- ارسالها
- 544
- امتیاز
- 13,263
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدییادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
ﺗﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﻥ
=P~
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدییادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
ﺗﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﻥ
=P~
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مراآنکه بی یار کند
یار شود
یار تویی
آنکه دل داده شود
دل ببرد
باز تویی...
مشخصه ماله مولاناس دیگه
آفتاب آمد دلیل آفتابیار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ارههه
با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجدآفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
من بودم و دل بود و کناری و فراغیبا یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
تا توانی دلی به دست آورمن بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
وحشی بافقی
دل به زبان نمیرسد لب به فغان نمیرسدتا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم/هر چند در این عهد خریدار ندارددل به زبان نمیرسد لب به فغان نمیرسد
کس به نشان نمیرسد تیر خطاست زندگی
بیدل دهلوی
دلی دارُم(دیرُم) خریدار محبتیک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم/هر چند در این عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین/همه ی غمم بُوَد از همین که خدا نکرده خطا کنیدلی دارُم(دیرُم) خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت
لباسی دوختُم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
باباطاهر
یکی در بیابان سگی تشنه یافتتو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین/همه ی غمم بُوَد از همین که خدا نکرده خطا کنی
هاتف اصفهانی
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودیکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
سعدی
دردم از یار است و درمان نیز همترسم که اشک در غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم سمر شود
حضرت حافظ
من نمییابم مجال ای دوستاندردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
لاله داغ است از فغان بلبل و گل بی خبرمن نمییابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل
حافظ
تو که ناخوانده ای علم سماواتلاله داغ است از فغان بلبل و گل بی خبر
آشنا رحمی نکرد اما دل بیگانه سوخت
کلیم کاشانی
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
باباطاهر
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
باباطاهر
مگو در کوی اوتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینممگو در کوی او
شب تا سحر بهر چه میگردی
که دل گم کردهام آنجا و
میجویم نشانش را