روز اول مهر

همه میدونن حتما
عالیییییییی:((
 
امسال اکثر دوستام ازمون جدا شدند چند نفر آشنا بود تو مدرسه و عملا تنها بودم اول مهر :-w:(
 
روز اول مهر دهمم:
با چشم دنبالش گشتن با اینکه مطمعنی ۱۰۰ درصد قرار نییت ببینیش
 
کلاس اول یه پسری بود اسمش ایلیا بود این از وقتی مامانش رفت شروع کرد گریه کردن.منم رفتم ساکتش کنم و باهاش حرف بزنم ,دلم براش نسوختا فقط می خواستم یه جوری خفه شه:D تا رفتم پیشش بهش دست زدم روم اورد بالا:-l:-l:-lمنم گرفتم اینقدر زدمش تا مامانش اومد و به ارزوش رسید. :)) و این گونه بود که من دیگه ازاول مهر متنفر شدم.
 
یادمه پیش دبستانی اینا تنها کاری که نمیکردم فرم بود گیر هم نمیدادن برا همین فرم نمیپوشیدم حتی مقنعه ، اما اولین مهر که کلاس اول بود ، خیلی شیک رفتم سارافون پوشیدم موهام گیس کردم ، مامانم گفت کجا داری میری اینجا دیه حتما باید فرم و مقنعه داشته باشی ،‌ اشکم در اومد .‌ بعد رفته بودم تو کلاس یه دیقه مقنعه ام کندم گذاشتم تو جامیز تا موهام درست کنم بعد بذارم سرم، یه دفعه دیدم تو جامیز پر سوسیس بندری بود و دست بر قضا مقنعه به گند کشیده شد .ازونور یه بغل دستی داشتم اسمش ندا بود یعنی جیش‌و خانوم دستت بهش میخوردا میشاشید تو خودش ، زر میزد ،‌ گریه میکرد همش هم بمن میگفت اغمران ~X(~X(~X(
 
به نظرتون دیگه اون حس خوب وول مهر رو خواهیم داشت؟
عطر نسیم ساعت ۶ صبح
کیفی که هنوز بعد از ۱۰ سال تحصیلی بازم با ذوق جمع شده
تصمیم هایی ایده آلی که تاریخ اتقضاشون یه ماهه ست و....
 
من روز اول مهر کلاس اول اصلا بچه هایی رو که گریه می کردن درک نمی کردم:-?
تازه برگشتم به مامان بابام گفتم : شما چرا هنوز اینجایید نمی خواید برید؟:D
 
من ۱۲ سال مدرسه و ۲ سال پیش دبستانی رفتم تاکید میکنم پیش دبستانی نه مهد کودک تو همه ی یک مهر ها گریه میکردم و شاید بهتره بگم وحشی بازی در میاوردم من مدرسه نمیخوام برم ب معنی واقعی مدرسه گریز هستم و حتی یادمه امسال ک سال اخر و کنکوری بودم یه شنبه ای گریه میکردم چرا فقط دو روز تعطیلیم در هفته من نمیخوام نمیرم امروز و نرفتم -_-و الان ک دیپلوم گرفتم مامانم باور نمیکنه واقعا تموم شد و دیگ راحت شد از دستم و میگف فک میکردم ابتدایی هم تموم نکنی
 
روز اول یکم دیر شده بود با مقنعه کج و کوله و خیلی هراسان داشتم میدویدم که برم سر یکی از صف ها وایسم
کیفم چرخ دار بود و سنگفرش مدرسه هم جوری بود که وقتی کیفمو میکشیدم خیلی صدا میداد
یدفه ناظم مدرسه از توی بلندگو گفت دخترم کیفتو بگیر بالا
من همون جا خشکم زد و کل مدرسه برگشته بودن منو ببینند
منم وقتی دیدم همه برگشتند سمتم دارن یجوری نگاه میکنند زدم زیر گریه
درنهایت یکی از دانش آموزا که فک کنم کلاس پنجم یا ششم بود لطف کرد منو برد سر صف کلاس اولیا
بعدشم که جشن داشتیم خیلی خوش گذشت بهم ;;)
 
یه جورایی بهترین اول مهر زندگی ام سالی بود که سمپاد قبول شده بودم...
نه بخاطر مدرسه و آزمون ورودیش
نه بخاطر امکاناتش
نه به خاطر سالن ورزشی و استخر
نه به‌خاطر اینکه تا شعاع پنجاه متری مدرسه هر چیزی پیدا میشه
فقط و فقط و فقط بخاطر اینکه هرکس ازش متنفر بودم قبول نشده بود و منم با بهترین دوستم قرار بود شیش سال دیگه دوست باشیم:RedHeart:D:D><:-":-".
 
من تو کل دوران تحصیلم تو سمپاد اول مهر نداشتم:-"
چون کلاسامون حدودا از اوایل شهریور شروع میشد و یه دو سه روز استراحت و دوباره اول مهر میرفتیم مدرسه -_-
تازه یادمه نهم روز اول مهر امتحان ریاضی داشتیم =)
 
روز اول مهر هر سال مشرف میشم دفتر و روز اول شهریور امسال نیز اینگونه گذشت:-"
ولی بر خلاف دوستام هر سال کلاسم عوض میشه :|( فکر میکنن اونا مغز منو شستشو میدن :)) در صورتی که برعکسه>):)))
 
کلا بر این اساسه وقتی داره شروع میشه آرزشو داری ولی وقتی شروع شد آرزو میکنی مدرسه تموم شه
 
من تو کل دوران تحصیلم تو سمپاد اول مهر نداشتم:-"
چون کلاسامون حدودا از اوایل شهریور شروع میشد و یه دو سه روز استراحت و دوباره اول مهر میرفتیم مدرسه -_-
تازه یادمه نهم روز اول مهر امتحان ریاضی داشتیم =)
دقیقا
همیشه همه اول مهر مدرسه رو شروع میکنن ولی ما اخر فصل یکیم :)):D

پاسخ : روز اول مهر،روز اول سمپاد

سلام من عضو جدیده این جا هستم و زیاد وارد نیستم ولی خب
مدرسه ی ما روزه 5 شنبه تعطیل نیست هیچ تازه درساشم خیلی سخت میزارن :((
این که تعجب نداره کلا پنجشنبه برا ریاضی و زیست و همین چیزاست :D :D

من روز اول هیچکسو نمیشناختم بجز یه نفرو . کلا خیلی جو سنگین بود کلی ادم تو اون حیاط کوچیک اونم تو اولین روز سمپادی بودن... :D :'>
 
روز اول مهر.. :-? دبستان رو به خاطر ندارم ولی دبیرستان رو چرا
خب کلی برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که الان میرم مدرسه فلان میشه بهمان میشه ولی نشد
با خواهرم وارد مدرسه شدیم اون رفت توی صف خودش منم صف خودمونو پیدا کردم وایسادم
دوستای دبستانیم که از راهنمایی سمپاد بودن با دیدنم خیلی تعجب کردن و سلام و این حرفا
تو کلاسمون هیچکس رو نمیشناختم جز دو نفر که اونم چون موهایی که از گوشه مقنعش زده بود بیرون رو کندم گفت من کنار فلانی نمیشینم :rolleyes: (از شلختگی بدم میاد خب[-|)
باهاشون هیچ حرفی نمیزدم حتی بهشون لبخند هم نمیزدم:| چند وقت بعد معلم بهم گفت چرا هیچ حرفی نمیزنی بغل دستیم گفت من یک هفته هست کنارش نشستم حتی نمیدونم اسمش چیه:|(اخر سال که دوست شدیم بهم گفتن مثل برج زهرمار میموندی=)))
تو کل مدرسه حرف از خوشگلی من پر شده بود به همکلاسی هام میگفتن این دختره که شبیه باربی هست تو کلاس شماست؟ اولش بامزه به نظر میرسید ولی خب دیگه کم کم داشت ناراحتم میکرد انگار که من نبودم و فقط صورتم بود[-|
کلا افسرده شده بودم از تنهایی و طول کشید تا با بچه های کلاس جفت و جور بشم
ولی خداروشکر دخترای خوبی بودن و الان پیوند دلی محکم باهم داریم:x
 
آخرین ویرایش:
روز اول مهر.. :-? دبستان رو به خاطر ندارم ولی دبیرستان رو چرا
خب کلی برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که الان میرم مدرسه فلان میشه بهمان میشه ولی نشد
با خواهرم وارد مدرسه شدیم اون رفت توی صف خودش منم صف خودمونو پیدا کردم وایسادم
دوستای دبستانیم که از راهنمایی سمپاد بودن با دیدنم خیلی تعجب کردن و سلام و این حرفا
تو کلاسمون هیچکس رو نمیشناختم جز دو نفر که اونم چون موهایی که از گوشه مقنعش زده بود بیرون رو کندم گفت من کنار فلانی نمیشینم :rolleyes: (از شلختگی بدم میاد خب[-|)
باهاشون هیچ حرفی نمیزدم حتی بهشون لبخند هم نمیزدم:| چند وقت بعد معلم بهم گفت چرا هیچ حرفی نمیزنی بغل دستیم گفت من یک هفته هست کنارش نشستم حتی نمیدونم اسمش چیه:|(اخر سال که دوست شدیم بهم گفتن مثل برج زهرمار میموندی=)))
تو کل مدرسه حرف از خوشگلی من پر شده بود به همکلاسی هام میگفتن این دختره که شبیه باربی هست تو کلاس شماست؟ اولش بامزه به نظر میرسید ولی خب دیگه کم کم داشت ناراحتم میکرد انگار که من نبودم و فقط صورتم بود[-|
کلا افسرده شده بودم از تنهایی و طول کشید تا با بچه های کلاس جفت و جور بشم
ولی خداروشکر دخترای خوبی بودن و الان پیوند دلی محکم باهم داریم:x
شما از چه سالی اومدی سمپاد؟
 
این قدر از آهنگ باز آمد بوی ماه مدرسه بدم میاد اه ~X(
 
روز اول مهر اول دبستان اصلا حس خوبی نداشتم
ولی برای اول مهر بقیه پایه های دبستان لحظه شماری میکردم

اول مهر اول راهنمایی خیلی استرس داشتم؛فکر میکردم فرزانگان1 خیلی جای خفنی هست و با چه بچه های خفنی قراره رو به رو بشم
برای اول مهر دوم و سوم راهنمایی نیز ثانیه شماری میکردم

اول مهر اول دبیرستان اصلا حس خوبی نداشتم؛نمیدونم چرا ولی حالم گرفته بود
شاید ضمیر ناخودآگاهم میدونست که سال اول دبیرستان شروع سالهای نحس زندگی من هست

برای اول مهر دوم دبیرستان مشتاق بودم ولی نه مثل قبل
سوم دبیرستان با کراهت تمام رفتم و چهارم دبیرستان اصلا اول مهر نداشت اما همون اواسط تیرماهش هم برای من زجرآور بود:/

اول مهر دانشگاه(لیسانس)کمی اشتیاق داشتم اما از شما چه پنهون وقتی همکلاسی هارو دیدم(چه دختر چه پسر)کلا ناامید شدم

اول مهر ارشد هم که حضوری نبود:/ یک جور نفرت توام با خشم داشت
 
Back
بالا