مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

سعدی
 
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی
بکی زین چاه ظلمانی برون رو تا جهان بینی
 
یارم به یک لا پیرهن،
خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن
مست است هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه،پادرحریم یار من؛
ترسم صدای پای تو خواب است بیدارش کند
(فائز دشتی)
 
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
 
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
من همه در حکم تو ام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
مولانا
 
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
تو را من چشم در راهم …
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم،
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم ، که بر جا ، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند :
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم
(نیما یوشیج)
 
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
مولانا
 
آخرین ویرایش:
تا چند بسته ماندن در دام خود فريبي
با غير آشنايي، با آشنا غريبي؟
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
بابا طاهر فکر کنم
 
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ،ندانم
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
مولانا
 
Back
بالا