برایم شعر میخواند.

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mitra
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : برایم شعر میخواند.

اینجا سر وزن و ترانه بحث نمیشه...اینجا حرفهایی از دل یکی در اومده که لاجرم بر دل من یکی که نشسته!
از قالب و علم و اینا خارج شیم ...که این علم عددبین.....
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

عزیز اگه نمیفهمی بفهم این میخواد نثر بنویسه نه این که شعر بگه چرا فکر کردی همه باید شعر بگن؟؟

اتفاقا موضوعاتش و همین طور نثر نوشتنش واقعا به دل من میشینه و به نظر من واقعا تا کسی نثر یا شعر زیاد نخونده باشه نمیتونه اینجوری بنویسه
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

موضوع اینجا انقدر قوی و دارای حس هست که شما اسم نثر منا گذاشتین شعر ، پس تمام ه. پست اول این تاپیک را هم اگه دیده باشین قصد من دقیقا همین بوده.

پایان بحث همین جا.
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

بذارید ادامه بدن میترا خانم این تاپیکو...تو نت اینطوری نوشتن خیلی کم گیر میاد....حالا من بعد 4-5 سال که خودش 48-60 ماهه ...تازه این جا رو یافتم!!!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

رشته ی تسبیح گر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

آی بالا بالا ها... می شنوی؟
حواست هست؟
نکند این روزها سرت شلوغ شده ؟؟
ببین ... گفتی: جنس ظریف می آفرینم تان.
گفتیم : باشد.
گفتی : گناه پای شماست ... انتخاب هم .
گفتیم : باشد.
گفتی :‌ بزرگترین درد ها و بزرگترین لذت ها را به شما می دهم ... نفرینی پشت سر شماست: مادر شدن!
گفتیم : ‌باشد.
گفتی :‌ فقط برای رنج هایتان « ‌اشک » را به شما می دهم .
گفتیم : باشد.

آهاااای !! نگفتی با این موجودات کله شق چه کار کنیم؟
نگفته بودی ظرافتمان برای این است که آنها لذت ببرند ...
نگفته بودی گناه « ‌ همه چیز » را به پای ما می نویسند ... نگفته بودی انتخاب هایت گاهی اینقدر سخت می شوند...
نگفته بودی بزرگترین درد ها و بزرگترین لذت هایمان را این موجودات عجیب و غریب درست می کنند ...
نگفته بودی برای همان نفرین ات هم باید دست به دامن یکی از این ها بشویم ...

باور کن بعضی وقت ها بدجوری مستاصل می شویم قاطی می کنیم کاش یک دستو العمل هم همراهشان می آفریدی!!

باور کن بعضی وقت ها این « اشک » ای که داده ای اصلن بسّمان نیست...
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

اصلن چه کسی گفته هر کسی باید عطر خودش را داشته باشد
تا هی که دلمان برایش تنگ شد
بگیریم و بو کنیم و یک جوریمان بشود و ...
اصلن اشتباه گفته.
همین می شود که روی تخت دراز کشیده ای
و دکتر می آید برای معاینه
که یکهو پرستار ترسیده می گوید : دکتر فشارش افتاد ... نبضش بالا رفت ... احتمالا به داروی بیهوشی حساسیت داره ...
و نمی داند که به عطر دکتر حساسیت داشته ای.
که حالا بوی همان کسی در سرت پیچیده است که دیگر نیست.
که بودن اش همیشه فشارت را پایین می آورد و نبضت را بالا می برد.
که حالا بدنت مانده چه کند با بویی که صاحبش نیست.
همین می شود دیگر.
خب جالا می آیید ، بیایید.
آدمیزاد را عاشق خودتان می کنید ، بکنید.
حتی می روید ، زندگی است دیگر... بروید .
اگر دین ندارید ،
اقلن عطر نزنید
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

:-) :-)) :-پی
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

1:
خودم رو هم گول میزنم.
میگم عصب اشکی از پشت لب رد میشه...
واسه همین با خیال راحت زیر دست آرایشگر گریه می کنم


2:
فیلم «ده» کیا رستمی رو دیدم.

قشنگ بود.

یه دختر خرابی یه جای فیلم به زنی میگه :
« چه فرقی داره کار ما با شما ؟ همه اش بده بستون ه . فقط ما خرده فروشیم و شما عمده فروش! »
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

خیلی قشنگ بود =D>
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

بیخیال لوکاس ..داره محشر میگه!!!
آفرین...یعنی ممنون!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

یهنی دیگه اینجا نمیای؟!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

خوشم نمی آید
از این چند بار «خدا حافظ» گفتن هایِ آخر حرف های دوست داشتنی.
حتی از جمله های مثلا خلاقانه ای که قرار است جای تکرار را بگیرند.
آخر مثلا قرار است قاطع باشم و دختر لوسه ی قضیه نباشم و این حرف ها.
اما آدمیزاد است دیگر. بی هیچ چی که نمی شود.

چند لحظه «سکوت» است ...

بعد از گفتن «خداحافظ» ،

و قبل از رفتن .

می دانی،

به اندازه ی همین سکوت ها دوستت دارم!



پ ن : محمد مهدی جان نه دیگه اینجا نمی نویسم ؛ مرسی از همراهیت تا اینجا. بعضی پست ها را وقتی می نوشتم اینجا ، فکر می کردم هیچ کس نمیخونه .فقط تو.
آرمان خان ممنون از نظرای تیز بینانت و اینکه مثل خودم بی تعارف حرفتا می زنی
بیاین پیشم گه گاهی

از بقیه ی دوستان هم متشکر که یک مجالی واسه حرف زدن اینجا درست شد

خدا نگهدار
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

این پست رو واسه این دادم تا تاپیک بالا بیاد...
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

به نقل از میترا. ن :
اين دوستان عزيز ما در بانک مرکزی هيچ بويی از اسلام نبرده اند.
قبلا شايد ميشد به سختی از تماس شهوانی دست راننده ها فرار کرد،اما با اين سکه های ۵۰ تومانی جديد....خدا کند سکه های بيشتری به بازار نيايد

heh !
یکی از فامیلامون راننده تاکسی بود ، میگفت 1 بار یکی با چادرش بهش پول داده ، اینم با انبردست بقیه پولشو پس داده ! D:
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

به نقل از میترا. ن :
وقتی عاشق می شویم ،
تقریبا دیگر زندگی نمی کنیم.
زل می زنیم به تلویزیون اما چیزی نمی بینیم
به آدمها گوش می دهیم اما اغلب چیزی نمی شنویم
کتابی را ورق می زنیم اما تنها چیزی که به آن فکر نمی کنیم کلمات کتاب است
وقتی عاشق هستیم گویی تنها با یک نفر،
و بلکه در یک نفر زندگی می کنیم.
انگار از متن زندگی پرت شده ایم به حاشیه پرت و بی ربطی که خودمان هم دقیقا نمی دانیم کجاست ...

در این دنیای عوضی ، عشق احتمالا تنها چیزی است که روزانه در سرتا سر جهان ، ۷۰۰ میلیون نفر فریب آن را می خورند
و صبح روز بعد با ولعی بیشتر دوباره خود را مهیا می کنند تا بار دیگر فریبش را بخورند.
شک ندارم از آن ۷۰۰ میلیون نفر ، ۶۰۰ میلیون و ۹۵۳ هزار و ۴۲۳ نفرشان زن هستند ...
بار ها آنها را شمرده ام.

پس به طور میانگین هر مرد در آن واحد 149.2887691348450737488459 معشوقه داره !
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

بیشتر نمینویسی؟...!!!
 
Back
بالا