- مدیر
- #4,721
- ارسالها
- 362
- امتیاز
- 7,256
- نام مرکز سمپاد
- فرز 2
- شهر
- قم
- سال فارغ التحصیلی
- 00
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتیای دهنده عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی
_ سعدی
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتیای دهنده عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
یک شبی مجنون نمازش را شکستسست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی
_ سعدی
تا بود چنین بود و چنین است جهانیک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمتا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا ؟دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
آن که پر نقش زد این دایره میناییشوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا ؟
مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا ؟
دوش دیدم در میخانه صف است از عاشقانآن که پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنیدوش دیدم در میخانه صف است از عاشقان
ای خدا ناخورده می من به شما رسیده ام
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندیا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
از توام یارب فراموشی مباددل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکندوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
نخ به پای بادبادک های کم طاقت مبندیا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
تا توانی در جهان یکرنگ باشنخ به پای بادبادک های کم طاقت مبند
زندگی را هر چه آسان تر بگیری بهتر است
فاضل نظری
تاوان عشق را دل ما هر چه بود دادتا توانی در جهان یکرنگ باش
قالی از چند رنگ بودن،زیر پا افتاده است
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل نظری
دلم را داغ عشقی بر جبین نهﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ
ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
هرکه را دوست شدم دشمن جان گشت مراهم روسری ات به پشت سر افتاده
هم موی تو تا قوس کمر افتاده
لا حول و لا قوه الا بالله
اسلام دوباره در خطر افتاده
فرامرز ریحان صفت
زدم تو کار موهرکه را دوست شدم دشمن جان گشت مرا
بخت من دشمن من بود عیان گشت مرا