مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ز هوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
دل من دیر زمانیست که می‌پندارد
دوستی نیز گلی‌ست
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد
بی‌گمان سنگدل است آن که روا می‌دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته بیازارد
 
  • لایک
امتیازات: riri
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
 
  • لایک
امتیازات: riri
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد‌ به کسی کار کسی
یکی آرزو کن که اندر هوا
کجات آید افگندن اکنون هوا
- فردوسی
(تو این مشاعره انقدر ی بهم خورده یه ی هایی پیدا کردم که نمیدونم از کجای ذهنم دراوردم :)) )
 
یکی آرزو کن که اندر هوا
کجات آید افگندن اکنون هوا
- فردوسی
(تو این مشاعره انقدر ی بهم خورده یه ی هایی پیدا کردم که نمیدونم از کجای ذهنم دراوردم :)) )
اگر بر جای من غیری گزیند‌ دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم‌
 
من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
 
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
امروز که صاحبِ توانی‌
دریاب رفیق ناتوان را
 
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
واژه واژه ، سطر سطر
صفحه صفحه ، فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
واژه واژه ، سطر سطر
صفحه صفحه ، فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که با تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن:
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه ، حرف حرف
واژه واژه ، سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن !
- قیصر امین پور
 
واژه واژه ، سطر سطر
صفحه صفحه ، فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
- قیصر امین پور
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برون کرد
 
در هوس‌خیال او، همچو خیال گشته‌ام
اوست گرفته شهر‌ دل من به کجا سفر برم؟
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم
 
Back
بالا