مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
 
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
از در درآمدی و من از خود به در شدم / گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست / صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
:RedHeart سعدی :RedHeart
 
از در درآمدی و من از خود به در شدم / گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست / صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
:RedHeart سعدی :RedHeart
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
 
لب شیرین تو هر دم شکر انگیز تر است
زلف دلبند تو هر لحظه دلاویز تر است
 
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
بر جامی بتی و بر بطی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد و تورا نسیه بهشت
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
 
هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
 
یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی

از "خود" گریزانی چرا ای سنگ! باور کن
حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی
 
Back
بالا