مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیوانه و دلبستهء اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
اقبال لاهوری
شعر میگفتیم و خوش بودیم اما ناگهان
چشم های یک نفر دست گلی بر آب داد!
 
دوست آن است که گیر دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست / عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
:RedHeart حافظ :RedHeart
 
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست / عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
:RedHeart حافظ :RedHeart
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
حضرت مولانا
 
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
حضرت مولانا
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
مولوی
 
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
مولوی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
شهریار
 
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
شهریار
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
مولوی
 
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به هزار درمان ندهم
حضرت مولانا

مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را
مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد
چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
مولوی
 
مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را
مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد
چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
مولوی
اگر از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد
حضرت مولانا
 
اگر از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد
حضرت مولانا
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بی‌چون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها...
مولوی
 
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بی‌چون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها...
مولوی
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ
 
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ
امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
خواب دل را خراب دید و یباب
بی نمک بود از این کباب گریخت
مولوی
 
امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
خواب دل را خراب دید و یباب
بی نمک بود از این کباب گریخت
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
شهریار
 
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
شهریار

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند
مولوی
 
مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند
مولوی
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
 
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا افتاد به تو کارم که بمیرم
 
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولوی
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
حافظ
 
Back
بالا