- ارسالها
- 545
- امتیاز
- 13,685
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنوناز منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
فروغ فرخزاد
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنوناز منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
فروغ فرخزاد
عاشقان کشتگان معشوق اندمائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع
وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع
نایافته نور صدق یک دم چون شمع
گم کرده سررشته درآتش چون شمع
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعزین کار که در گردنِ من خواهد بود
آتش همه در خرمنِ من خواهد بود
با سر نتوانم که زیم زانکه چو شمع
سر بر تنِ من دشمن من خواهد بود
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش استدر وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشدای دل دیدی که هر که شد زنده بمُرد
جاوید خدای ماند ار بنده بمُرد
جان آتش و تن چوموم شمع است مرا
چون موم بسوخت آتش سوزنده بمُرد
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بودنمیدانم نمیدانم الهی
تو دانی و تو دانی آنچه خواهی
در اين فكرم كه خواهی ماند با من مهربان يا نه؟مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
از دوست به يادگار دردی دارمهان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را
ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را
ديدی ای دل كه غم عشق دگر بار چه كردمرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
تا کی غم آن خورم که دارم یا نهتو که ناخوانده ای علم سماوات ...... تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود زیان خود ندانی ..... به یاران کی رسی هیهات هیهات
باباطاهر
هر دم از عمر می رود نفسیتا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
یار آن بود که صبر کند بر جفای یارهر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می کنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
روز وصل دوستداران یاد بادیار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
من به مهمانی دنیا رفتمدلا برخیز تا کنجی نشینیم
ز ابنای زمان کنجی گزینیم
وحشی بافقی
من در این خلوت خاموش سکوتمن به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
سهراب سپهری...صدای پای آب
در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردممی شود پیشانی ات بوسید و از لب ها گذشت؟؟؟
مومن از قم بگذرد تا جمکران هم میرود!
تو مرا ياد كنی يا نكنیدر دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پروندهام سیاه است