Alif
پرتلاش خسته نژاد
- ارسالها
- 25
- امتیاز
- 154
- نام مرکز سمپاد
- حلی 10
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبلیاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
هات الصبوح هبوا یا یها السکارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبلیاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
از حوادث لطمه می بیند قوی دل بیشتردر حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا یها السکارا
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنماز حوادث لطمه می بیند قوی دل بیشتر
موج دریا می زند پهلو به ساحل بیشتر
مستانه کاش در حرم و دیر بگذریروز ها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
آن مست ناز سوخت دلم را ز انتظارمستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مومن و ترسا کنم تو را
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانیآن مست ناز سوخت دلم را ز انتظار
غافل که این کباب بود خون چکان لذیذ
یکی را به سر برنهد تاج بختذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی
لنگر حِلمِ تو ای کشتی توفیق کجاست؟یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد زاب نیل
من درد تو را ز دست آسان ندهملنگر حِلمِ تو ای کشتی توفیق کجاست؟
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
ملامت گوی غافل را چه گوید مردم دانامن درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دورملامت گوی غافل را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویشلازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
شانهات را دیر آوردی سرم را باد بردترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آمد پیش او دنیا و بیش
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
یکی از پیلهها لرزید، چشم شمعها روشن!دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛
با کافران چه کارت، گر بت نمی پرستی؟
*حافظ
نرسید محضر زندگی به ثبوت محکمه ی یقینیکی از پیلهها لرزید، چشم شمعها روشن!
مبارک باد! از پروانهها خاکستر آوردن
طریق عقل بود ترک عاشقی دانمنرسید محضر زندگی به ثبوت محکمه ی یقین
که گواه دعوی باطل تو دروغ بود و قسم غلط
در ساغر ما گل شرابی نشکفتطریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار بر نمی آید
تن کوه درد چشمه آن کوه چشم مندر ساغر ما گل شرابی نشکفت
در این شب تیره ماھتابی نشکفت
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضورتن کوه درد چشمه آن کوه چشم من
باشد به جای لاله در آن بیشمار داغ