مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو
ب کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو

سعدی
 
یوسف گم گشته بازآید ب کنعان غم مخور
کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

حافظ
 
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهیست
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهیست
صحبت از موسی و عیسی و محمد نا بجاست
( فریدون مشیری)
 
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
حافظ
 
موافقید مشاعره رو با کلمه ادامه بدیم؟
 
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

سعدی
 
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر کس که خنده ای کند از شادی من است
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام

رهی معیری
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام

رهی معیری
من به هم صحبتی آینه عادت دارم
مثل جاری شدن جشمه اصالت دارم
از تب آلوده ترین قله عشق آمده ام
من که با چشمه ی خورشید رقابت دارم
 
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست

از همین خاک جهان دگری ساختن است

اقبال لاهوری
 
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟

حافظ
 
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر که دل امید در وفای تو بست

حافظ
 
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
 
نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

حافظ
 
Back
بالا