مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در شهر هرچه می نگرم غیر درد نیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست
تو را من چشم در راهم...
شباهنگام...
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند...
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام...
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم...
تو را من چشم در راهم...

...نیما یوشیج...
 
تو را من چشم در راهم...
شباهنگام...
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند...
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام...
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم...
تو را من چشم در راهم...

...نیما یوشیج...
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او دمساز

_فروغ فرخزاد_
 
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او دمساز

_فروغ فرخزاد_
زندگي جز نفسی نيست غنيمت شمرش
نيست اميد که همواره نفس برگردد:)
 
در این دنیای نامردی به دنبال چه میگردی
نگرد،بیهوده میگردی؛جوانمردی قدیمی شد
در دايره قسمت ما نقطه ی تسليم ایم
لطف آنچه تو انديشی حكم آنچه تو فرمایی
 
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام
جز بر دو روی یار موافق که در همست
آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموش من
 
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموش من
نمی گویم چه کردی با دل من چون نمی خوانند
تمام نوحه خوانان گاه بعضی از مقاتل را...!

اصغر عظیمی مهر
 
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

سعدی
نمی گویم چه کردی با دل من چون نمی خوانند
تمام نوحه خوانان گاه بعضی از مقاتل را...!

اصغر عظیمی مهر
 
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

سعدی
من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را كنار جام بگذارم .
چه مي‌گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد
فريبت مي‌دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست .
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است .
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهانست .
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است .

:RedHeart اخوان ثالث :RedHeart
 
من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را كنار جام بگذارم .
چه مي‌گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد
فريبت مي‌دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست .
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است .
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهانست .
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است .

:RedHeart اخوان ثالث :RedHeart
تمام ترسم از این است آرزو باشی
به سجده و به قنوت کسی به وقت نماز
 
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
- سعدی
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند / به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان ، چراغ بر نمیکند / کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار / دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

:RedHeart هوشنگ ابتهاج :RedHeart
 
دل من دیر زمانی‌ست که می‌پندارد
دوستی نیز گلی‌ست
مثل نیلوفر و ناز
ساقه‌ی ترد و ظریفی دارد
بی‌گمان سنگ‌دل ست آن‌که روا می‌دارد
جانِ این ساقه‌ی نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی‌ست که می افشانیم
برگ و باری‌ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید، زندگی را به دل انگیز ترین گونه بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف، که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس
(: فریدون مشیری
 
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی‌ست که می افشانیم
برگ و باری‌ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید، زندگی را به دل انگیز ترین گونه بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف، که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس
(: فریدون مشیری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
 
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
- سعدی
 
مرهم این هوش جز بی‌هوش نیست
مَرْ زبان را مشتری جز گوش نیست
- فارسی دوازدهم
تا زمان میگذرد، زندگی میگذرد
زندگی در گذر است، آدمی رهگذر است
زندگی یک سفر است،آدمی همسفر است
آنچه میماند از او... راه و رسم سفر است
 
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟!
~ساعد باقری
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از جشم حسود چمنش :)
 
Back
بالا