- ارسالها
- 0
- امتیاز
- 158
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- نوشهر
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
یک جرعه می ز ملک کاووس به استدر ره منزل لیلی که خطرهاست در ان
شرط اول قدم انست که مجنون باشی
از تخت قباد و ملکت طوس به است
یک جرعه می ز ملک کاووس به استدر ره منزل لیلی که خطرهاست در ان
شرط اول قدم انست که مجنون باشی
تلخی عمر به شیرینی عشق اکنده استیک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کردتلخی عمر به شیرینی عشق اکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرددیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
روزها فکر من اینست و همه شب سخنمدی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیپاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
من همان خنده ی تلخم که به بغز الودستروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
تبم ترسم که پیراهن بسوزدمن همان خنده ی تلخم که به بغز الودست
من همان روح بهارم که خزان را دیدست
دست در حلقه ی ان زللف دو تا نتوان کردتبم ترسم که پیراهن بسوزد
ز هرم آه من آهن بسوزد
مرا فردوس می شاید که ترسم
دل دوزخ به حال من بسوزد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زنددست در حلقه ی ان زللف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
در حسرت دیدار تو آواره ترینمدر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
تو را می خواهم ای دیرینه دلخواهدر حسرت دیدار تو آواره ترینم
هرچند که تا خانه تو فاصله ای نیست
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُندتو را می خواهم ای دیرینه دلخواه
که با ناز گل رویا شکفتی
به هر زیبا که دل بستم تو بودی
که خود را در رخ او می نهفتی
دستم نمیرسد که در اغوش گیرمتیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟دستم نمیرسد که در اغوش گیرمت
ای ماه با که دست در اغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه خاموش میکنی
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنمیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
درد بی درمان شنیدییاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شبدر پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحب دل کنم
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستمی زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادابادنگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دل های یاران زد
دردم از یار است و درمان نیز همدل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره ی دودی، از دودمان باد