رادیو آسایشگاه...رادیو چهرازی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع happiestchemist
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : رادیو آسایشگاه ...رادیو چهرازی(ویرایش شد)

«چهرازی» صفت بیانی نسبیِ مشتق‌شده از «چهراز» هست.

«چهراز» دهی است از دهستان پشت‌کوه بخش اردل شهرستان شهرکرد.
فرهنگ دهخدا.

فکر می‌کنم دهِ آبا و اجدادی‌شون هست.



چهرازي اولين تيمارستان تو ايران بوده گويا

دكتر ابراهيم چهرازي بنيانگزارش بوده
 
آقا چرا دیگه ادامه ندادین تحلیل چهرازیو؟ :((
قسمت ۱۸ خدافظ دلبرشم بگین دیگه
 
چهرازي اولين تيمارستان تو ايران بوده گويا

دكتر ابراهيم چهرازي بنيانگزارش بوده

و اتفاقی که برای این تیمارستان میفته در حوالی سال 57 (کمی قبل تر یا بعد تر) اینه که تیمارستان رها میشه و عده ای از افرادی که توی آسایشگاه بودن، همونجا میمونن و میمیرن و عده ای از آسایشگاه خارج میشن و تقریبا از سرنوشت هیچکدوم اطلاعات خاصی باقی نمیمونه، اما قسمت آخر پادکست که درمورد دیوونه ایه که پا میزاره توی تهران و تهران رو بسیار غریب میبینه، احتمالا از زبان یکی از افرادیه که بعد از رها شدن تیمارستان، پا توی شهر میزاره...
 
آقا اگه شمام چهرازی گوش میدین
کلن نظرو تحلیلتون درمورد قسمت ۱۸ اَش چیاس؟
 
سلام
یک سری توضیحات داشتم واسه کسایی مثل خودم که علاقه مند و پیگیر هستند و هنوزم چیزی نفهمیدند
درمورد خود رادیو توضیح نمیدم چون همه میدونند داستان از چه قراره
تو اول قسمت صفر هم میگه که رادیو چهرازی یه رادیوی فرهنگی هنری اجتماعی سیاسی طنز و ... می باشد
اما بنظر من هدف اصلی رادیو این بود که بحث رو بکشونه به جایی که کشوند...
* اکثر صحبتای مفهومی داخل رادیو، استعاره هستند که هر برداشتی میشه ازشون کرد. بنظر من آسایشگاه و دیوونه های داخلش، کشور ایران و خود ما مردمی که داخلشیم، هستیم...
* به احتمال 99% تمامی صداها، کار تقلید شده و افکت گذاری شده ی یک نفره... اینو اگه کمی دقت کنید و از داستانی که ذهنتونو درگیر میکنه دور بشید، متوجهش میشید
* شخصیت ها و اسامی، مربوط به کسی نیستند! جمشید یک شخصیته با یک خصوصیات اخلاقی و حبیب هم که رفیقشه (همونجور که معنیه اسم حبیب یعنی عزیز و دوست...) یک شخصیته دیگه... که گاها همدیگه رو با این اسم ها صدا میزنن. دلبر هم که کلا یه استعاره س از دلبر... دوماد مو فرفریه هم شخصیه جدا از این ها
* اون قسمتی که همه رو دیوونه کرده (یاد بعضی از نفرات در گردش فصول...) تماما برمیگرده به نقل قول از شخصیت های اصلاح طلبی که در جریان قتل های زنجیره ای کشته شدند... ویکی پدیا خیلی خوبه :) یکم سرچ کنید به نتیجه ها میرسید (که البته بعضی دوستان متوجه شده بودند) حالا من بازم لینکاشو میذارم جهت اطلاع بیشتر:
#وای_از_آذر

#۱آذر:
یارو سبیل از بنا گوش دررفته‌هه که دست زنش رو گرفته بود تیکه و پاره رفتن که رفتن vhdo.nl/1aGyNYE

#۱۸آذر
لاغر بود: vhdo.nl/1aGyLQG
سرش رو می‌کرد تو #حقوق_بشر: vhdo.nl/1aGyPQk
می‌گفت #همینه_آبرو
گذاشته بودنش پشت در. بی‌حقوق. با چشم بسته. آبروش هم دستش بود.

#۱۲آذر
رشید بود دستاش رو تکون می‌داد: vhdo.nl/1aGyTQd
می‌گفت لبت کجاست که خاک چشم به‌راه است. vhdo.nl/1aGyVrf
دیگه از نونوایی برنگشت. vhdo.nl/1aGzu4r
‌‌
آخر هم ورداشتند یک ورق کاغذ چسبودند پشت شیشه،
که خودسر شده اشتباه شده باس ببخشین: vhdo.nl/1aGAdT0
‌آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟

بابا اون مال خوردن نیست: vhdo.nl/1X05JE9

پاییز نفرت‌انگیزی بود پاییز سال ۱۳۷۷: vhdo.nl/2cJVaEv

سوالی بود بپرسید باز بحث کنیم...
 
تو شب یه کارایی هست که تو روز نیست...
مثلا یه چیزی که فورا به ذهن انسان میرسه
"دیدار یار"...
 
چقد این قسمتش خوووبه:(
آخرین نامه

این روزا خوبم...یعنی از وقتی فراموشت کردم خوبم...صب تا شب به دیوار نگا میکنم ب همه چی فکر میکنم غیر تو..شبا هم قرصای آبیمو میخورم..خوابم نمیبره..راه میرم تو حیاط

حوض خالی عین قبره...ادم دوس داره بره بخوابه توش...ولی یادمون میاد هیچکی نیست بالا قبرمون گل بذاره..میگیم ولش کن نصف شبی...چهارشب پیشا رفتیم با پرستار قشنگه حرف زدیم..نمره خونه شما رو دادیم گرفت..یه دل سیر صداتو گوش کردیم..صدات رو پیغام گیر عین قدیما مهربونه..همونجوری ک میگفتی انقد منو نخندون دیوونه..یادته؟..یادت رفته از بس نبودی..

همه یادشون رفته منو...تو هم بخند و بگذر و فراموش کن که دنیا محل گذره...

میرزید..اون روزا ب این شبا میرزید..گفتم ک بدونی پشیمون نیستم...فقط دیگه نیستم..خستم...میخوام چهارتا پاییز بخوابم...
 
چقد این قسمتش خوووبه:(
آخرین نامه

این روزا خوبم...یعنی از وقتی فراموشت کردم خوبم...صب تا شب به دیوار نگا میکنم ب همه چی فکر میکنم غیر تو..شبا هم قرصای آبیمو میخورم..خوابم نمیبره..راه میرم تو حیاط

حوض خالی عین قبره...ادم دوس داره بره بخوابه توش...ولی یادمون میاد هیچکی نیست بالا قبرمون گل بذاره..میگیم ولش کن نصف شبی...چهارشب پیشا رفتیم با پرستار قشنگه حرف زدیم..نمره خونه شما رو دادیم گرفت..یه دل سیر صداتو گوش کردیم..صدات رو پیغام گیر عین قدیما مهربونه..همونجوری ک میگفتی انقد منو نخندون دیوونه..یادته؟..یادت رفته از بس نبودی..

همه یادشون رفته منو...تو هم بخند و بگذر و فراموش کن که دنیا محل گذره...

میرزید..اون روزا ب این شبا میرزید..گفتم ک بدونی پشیمون نیستم...فقط دیگه نیستم..خستم...میخوام چهارتا پاییز بخوابم...
این جز قسمتای رادیو چهرازی نیست نویسنده ی این متن حمید سلیمیه که خودش از طرفدارای رادیوعه و واسه یادبودش اینو پادکست کرده...
از روی همین متن آخرین نامه هم متنای مشابه زیادی نوشته و پادکست شده...اگه کانال تهران پادکستو دارین سرچ کنین آخرین نامه همه میان...
 
اقا میشه یه نفر این قسمت هیجده شو توضیح بده یا همون تحلیل کنه
اصلا میشه این تاپیک ادامه پیدا کنه؟
 
اقا میشه یه نفر این قسمت هیجده شو توضیح بده یا همون تحلیل کنه
اصلا میشه این تاپیک ادامه پیدا کنه؟
قسمت 18 "خداحافظ دلبر"
خب من در حد تفسیر و تحلیل نیستم ولی یه سری چیزا میگم:
این قسمتش قسمت مرگ حبیبه...که از اول ورودش به آسایشگاه تعریف میکنه و عاشق شدنش و منفک نشدنش از یاد دلبر...لا به لاش جمشید راجع به داروهایی که دکتر به حبیب داده میگه و راجع به دارویی به اسم هومئوپاتی که ترکیباتش واسه درمان هیچ بیماری ای موثر نیست و نوعی از درمان به وسیله ی تلقینه... حبیب میگه خوردمش (دلبرو) ولی دلم درد نگرفته؛خیلی قسمتای رادیو این حسو به آدم میده که دلبر اصن وجود نداره؛صرفا تو خیال حبیبه و یه وقت میرسه که حبیب مجبوره فراموشش کنه و...میمیره.
آخر پادکستم که میگه هوای فردا بستگی داره به اینکه کی تو دل کیه :)
 
اولش می گه در رد نظریه western medicine که نوعی روش پزشکی بر پایه شواهده. جمشیدم می گه این دارو های تلقینی مثل این نیست. این باز یکم جای بحث داره.
حبیب تو بهداریه می گه خیلی وقته تو آسایشگاه بوده که وقتی دلبر میاد دیگه عاشقش می شه.
بعد می گه وقتی جمشید تو راهرو زده تو گوشش گذاشته اش رو طاقچه ولی نتونسته فراموشش کنه با این که دوستش گفته.
بعدشم حبیب قورتش می ده به نظر من یعنی خواسته اش رو قورت می ده یعنی آرزوی داشتن دلبرو بعد این تنها امیدش بوده؛ داشتن دلبر. چون تنها امیدشو از دست می ده می میره.
 
قسمت ۱۶ شاهکاره شاید بیش از باقی قسمتها و دیروز که دوباره مجبور شدم گوشش بدم دلم گرفت و هزار بار گریه کردم یه جورایی دوری میکردم ازش . یه سری توضیحات البته دوستان خیلی گفتن و فکر میکنم همه میدونن ماجرای کلی پاییز دلگیر رو اینکه چرا حبیب هوری دلش میریزه اول پاییز . کلید رمز این قسمت قتلهای زنجیره ایه . به چهار نفر اشاره میشه آقای با هیبت سبیل از بناگوش در رفته که با زنش حسابی چسبیدن به هم اشاره به داریوش فروهر و پروانه اسکندری داره ، تیکه و پاره دست همو گرفته بودن اشاره میکنه به بیست و چند ضربه چاقو به هر کدومشون دو نفر دیگه رو یاد میکنه محمد جعفر پوینده و محمد مختاری اونجاش که میگه یه برگه چسبوندن بودن پشت شیشه که خودسر شده ، اشتباه شده ! اشاره داره به دو ماجرا که نیروهای اطلاعاتی رو خودسر اعلام میکنن و کل ماجرا و اجرای قتلها رو گردنشون میندازن . ماجرای دوم : بعدها در سخنرانی ها اذعان میشه که این دو نویسنده (محمد جعفر پوینده و محمد مختاری) معروف نبودن و اشتباهی قاطی قتلهای زنجیره ای شدن که صد البته دروغ محضه چون عوامل اجرایی با جزئیات شیوه قتلشون رو تعریف میکنن و هر دو از نظر سازمان ملل بعنوان مقتول در قتلهای سریالی شناخته میشن . اونی که سرش تو حقوق بشره مرحوم محمد جعفر پوینده است و فرد موفرفری عینکی محمد مختاری است آنجا که اشاره میشه عاشق صف نون وایی بود اشاره داره به ماجرای قتلش که مرحوم مختاری برای خرید بیرون میره و هرگز به خانه بر نمیگرده . اونجاش یارویی که میگه بده ببینم این داروی نظافت رو خودتم برو پی کارت اشاره داره به قاتل سعید امامی یا شاید خود سعید امامی(چون برخی معتقدند در حمام به سعید امامی داروی افروز خورانده شده و در واقع کشته شده) نارنجی هم داروی نظافت افروزه که همونطور که میدونید بسیار کشنده است و البته نارنجی . باز هم هست فردا مینویسم . مرسی از همه
 
یکی از بچه ها گفت آدم فکر می کنه دلبر اصلا وجود نداره ولی من یه چیزی رو متوجه شدم. اینا وقتی صداشون رادیویی می شه ، اون جوری خش دار می شه ، انگار پشت میکروفون اند دارن تو ذهنشون حرف می زنن مثلا تو اپیزود هفت آسمان این یارو جدیدیه که صداش اول رادیوییه ، داره با خودش حرف می زنه یعنی تو ذهنش داره حرف می زنه. بعد دلبر میاد باهاش حرف می زنه. بعدشم جمشید و حبیب حرف می زنن ولی در واقع این حبیبه داره تو ذهنش با جمشید حرف می زنه. اصلا جمشید وجود نداره یا حبیب وجود نداره نمی دونم اینا اسماشون سر جاش نیست. اون که صداش رادیوییه وجود نداره تو ذهن حبیب. حالا ما می گیم حبیب.چون دلبر پرسید مگه تو حبیب بلدی؟ ما حبیب واقعیه. بعد باز تو اپیزود هواخوری می بینیم جمشید داره حرف می زنه می گه قرار دارم با دلبر پشت خط موزاییک ولی همیشه می دیدیم صدا خش دار ، رادیوییه دلبرو دوست داره. تو اپیزود پاییز ، من میدونم اون اپیزود کلا قضیه اش فرق داره ولی خوب این نکته هست توش ، می گه " تولد جمشید آبانه عین همون آبانی که هر چی در زدیم وا نکرد نشست کنار دیوار خیره موند تا پاییز هر سال . رفتیم به مدیریت گفتیم ببخشید چرا اسم جمشیدو تو این کاغذتون ننوشتید؟ گفت جمشید کدوم بود؟ گفتیم همون که تولدش آبانه حالا هم آبانه دیگه پس چرا نیست؟ اینم پاییز" یعنی اصلا مدیریت هم نمی شناسه طرفو اسمش تو لیست نیست. دلبر هست من می گم جمشید اصلا وجود نداره کلا جمشید خیالیه. البته من هر وقت گوش میدم چیز جدیدی می فهمم شایدم درست نباشه ولی فعلا نظرم اینه.
 
یکی از بچه ها گفت آدم فکر می کنه دلبر اصلا وجود نداره ولی من یه چیزی رو متوجه شدم. اینا وقتی صداشون رادیویی می شه ، اون جوری خش دار می شه ، انگار پشت میکروفون اند دارن تو ذهنشون حرف می زنن مثلا تو اپیزود هفت آسمان این یارو جدیدیه که صداش اول رادیوییه ، داره با خودش حرف می زنه یعنی تو ذهنش داره حرف می زنه. بعد دلبر میاد باهاش حرف می زنه. بعدشم جمشید و حبیب حرف می زنن ولی در واقع این حبیبه داره تو ذهنش با جمشید حرف می زنه. اصلا جمشید وجود نداره یا حبیب وجود نداره نمی دونم اینا اسماشون سر جاش نیست. اون که صداش رادیوییه وجود نداره تو ذهن حبیب. حالا ما می گیم حبیب.چون دلبر پرسید مگه تو حبیب بلدی؟ ما حبیب واقعیه. بعد باز تو اپیزود هواخوری می بینیم جمشید داره حرف می زنه می گه قرار دارم با دلبر پشت خط موزاییک ولی همیشه می دیدیم صدا خش دار ، رادیوییه دلبرو دوست داره. تو اپیزود پاییز ، من میدونم اون اپیزود کلا قضیه اش فرق داره ولی خوب این نکته هست توش ، می گه " تولد جمشید آبانه عین همون آبانی که هر چی در زدیم وا نکرد نشست کنار دیوار خیره موند تا پاییز هر سال . رفتیم به مدیریت گفتیم ببخشید چرا اسم جمشیدو تو این کاغذتون ننوشتید؟ گفت جمشید کدوم بود؟ گفتیم همون که تولدش آبانه حالا هم آبانه دیگه پس چرا نیست؟ اینم پاییز" یعنی اصلا مدیریت هم نمی شناسه طرفو اسمش تو لیست نیست. دلبر هست من می گم جمشید اصلا وجود نداره کلا جمشید خیالیه. البته من هر وقت گوش میدم چیز جدیدی می فهمم شایدم درست نباشه ولی فعلا نظرم اینه.
اپیزود نوزده جمشید از اسایشگاه مرخص میشه میره ترمینال بعد اونجا با یکی دگ حرف میزنه به همین خاطر فک نکنم خیالی باشه
 
اپیزود نوزده جمشید از اسایشگاه مرخص میشه میره ترمینال بعد اونجا با یکی دگ حرف میزنه به همین خاطر فک نکنم خیالی باشه

اون که می میره خیالیه. تو بیدار خوابی هم هست که جمشید با یه صدای دیگه داره حرف می زنه اون وسط می گه انگار جمشید دوتا شده.
 
اون که می میره خیالیه. تو بیدار خوابی هم هست که جمشید با یه صدای دیگه داره حرف می زنه اون وسط می گه انگار جمشید دوتا شده.
خب اونی ک میمیره حبیبه
 
من نظرم کلا راجع به این داستان اینه که جمشید یه شخصیت خیالیه و حبیب هر کی رو میبینه فک میکنه جمشیده و زیاد هم پیش اومده که پیش آدم های مختلف رفته و بهشون گفته جمشید!!
قسمت ۱۸ هم که شاهکار داستان بود به نظرم اولش میگه دکتر به بهداری و اون آدمی که حبیب داره باهاش حرف میزنه که بهش میگه جمشید به نظرم دکتر جدید آسایشگاهه که گاهیم وسطش به اون یکی دکتره تیکه میندازه!!
دلبر هم به نظرم یه شخصیت واقعیه با این فرق که مکالماتش با حبیب به نظرم تخلیه و تو ذهن حبیبه!! دلیلم هم اینه که تو قسمت ۱۴ (که با اختلاف بیش از بقیه قسمتا منو اذیت کرد) وقتی حبیب وایساده که دلبر نگاش کنه به قول خودشون اون آدم جدیده رو میبوسه و بعد باهاش میره و این رو فقط حبیب نمیبینه جمشید هم میبینه که البته ممکنه هر کسی بوده باشه که حبیب جمشید صداش میکرده.

+ خیلی عجیه من همین چند روز پیش دوباره چهرازی رو گوش دادم و اومدم اینجا دیدم این تاپیک زنده شده!! خلاصه که شت
 
میشه بازم راجع ب چهرازی و ابهاماتش صحبت کنین؟
ادم چطوری ب دلش حالی کنه ک تموم شده؟!
 
Back
بالا