مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو ای خدای من شنو نوای من
زمین و آسمان تو می لرزد به زیر پای من
نیست یک ساعت قرار ,این جان بی آرام را
یا رب!آن آرام جان بی قرار من کجاست؟!

هلالی جغتایی
 
تا زنگ غير ز آينه دل زدوده ام / در آينه نديده‌ام الا مثال دوست
مردم نديده‌اند دگر سرو راستی / بر جويبار ديده ما چون نهال دوست
تا دامن محشر نتوان دوخت به سوزن
مژگان تو،چاکی که مرا در جگر انداخت
 
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت

فیض کاشانی
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل نظری
 
تا چند باشی درد من؟
درمان من شو ساعتی...
نظامی :)
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم

من اگر رشته ی پیمان تو بستم ز اَزَل
پای پیمان تو هم تا به ابد اِستادم

شهریارا ! چه غمم هست که چون خواجه ی خویش
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم !

#شهریار
 
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم

من اگر رشته ی پیمان تو بستم ز اَزَل
پای پیمان تو هم تا به ابد اِستادم

شهریارا ! چه غمم هست که چون خواجه ی خویش
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم !

#شهریار
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر
مولوی♡
 
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر
مولوی♡
روزگاریست که در دشت جنون خانه ی ماست
عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ی ماست
فرخی یزدی
 
مـبـر ز مـوی سـفـیـدم گـمـان بـه عـمـر دراز
جـوان ز حـادثـه ای پـیـر میـشـود گـاهـی....
یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت
یــاری ز مــن بــجــوی کــه بــا ایـن روانـیـم
 
ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت
خاقانی:)
تانفس دارم.... نخواهم داشت دست از عاشقی
یک نفس بی عیش و عشرت سر نمی آید مرا

گر سخن گویم ....دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا

فیض کاشانی
 
تانفس دارم.... نخواهم داشت دست از عاشقی
یک نفس بی عیش و عشرت سر نمی آید مرا

گر سخن گویم ....دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا

فیض کاشانی
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سروران و سران زیر گل‌اند
روهای چو مه در دهن مور ببین
 
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سروران و سران زیر گل‌اند
روهای چو مه در دهن مور ببین
نگه دار آب و رنگ خویش، ای یاقوت پر قیمت
که بی آبی و بی رنگی خلل در قیمت اندازد
وحشی بافقی:)
 
نگه دار آب و رنگ خویش، ای یاقوت پر قیمت
که بی آبی و بی رنگی خلل در قیمت اندازد
وحشی بافقی:)
درین چمن چو در آید خزان به یغمایی
رَهَش به سرو سهی قامت بلند مباد...

حافظ
 
در همین حسرت که یک شب را کنارت مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام
 
Back
بالا