مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عملها ، یار با یار این کند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع / آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
:RedHeart حافظ :RedHeart
 
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع / آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
:RedHeart حافظ :RedHeart
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
سعدی
 
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی
تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز نازی
 
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش

آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش

هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند

این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش
 
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش

آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش

هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند

این گره کامروز افکنده‌ست بر ابروی خویش
شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ
زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
 
شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ
زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
_ فروغی بسطامی
 
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
_ فروغی بسطامی
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
 
زان شبی که وعده دادی روز وصل

روز وشب را می شمارم روز وشب​
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام،دیده ام تورا

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تورا؟!

قیصر امین پور
 
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام،دیده ام تورا

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تورا؟!

قیصر امین پور
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
 
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند / در سر کار خرابات کنند ایمان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
:RedHeart حافظ :RedHeart
 
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند / در سر کار خرابات کنند ایمان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
:RedHeart حافظ :RedHeart
آسوده دل از کوی تو رفتیم
نگفتی کی بود کجا رفت چرا بود و چرا نیست
 
آمدنت که بنگرم باز نظر به خود کنم

سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری...
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
 
Back
بالا