مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولوی
تبر نمی زنم دگر، میل تو دارد این دلم
میل نمی کند دلم، سوی دگر نمی رود
 
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
حضرت مولانا
مرا چشمیست خون افشان، ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید، از آن چشم و از آن ابرو
 
مرا چشمیست خون افشان، ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید، از آن چشم و از آن اب ابرو
وقت رفتن بغض کردی
خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود
انتظاری داشتی
شهریار
 

یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی!

فاضل نظری*
 
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند

دیوانگی کنم که دیو آن نکند

حکم مژه تو آن کند با دل من

کز نوک قلم خواجهٔ دیوان نکند
مولوی
 
در اين درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره ز امروزت که از فردا نهی آگه
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد این نوا را
حافظ
 
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو
حافظ
 
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
حافظ
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولوی
 
دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سر ره بود ویران ‌کرد و رفت
بیدل دهلوی
تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم

چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم

ارواح ترا سجده‌کنان میگویند

چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم
مولوی
 
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید
مولانا
در این دنیای ظالم پرور و مظلوم کش شادم
که در بهر غمم اما امید ساحلی دارم
 
در این دنیای ظالم پرور و مظلوم کش شادم
که در بهر غمم اما امید ساحلی دارم
ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ایم / همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند / تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار / این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم
:RedHeart حافظ :RedHeart
 
ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ایم / همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند / تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار / این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم
:RedHeart حافظ :RedHeart
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
سعدی
 
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
حافظ
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی به هم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز
سعدی
 
ز غفلت با تبه کاري به سر بردم جواني را کنون از زندگي سيرم نخواهم زندگاني را
صائب تبريزی
ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز
خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای
پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
سعدی
 
ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز
خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای
پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
سعدی
زین نگاه پر ز عشوه ک بدیدم
گر بمیرم من ز ذوقش پس شهیدم
#شعر های_ بداهه ی_خودم :-" :))
 
موج زلف و برق چشمش در دلم میتازد
عطر دست و رخش عشقش در دلم میتازد

#خودم_:/

شادیِ شکفتنِ غنچه ی عشق را عجب است
چون آب گوارا بر لبِ تشنه نشینِ سحر است

#خودم(در حد فقرا و معلولین)
 
یک عدد هرزنامه: اینجا که نباید چیزشعر های خودتون رو بگید، باید شعر بگید، واسه چیزشعر سراییدن تاپیک های مرتبطی هست :-"
باتشکر
 
ثانیه ها در پی هم میروند
نیست کسی در پی آنها رود
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل

بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان

خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
 
لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبایی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست؟؟

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست؟؟

حالیا خانه برانداز دل و دین من است

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست؟!
 
Back
بالا