خب دفعه ی دومیه که اینجا مینویسم.
یه سری چیزا حس میکنم که باید گفته بشه.
پدر من اولین باری که کنکور میده علوم آزمایشگاهی شهید بهشتی قبول میشه. (در مقطع فوق دیپلم) بعد از تموم شدن تحصیلاتش شروع به کار تو آزمایشگاه میکنه. بعد از مدتی حدودای ۲۳~۲۴ سالگی تصمیم میگیره که دوباره کنکور بده و این بار پزشکی تهران قبول میشه، ۲۵ سالگی وارد دانشگاه میشه ۷ سال و نیم بعدی رو هم کار میکنه و هم درس میخونه. [تو این مدت فشار زیادیم متحمل میشه ] خلاصه اینکه ۳۲ سالگی درسش تموم میشه و بلافاصله ازدواج میکنه و فرصت تخصص خوندن رو از دست میده به دلایلی
.
ولی من واقعا متعجبم چطور میتونه انقد به شغلش علاقمند باشه با اینکه استرس و تنش واقعا توش زیاده. با اینکه نتونست تخصص بخونه[ با وجود علاقه ای که به تخصصهای جراحی داشت ] ولی هرگز ندیدم از پزشک عمومی بودنش ناراضی باشه، یا پشیمون باشه ازینکه چرا از همون اول پزشکی قبول نشد و همچنین از علوم آزمایشگاهی خوندنش هم پیشمون نیست.
میخوام بگم که مهم نیست چی دارید الان میخونید ولی اگر بهش علاقمندید دارید بهترین کار ممکن رو انجام میدید. [ چه زود کشفش کنید چه دیر ]
لزوما چون تو کشور ما پزشکی رشته ی پر طرفداری هست نباید باعث بشه که این فکر تو ذهنمون بذرش کاشته بشه که حتما علاقمندی هم بهش وجود داره.
صرفا مثال پدرم رو زدم که بگم یه نفر میتونه شغل ثابت داشته باشه،درآمد داشته باشه ولی کاملا نتونه رضایتش رو جلب کنه یا انتظارش از چیزی که همیشه میخواسته براورده کنه.
[ این حرف به من به معنای حمایت یا عدم حمایت از کسانی که از رشته ریاضی یا هر رشته ی دیگه ای رو ول میکنن و میان سمت پزشکی نیست ]
یه چیزیم در مورد درآمد بگم؛ پدر من به مدت ۵ سال پشت سرهم و با شیفتهای سنگین کار کرد که از صفر خودشو بکشه بالا [صفر مطلق؛ نه ماشین نه خونه هیچی صفرِ صفر ]