکانس، غافلگیر کننده و جالب بود. اینکه همچین موضوعی که خیلی جاها تابوئه، تو انیمه نشون داده میشه. در کل این مجموعه، زیاد ترسی از نشون دادن برهنگی و چنسن صحنه هایی نداره! نکته جالب دیگه اینه که شینجی با وجود شخصیت اصلی بودن، یه ادم خیلی پاک و ایدئال و فوق العاده نیست. برخلاف خیلی از انیمیشن ها. اون یه پسر نوجوونه مثل بقیه و ناتوانی های خودشو داره، و ویژگی های طبیعی دیگه. کلا یکی از نکات جذاب انیمه ها نسبت به انیمیشن های دیگه، اینه که شخصیت های اصلی نه چندان ایدئال(یا حتی منفی) توشون رایجه و بیشتر به واقعیت نزدیکن! بنظرم توی انیمه، داستان اهمیت بیشتری از شخصیت داره. شخصیت اصلی ممکنه بدجنس باشه، بمیره، یا حتی شخصیت اصلی داستان طی فصلها عوض بشه و....که موضوع جالبیه.
خب بگذریم. در ادامه داستان، سیلی از برخی خودرایی های گاندو و نرو، عصبانی شده و تصمیم میگیره که برای دوباره بدست گرفتن کنترلش، سربازانشو بفرسته تا به نرو حمله کنن. خیلی از افراد نرو کشته میشن(از جمله میساتو، توی یکی از انفجارها) و بقیه پرسنل هم مجبورن این دفعه به جای فرشته ها، با آدما بجنگن و در این باره دچار تردیدن(شبیه به ابتدای فصل سوم اتک ان تایتان که جوخه، باید با کنی و افرادش میجنگیدن. دشمنشون به جای تایتان، آدم بود و "جان" خیلی برای این موضوع تردید داشت). سیلی همچنین 10 تا ایوای بدون خلبان هم فرستاده و آسوکا هم که بهوش اومده، با ایوای خودش، با اونا میجنگه. همزمان، گاندو با ری به همون جایی رفته که لیلیث هست و از ری میخواد که اونو به روح یویی پیوند بزنه(همین صحنه ست که ریتسوکو سعی میکنه جلوشونو بگیره ولی کشته میشه). شینجی هم همچنان به شدت افسرده و بی انگیزست.
متاسفانه آسوکا در نبرد با ایوا ها موفق نمیشه و اونا موفق میشن که بکشنش. شینجی بعد از شنیدن این خبر، خیلی بهم میریزه و برای انتقام، ایوای خودشو هدایت میکنه تا با اونا بجنگه. در همین موقع، وقتی گاندو و ری میخوان فرایند رو شروع کنن، ری برخلاف قبلا، اطاعت نمیکنه و میگه "من بازیچه تو نیستم". این میتونه نمادی باشه از اینکه زنان بالاخره از زیر سلطه ظلمی که بهشون میشده بیرون میان و بی اظاعتی میکنن. همین برای یک جامعه کهنه، حقیقت ترسناکیه(برخی معتقدن به همین دلیل هم معمولا سوژه های ترسناک توی جامعه مردسالار ژاپن، به شکل زن هایی با موهای اشفته هستن که به نوعی دچار حس کینه و انتقام هستن). ری با لیلیث، اولین زنی که علیه نابرابری جنسیتی شورید، ترکیب میشه و به درون بدنش میره. این در واقع وحدت ممنوعه آدام و لیلیثه. چون قبلا، یه فرشته به درون بدن ری نفوذ کرده که بوده(فرشته هائم نوادگان آدام هستن). نتیجه اونها، یک خدای مونث خیلی بزرگ و شبیه به ری هست! میتونه طعنه ای باشه به این کلیشه که خدای ادیان ابراهیمی، مردسالاره اما خدای جدید، مونثه.
htdrhbdtrf_orig.jpg

وقتی این اتفاق میفته، برای همه مردم جهان، کسی که دوستش دارن ظاهر میشه. اما وقتی اون شخص بغلشون میکنه، میمیرن و تبدیل به مایع میشن(میتونه اشاره ای به این عقیده ذن-بودیسم باشه که "دوست داشتن" در واقع نوعی "مغلوب شدن" ئه و همون چیزی که دوستش دارید،به راحتی میتونه شمارو بکشه و زندگیتونو تباه کنه)، درست مثل بقیه قطره ها و مایع ها که هیچ هویتی ندارن و همشون میتونن به هم بپیوندن و بدون حفظ فردیت، باهم یکی بشن. روح همه مردم، به خدای جدید میپیونده و در اون وحدت پیدا میکنه، و باعث بزرگ و بزرگ تر شدن خدا و پر شدن زمین از دریای خون ساکنانش میشه. درست مثل روز قیامت.در حین این اتفاق وحشتناک، خداوند داره یه لبخند ترسناک میزنه. انگار که کاملا از این فرایند وحدت، راضیه. همونطور که یک راهب و عارف، از چنین چیزی خوشحال میشه(در خیلی از تصاویر، بودا رو خندان میکشن. "بودا" یعنی "بیدار شده". یعنی از فهمیدن این حقیقت عرفانی، خوشحاله و چیزی نمیتونه ناراحتش کنه)
نکته جالب اینجاست که با این وجود که کل این دنگ و فنگ ها بخاطر این تئوری وحدت بود، اما کمتر کسی از حتی کارکنان نرو، از زمانی که در این راه میمردن، خوشحال بودن! یجورایی هنوز هم در عمل میخواستن فردیتشون رو حفظ کنن، گرچه از وحدت حرف میزدن.
همچنین میبینیم که یویی جلوی گاندو ظاهر میشه و ازش میپرسه که چرا از شینجی مراقبت نکرده. گاندو جواب میده چون ازش میترسیده. از روبرو شدن باهاش بعد از اینکه اصلا پدر خوبی براش نبوده و به همین دلیل ازش فرار میکرده. بعد از این مکالمه، گاندو امیدواره که شینجی ببخشش، و توسط یک ایوا، سرش خورده میشه!
در این حین، اهنگ Komm Süsser Tod پخش میشه که تناقض جالبی با فضا داره! موقع همچین اتفاق وحشتناکی، مرگ همه، خدا لبحند میزنه و یک آهنگ آروم رو میشنویم. انگار این اتفاق بزرگ، اصلا چیز بد و عجیبی نیست بلکه کاملا عادی و معمولیه! در ادامه میبینیم که این موضوع بی حکمت نبوده.
خلاصه، وقتی همه میمیرن، 10 تا ایوا دور خدای جدید جمع میشن و نیزه هایی رو در قلبشون فرو میکنن تا در راه این وحدت همگانی، قربانی بشن. صورتشون هم به شکل ری در اومده. تنها کسی که زنده مونده، شینجیه درون ایوای خودش که به شدت از این اتفاقات ترسیده. ایوای شینجی، بالهایی سفید و نورانی در اورده. این میتونه اشاره ای به یکی از القاب آدم با عنوان "فرشته نورانی" باشه که ایوا ها از روی فرشته ها ساخته شدن و توی انیمه هم فرشته ها از نسل آدام هستن. خدا برای دعوت شینجی به وحدت و ریختن ترس اون، خودشو به شکل کائورو در میاره و شینجی رو میگیره و اونم جزء وحدت میشه...
در این دنیای وحدت یافته، همه انسانها میتونن افکار همدیگه رو ببینن. در واقع گفتگوی ذهنی بین کاراکترها در قسمت های 25 و 26 هم مربوط به همین زمانه که وحدت پیدا کردن و میتونن ذهنیات هم رو ببینن. شینجی اینجا احساسات و انگیزه های شخصیت هارو میبینه. اینکه خیلی ها در پس ذهنشون، ازش در واقع متنفر بودن! مثلا خودشو با آسوکا میبینه و ازش کمک میخواد، اما آسوکا کتکش میزنه و بهش میگه که یک دروغگوی رقت انگیزه و همیشه دیگرانو جلو میندازه چون نمیخواد خودش اسیب ببینه، بخاطر کمبود اعتماد به نفسش و نداشتن خودباوری. این حرف ها خیلی شینجی رو اذیت میکنن و باعث میشه اونجا خفش کنه! برخی رویاهای جالب و مبهم دیگه هم نشون داده میشن که باید ببینیدشون.
ری جلوی شینجی ظاهر میشه تا ترسشو از وحدت بریزه. شینجی به ری میگه که دنیا، پر از درد و رنج و غرق در پوچی بود. به همین دلیل، همیشه با خیال و رویا پردازی ازش فرار میکرده. ری جواب میده رویا ادامه واقعیته. در واقع یجورایی مثل یه آلترناتیو و واقعیت ممکن، در برابر واقعیت موجود. فکر کردن به اینکه واقعیت، چطور میبود بهتر بود، و در صورت امکان، بر این اساس تغییرش بدیم. اینجا به این نکته مهم اشاره میشه که خیلی از موارد دنیارو میشه با اراده، حل کرد و تغییر داد و ازلی و ابدی نیستن. اما حتی بخش های غیر قابل تغییر دنیاهم، ضرورت و حکمتی ندارن. دنیا میتونست جور دیگه ای باشه، و چه بسا بهتر. در اینجا، با توجه به اینکه کل داستان در واقع یک انیمه ست، به عنوان واقعیت بدیل، صحنه هایی از دنیای واقعی خودمونو میبینیم! مردم توکیو که توی خیابونا راه میرن، توی سینما هستن، دوتا دختر دبیرستانی سلفی میگیرن و بقیه چیزهای روزمره...
توی قسمت 26 هم وقتی که در همین زمان، شینجی تنها ارزش و وجود ممکن خودشو برای خلبانی ایوا میدونست، برای رد این حرفش، به عنوان واقعیت بدیل، دنیایی نشون داده شد که شینجی و آسوکا باهم دوستن و باهم میرن مدرسه. بابا و مامان شینجی هستن و خانواده معمولی و خوبین. ری آیانامی گوشه گیر نیست بلکه یه دختر عادیه که دانش آموز جدید مدرسه ست، میساتو هم معلم کلاسه. دنیایی که خیلی بهتر از دنیای واقعی(توی انیمه، دنیایی که فرشته ها حمله کردن و شینجی خلبان ایواست) هست!
بعد از این گفت و گو، کائورو و ری جلوی شینجی ظاهر میشن. شینجی میپرسه که شما کی هستید؟ اونها هم جواب میدن ما امید هستیم. امید اینکه روزی مردم همدیگه رو بفهمن. ما کلمه "دوست دارم" هستیم(همون چیزی که باعث وحدت میشه) شینجی جواب میده که ولی اینها فقط تظاهره، یه باور خودخواهانه. مثل یه دعا که برای همیشه نمیمونه(شاید منظورش اینه که مثل دعا که یک چیز بی تاثیره و تنها تاثیرش، زمان کوتاهیه که صرف دعا کردن میکنیم! اما تاثیری تو تغییر زندگی نداره) و در آخر به منم خیانت میشه و فراموش میشم. شینجی وحدت رو نمیپذیره. اون همچنان میخواد فردیتشو حفظ کنه و معتقده که گرچه دوستی هاش پایدار نبودن، ولی دستکم احساساتشون براش واقعی بود و میخواد اونارو بصورت افراد جدا بدونه، نه یک وحدت ذهنی. اینجوری، شینجی از مجموعه وحدت یافته جدا میشه...
وقتی شینجی جدا بشه، دیگه اون مجموعه، واقعا وحدت و ترکیب همه چیز نیست. چون یکی انسان وجود داره که از اون مجموعه خارجه(شینجی ایکاری) و به همچین چیزی، دیگه نمیشه گفت وحدت همه انسانها. در واقع تئوری وحدت ادما، شکسته شد و فروپاشید. این از بین رفتن وحدت، خیلی هنرمندانه و زیبا، به شکل مرگ و تیکه تیکه شدن و فروپاشی خدا، بیان میشه که همچنان لبخند میزنه و مشکلی با نابودیش نداره
latest

صدای خدا(ری) رو میشنویم که میگه نگران نباش، همه موجودات زنده دوباره به رندگی بر میگردن(مثل رستاخیز. اما تفاوت داره با برداشت ادیان ابراهیمی. آهنگی که بالاتر، گفتم جوری نشون میده که انگار این اتفاق عادیه، و همچنین این حرف رئیس سیلی که "آغاز و پایان یکی هستن" و حرف الانِ ری، نشون میده که انیمه در واقع یه برداشت بودایی به رستاخیز داره. در این دین، برخلاف ادیان ابراهیمی، یمک رستاخیز عظیم که همه انسانها میمیرن و بازگشتی نیست و بقیه موارد نداریم، بلکه دنیا همواره در حال تغییر و نو شدن و "رستاخیز" ئه. هر پایان، آغاز یک چیز دیگه ست و آغاز یک چیز هم پایان قبلی...میتونیم امید داشته باشیم که انسان های دنیا، بعد از فروپاشی خدای وحدت، دوباره زنده بشن!) و هر تا زمانی که زنده باشی، فرصت آفریدن خوشحالی با اراده خودتو داری و این همون بهشته!
میبینیم که شینجی از مامانش جدا میشه و نمیدونه کاری که کرده، درسته یا نه
اینجا فلش بکی ظاهر میشه از گذشته که فیوتسکی از مامان شینجی میپرسه که وقتی انسان،ایوانگلیون رو ساخت، میخواست چیزی مثل خدا بسازه؟ اون جواب مثبت میده و میگه که انسان ها فقط روی این سیاره وجود دارن، ولی ایوانگلیون میتونه همیشه زنده بمونه، حتی وقتی که ماه و خورشید و زمین از بین برن. در اینجا، ایوای شینجی رو میبینیم که کمی کهنه شده و داره از زمین دورتر و دورتر میشه تا توی خلاء فضای، غرق شه...همچنین یکی دیگه از چیزایی که ایوا هارو مثل خدا میکنه، اینه که هم درخت زندگی رو در اختیار دارن(از روی فرشته ها ساخته شدن) و هم درخت دانش رو(یک انسان اونهارو هدایت میکنه).
بعد، تیکه های بدن خدا رو میبینیم که روی زمین پخش شدن و بحاطر بزرگیشون، از همه جا، مثل ماه، معلومن.
latest

ایوانگلیون ها خراب شدن و روی آبی که به رنگ خون هست، شناورن. آسوکا و شینجی تنها انسانهای باقی مانده هستن(مثل آدم و حوا) که در تنهایی عظیمی گیر کردن.
اما شینجی بخاطر بدست اوردن حس تنهاییش، احساس شرمساری نسبت به کاری که تو بیمارستان با آسوکا کرد و ناراحت بودن بخاطر افکار منفی ای که آسوکا دربارش داشت(توی وحدت مشخص شدن)، سعی میکنه اونو خفه کنه!
Eww551cb2ed8816e.gif

چشمای هردوتاشون، خیره و بی حس ئه. نوعی بیخیالی آمیخته به وحشت و شوک در اونها موج میزنه.
آسوکا مقاومت خاصی در برابر خفگی نمیکنه. مشکلی با مرگ نداره. اما فقط برای اینکه به شینجی نشون بده دیگه کینه ای بهش نداره، صورتشو نوازش میکنه. اینکار روی شینجی تاثیر گذار میشه و باعث میشه که خفه کردن رو متوقف کنه و شروع کنه به گریه کردن. اگه آسوکا رو بکشه، کاملا توی عالم، تنها میشه و هرگز هم نمیتونه اینو تحمل کنه
eBbHL.jpg

در صحنه پایانی، از یک جای نامعلوم(حتما کارگردان!) عبارت "چه منزجر کننده" به گوش میرسه، و پایان...
این صحنه خیلی تفسیر پذیریه. برداشت من اینه که از نظر کارگردان، این حقیقت که انسان نمیتونه تنهاییشو تحمل کنه و حاضره با کسانی بمونه که حتی روابطشون موقتی، سطحی و حتی شاید آسیب رسانه(توی انیمه هم ریتسوکو وقتی علت گوشه گیری شینجی تو مدریه رو توضیح میده، از این تشبیه استفاده میکنه که ادما هم مثل جوجه تیغین. هرچی به هم نزدیکتر بشن، بیشتر آسیب میبینن).
انسان(شینجی) نه میتونه وحدت مطلق رو تحمل کنه و نه تنهایی مطلق رو. به همین دلیل، دست از خفه کردن و کشتن آسوکا برمیداره و ترجیح میده که با "افراد جداگانه" زندگی کنه. هر چند که روابطی سطحی و ناپایدار و برای پر کردن خلاء های همدیگست، و در نهایت امر، تنها میمونن. همونطور که شینجی توی خدای وحدت یافته، تنفر دوستانش نسبت به خودشو دید که میگفتن "اعصابمو خرد میکنی"،"مزاحم"، "برام مهم نیست بمیری"،"گمشو" و... . به عقیده اگزیستانسیالیست ها، انسان در نهایت، تنهاست. اما سعی میکنه با رابطه با دیگران، تا مدتی اینو فراموش کنه. اما این تنهایی تحمل ناپذیر، بار دیگه ای، بدتر، سراغش میاد. بقول البر کامو، بزرگترین معضل انسان، تحمل خودش در یک اتاق تنهاست. بنظرم این، همون حقیقتیه که از نظر کارگردان، "منزجر کننده"ست.
از نظر فلسفی هم، ما یک عقیده وحدتگرایانه عرفانی رو در عقاید هگب میبینیم. همه چیز، درون "گایست"(روح، خدا) ئه که در طول تاریخ، تکامل پیدا میکنه و به خودآگاهی میرسه. اما سورن کی یرکگور، از اگزیستانسیالیست های معروف، مخالف این کل گرایی و وحدت گرایی بود چون ناقض مهمترین جوهره انسان، یعنی "آزادی و اختیار" بود(همه چیز در دست گایست ئه و انسان، کاره ای نیست). هگل تمایز هارو برداشت، اما کی یرکگور دقیقا در نقد این عقیده هگل، کتاب "یا این/یا آن" رو نوشت که عنوانش هم اشاره به تفاوت داره. در اینجا، میتونیم خدای وحدت رو مثل هگل، و شینجی رو کی یرکگور بدونیم که با توجه به آزادی انتخابش، تفاوت رو انتخاب میکنه. اما نمیتونه تنهایی و نیستی رو هم تحمل کنه، پس آسوکا رو پیش خودش نگه میداره. هرچند که یک رابطه سطحی و فقط برای فرار از تنهایی ئه، که هیچ تضمینی به موفق بودنش نیست. این همون حقیقت منزجر کننده ست.

همچنین ما اینجاهم میتونیم این موضوع رو ببینیم که شخصیت داستان، مثل بقیه، دچار کمبود های خاص خودشه و ادم ایدئالی نیست. حتی طوری که کارگردان، کارِ اون رو منزجر کننده میدونه!

صحنه هایی توی انیمه وجود داره مثل همین خفه کردن یا کشتن کائورو، که توقف طولانی مدتی دارن. این موضوع به بیننده یکم زمان برای تفسیر و تحلیل اون موقعیت میده. این موضوع، منو یاد انیمیشن های igor kovalyov میندازن که این صحنه های توقف، در اونها وجود داره.

داستان سری جدید کمی فرق داره، اما در کلیات، زیاد تفاوتی نداره. من نسخه قدیمی رو بیشتر دوست دارم.
در نهایت، نئون جنسیس ایوانگلیون برای من یک انیمه فوق العاده قشنگ بود که سطح توقعمو از انیمه ها بالا برد و امیدوارم بازهم اثری مثل این ببینم. نکات فلسفی خیلی جذابی توش بودن، و دیدنش رو به همه توصیه میکنم. حتی بعد از خوندن این اسپویل، بازهم دیدنش تازه و جذاب خواهد بود! پایان متفاوت و فلسفی این انیمه هم خیلی عالی بود.

نکته آخر هم اینکه آثار هنری، مخصوصا آثار مفهومی و مبهمی مثل این انیمه، میتونن تحت نظر تفسیرهای مختلف قرار بگیرن که به توجه تفسیرکننده به نکات مختلف، و پیشفرضهای ذهنیش بستگی داره. به همین دلیل، این متن من، لزوما تنها یا بهترین برداشت نیست و کاملا میشه باهاش مخالف بود و پیام انیمه رو چیز دیگه ای دونست!
تحلیل جالبی بود ..
خوشبحالتون وقت دارین میشینین انیمه ببینین :D
من اومدم شوالیه خون آشام ببینم از درس و زندگی افتادم یه ماه
تازه ریاضیم رو اون ماه چهارده و بیست و پنج شدم
 
بالا