یک دقیقه به مرگ

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع miena.m
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
زنگ ميزنم بهش
مثل هميشه در دسترس نيست
تايپ ميكنم
-خواستم برا آخرين بار بگم دوست دارم
وقتش رسيده بايد برم.....
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
احتمالا البته نزدیک به یقین برای خودم گریه میکردم که دیگه مامان و خواهرم رو نمیبینم و دلم براشون تنگ میشه و قطعا گریم بیشتر میشد وقتی یادم میاقتاد اونا از رفتن من چقدر ناراحت میشن و چقدر گریه میکنن و با چشمانی گریان و پف کرده و صورتی خیس و قرمز و با حالت زار از دنیا میرم
( آخه این چه موضوعیه؟!! بهش فکر هم کردم اشکام جمع نمیشن)
 
با لحن بسیار مظلومانه می خوام:
نمی شه دو دقیقه شه؟
خواهش می کنم[-o<[-o<[-o<
 
یه بلایی سر دفتر خاطراتم میارم ....
ترجیح میدم همون یه دقیقه رو هم کنار خانوادم باشم ... در ان واحد اهنگم گوش میدمD:
 
زنگ میزنم به کسی که دوسش دارم چون تویه دیقه نمیتونم برسم پیشش بعدشم میشینم کل او یه دیقه رو باهاش حرف میزنم :-<
 
اولین کاری که میکنم،دفتر ح.ب ـم رو میسوزونم!
یه یاد داشت برای کل عزیزانم....خیلی دوستتون دارم...حلالم کنید!
 
یه فحشی میدم
بعدش هم اگه ماکارونی باشه چند قاشقی میخورم
شاید آخرین آهنگ رپ زندگیم رو هم بشنوم
بعدشم که
هو الباقی
 
آخرین ویرایش:
هیچی ، ریلکس میکنم تا مرگ فرا برسه!


تصورتون از ی دقیقه چیه ؟
نهایتا فقط میشه پیامی زنگی چیزی
...
:|
 
به مرگ *** میدم
 
می خوابم : )
 
اشتباهاتم مث یه فیلم از جلو چشمم رد میشه و درحال اشک ریختن،جان به جان آفرین تسلیم میکنم.
 
مرد مومن تو یه دیقه چیکار میشه کرد؟!~X(
اما اگه سه چهار دقیقه بود، برای آخرین بار آهنگ "قلندر" امید رو گوش میدادم و تو خاطره‌ها غرق میشدم:(
 
تو یک دقیقه، رو کاغذ می‌نویسم:
"ما رفتیم، بای بای :D
پ.ن: برای من مراسم نگیرید ب فک و فامیل شام بدیدا، پولشو بدید به یه کسی که واقعا نیاز داره!"
 
Back
بالا