مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت

«حافظ»
تو گه سرگشتهٔ جهلی و گه گم گشتهٔ غفلت
سر و سامان که خواهد داد این بی خانمانی را
پروین اعتصامی
الف لطفاً
 
تو گه سرگشتهٔ جهلی و گه گم گشتهٔ غفلت
سر و سامان که خواهد داد این بی خانمانی را
پروین اعتصامی
الف لطفاً
آتش زهر و ریا خرمن دین خواهد سوخت
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟
 
تا توانی در جهان یک رنگ باش
قالی از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است
تا در طلب گوهر كانى، كانى
تا در هوس لقمه نانى، نانى
اين نكته رمز اگر بدانى، دانى
هرچيز كه در جستن آنى، آنى
 
تا در طلب گوهر كانى، كانى
تا در هوس لقمه نانى، نانى
اين نكته رمز اگر بدانى، دانى
هرچيز كه در جستن آنى، آنى
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
 
در این نبرد فقط بی بی دلت کافیست
برای کشتن پنجاه و یک ورق باهم
مهدی فرجی
من زخم تورا به هیچ مرهم ندهم
یک موی تورا بهر دو عالم ندهم...
مولانا
 
با عقل، آب عشق به يک جو نمي رود بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهريار
می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم
از باد ها انگشترت را پس بگیرم

باید بیاشوبم سکوت لاله ها را
تا مستی سرتاسرت را پس بگیرم...
 
آخرین ویرایش:
می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم
از باد ها انگشترت را پس بگیرم

باید بیاشوبم سکوت لاله ها را
تا مستی سرتاسرت را پس بگیرم...
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ:)
 
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ:)
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
 
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
تو تنهایی،تو از تن ها جدایی
غریبی بی کسی بی آشنایی
دلا گویی تو را من میشناسم؟
تو از اینجا نه ای،اهل کجایی؟
قیصر امین پور
 
تو تنهایی،تو از تن ها جدایی
غریبی بی کسی بی آشنایی
دلا گویی تو را من میشناسم؟
تو از اینجا نه ای،اهل کجایی؟
قیصر امین پور
یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن
گلها به جای چشم، دهن باز کرده‌اند !
صائب
 
یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن
گلها به جای چشم، دهن باز کرده‌اند !
صائب
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما؟
 
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما؟
ای که گفتی عشق را میتوان از یاد برد...
عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی...
فاضل نظری
 
ای که گفتی عشق را میتوان از یاد برد...
عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی...
فاضل نظری
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
 
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟
وحشی بافقی
یادت جهان را پر غم می کند و فراموشی کیمیاست
در غم گداختم ای بزرگ ای تابان
سر برزن شب زیست را در هم ریز ستاره دیگر خاک
جلوه ای ای برون از دید
سهراب
 
یادت جهان را پر غم می کند و فراموشی کیمیاست
در غم گداختم ای بزرگ ای تابان
سر برزن شب زیست را در هم ریز ستاره دیگر خاک
جلوه ای ای برون از دید
سهراب
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست...
ای بسا خنده که از گریه غم انگیز تر است:)
رهی معیری
 
Back
بالا