مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست...
ای بسا خنده که از گریه غم انگیز تر است:)
رهی معیری
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
 
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست...
تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو
اوحدی مراغه ای:)
 
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست...
تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو
اوحدی مراغه ای:)
واعظیم اما نه بهر خویشن
از برای دیگران بر منبریم

مولانا---
 
من همان سنگم که دیوانه ای انداخت به چاه
کاش پیدایم کنی، یک جور تلخی گم شدم..
مار است اين جهان و جهانجوى مارگير
وز مارگير مار بر ارد شبى دمار
 
در آوردند مرغان دهل ساز
سحرگه پنج نوبت را به آواز
نظامی
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

شیخ بهایی
 
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

شیخ بهایی
داستان شب هجران تو گفتم با شمع

آنقدر سوووووووخت که از گفته پشیمانم کرد
 
داستان شب هجران تو گفتم با شمع

آنقدر سوووووووخت که از گفته پشیمانم کرد
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
بی تأمل روز من برتافت او

دوستی این بود ز ابنای زمان
مرحبا بر خوی یاران جهان
نیما یوشیج:)
 
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
بی تأمل روز من برتافت او

دوستی این بود ز ابنای زمان
مرحبا بر خوی یاران جهان
نیما یوشیج:)
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
 
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
 
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
شـبـی بـا دل بـه هـجـران تـو ای سـلطان ملک دل
مـیـان گـریـه مـی گـفـتـم که کو ای ملک سلطانت
 
شـبـی بـا دل بـه هـجـران تـو ای سـلطان ملک دل
مـیـان گـریـه مـی گـفـتـم که کو ای ملک سلطانت
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟
«ساعد باقری»
 
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟
«ساعد باقری»
یـک عـمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانــه ام ز چـشـم گـریـان مـن بـیـفـتـد
 
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
فروغ فرخزاد
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‌زند
«هوشنگ ابتهاج»
 
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‌زند
«هوشنگ ابتهاج»
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
مولانا
 
Back
بالا