مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
مولانا
وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است
 
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
دل پیر دگرباره جوان خواد شد
منم دنبال در به دری هام
همه دارن میرن دنبال باز بورس
 
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
دل پیر دگرباره جوان خواد شد
منم دنبال در به دری هام
همه دارن میرن دنبال باز بورس
باید ت میدادید
درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما
مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما
سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما
مولانا
 
آخرین ویرایش:
باید ت میدادید
درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما
مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما
سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما
مولانا
چی بدم؟؟؟ ت دادم؟؟
 
باید ت میدادید
درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما
مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما
سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما
مولانا
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
وی یاد تو ام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

حافظ
 
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
وی یاد تو ام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

حافظ
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه نظر به عام کنند
"سعدی"
 
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه نظر به عام کنند
"سعدی"
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم

حافظ
 
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم

حافظ
مه فراغت دارد از ابر و غبار
بر فراز چرخ دارد مه مدار
ابر ما را شد عدو و خصم جان
که کند مه را ز چشم ما نهان
مولانا
 
مه فراغت دارد از ابر و غبار
بر فراز چرخ دارد مه مدار
ابر ما را شد عدو و خصم جان
که کند مه را ز چشم ما نهان
مولانا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

مولانا
 
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

مولانا
آمده‌ام که تا به خود
گوش‌کشان کشانمت
بی‌دل و بی‌خودت کنم
در دل و جان نشانمت
"مولانا"
 
آمده‌ام که تا به خود
گوش‌کشان کشانمت
بی‌دل و بی‌خودت کنم
در دل و جان نشانمت
"مولانا"
تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
 
تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
 
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

حافظ
 
قــرن هــا مــی رود و ذکــر جــمــیـل سـعـدی
هــمــچــنــان مــانـده در افـواه انـام ای شـیـراز
(شهریار)
 
قــرن هــا مــی رود و ذکــر جــمــیـل سـعـدی
هــمــچــنــان مــانـده در افـواه انـام ای شـیـراز
(شهریار)
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در پس این باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
 
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
(سیمین بهبهانی)
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در پس این باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
 
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ
 
Back
بالا