مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو نیکی میکن و در دجله انداز
ک ایزد در بیابانت دهد باز:دی
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
حافظ
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
حافظ
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
 
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! كجا رفتی؟ آی

شعر قاصدک از اخوان ثالث
 
راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! كجا رفتی؟ آی

شعر قاصدک از اخوان ثالث
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
 
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای
 
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
 
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
(حافظ)
 
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
 
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم

نظامی
 
یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم

نظامی
ماه من
غصه اگر هست
بگو تا باشد
معنی خوشبختی بودن اندوه است
این همه غصه و غم
این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
قیصر امین پور
 
ماه من
غصه اگر هست
بگو تا باشد
معنی خوشبختی بودن اندوه است
این همه غصه و غم
این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
قیصر امین پور
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟
(شهریار)
 
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟
(شهریار)
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
مولانا
 
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
مولانا
وای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
 
در اين بهار تازه كه گل ها شكفته اند
لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت
 
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
بهجت تبریزی متخلص به شهریار
 
تو به تحریکِ فلک، فتنه‌یِ دورانِ منی
من به تصدیقِ نظر، محوِ تماشایِ توام

فروغی بسطامی
 
تو به تحریکِ فلک، فتنه‌یِ دورانِ منی
من به تصدیقِ نظر، محوِ تماشایِ توام

فروغی بسطامی
می سوزم از این دورویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه ی جاودانه می خواهم
فروغ فرخزاد
 
Back
بالا