- ارسالها
- 941
- امتیاز
- 17,252
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- *
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردتا زهره و مه در اسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردتا زهره و مه در اسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیددلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچدر نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صدخاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
چون لاله به نوروز قدح گیر به دستدنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسمچون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله رخی اگر تورا فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
وقت سحر است خیز ای مایه نازتو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرشوقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
در کارگه کوزه گری کردم رایزندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که، همواره نفس برگردد
یا رب نظری بر من سرگردان کندر کارگه کوزه گری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد به پای
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمیا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آن کس که بداند و بداند که بداندای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفتآن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
مرغی دیدم نشسته بر باره طوسدلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
سرم خوشست و به بانگ بلند میگویممرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسرم خوشست و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نومی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
وه که مرگ از زندگی با ننگ بهمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀی خویش امد و هنگام درو
و اگر بغض کنی آه از ایینه دنیا که چه ها خواهد کردمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀی خویش امد و هنگام درو
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاکوه که مرگ از زندگی با ننگ به
جام زهرآگین همان بر سنگ به
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوانو اگر بغض کنی آه از ایینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف