محدودیت به اون صورت ندارم
یعنی به خیابون و منطقه بستگی داره وسط شهر باشه تا یازده هم فکر کنم بیرون بودم و مشکلی نبوده.
بعضی وقتها هم مثلا میگن فلانجا نرو تنهایی، که من بازم کار خودمو می کنم
کلا اگه اون سرکشی های گاه و بیگاه نبود الان هنوزم کلی نگران میشدن
و من میرم و بعدا بهشون میگم که رفتم
مثلا انزلی که بودیم دوچرخه داییمو ورداشتم و مامانم گفت همین اطراف برون
بعد من رفتم اون سر شهر زنگ زدم گفتم فلان جا هستم
البته من از سن کم خیلی رو اینکه مستقل باشم تاکید داشتم و همیشه کلی زور میزدم که کمتر عرصه رو تنگ بکنن.
در مورد ادمشم کلا فکر کنم مشکل نداشته باشن
شاید به خاطر اینه که من معمولا راجع به همه چی باهاشون حرف میزنم و کلا هرکی بشناسم رو اونا هم میشناسن
البته تا حالا بهشون نگفتم که می خوام با فلان شخص مذکر برم بیرون که واکنششونو ببینم