ناراحتیای من ۲ دستهان؛
دستهی اول از جنس غم و اندوه ان، ممکن هم هست با عصبانیت در برخی موارد همراه شن.
برای رفع اینها، به موسیقی یا سرگرم کردنِ خودم با چیزهای مختلف، چای، غذا، تفریح، یوتیوب، قدم زدن، گیم و از این قبیل چیزها پناه میبرم. اگر هم مربوط به شخص خاصی باشه، میرم بهش میتوپم دلم خنک شه. :)) چون اگه سر دلم بمونه و خودم رو خالی نکنم دیوونه میشم. و جالبه در اکثر موارد هم مشکل بعد از این حل میشد. :)) اگر هم بابت مسائل خارجی و غیر وابسته به فرد خاصی ناراحت باشم چارهای جز تحمل و پناه بردن به مواردی که ذکر کردم ندارم.
دستهی دوم که از اولی واسه من سمیتره، اضطراب و استرس عه. جوری من رو فلج میکنه که یخ میزنم و تنها کاری که در اون لحظه قادر به انجامش میشم فقط خوابیدنه. میخوابم و دلم میخواد بمیرم. :)) هنوز راه حلی براش پیدا نکردم، اما فکر کنم اگر خودم رو بیشتر به دست قضا و قدر بسپرم و با آغوش باز به استقبال وقایع برم و خودم رو از comfort zone خارج کنم و تغییرات رو در برخی جاها بپذیرم، کمی حس بهتری پیدا میکنم. به من کمک میکنه تا این واقعیت رو بپذیرم که قرار نیست اتفاق وحشتناکی بیفته.