مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

حافظ
 
  • لایک
امتیازات: san

آن‌کس است اهل بشارت ک اشارت داند
نکته‌ها هست ولی محرم اسرار کجاست
 
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت اوست
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
 
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

حافظ
 

اهل کام و ناز را در کوی رندی جای نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
 
یار بی دستی ام امام رضاست
بارها گفته ام فقیرم من
همه ی هستی ام امام رضاست
داود رحیمی
 
ديباچه ي علم لا مكان است علی
اين است گواه لا مكان بودن او
(ژولیده نیشاپوری)
 
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را


سعدی
 
*پست موقت*
لطفا نفر بعدی هم ادامه این شعر و بحث جالب شعرا شهیر کشور رو بگه
اگـــــر آن تــــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مــــا را
بـــه خـــال هـنـدویـش بخـشم تــمــام روح و اجـــزا را
هــر آنکس چـیز می بخشد بـه سـان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سـر و دسـت و تـن و پــا را به خــاک گور می بخشند
نـــه بـــر آن تـــرک شـیرازی کـــه بــرده جـمله دلها را
شهریار
 
اگـــــر آن تــــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مــــا را
بـــه خـــال هـنـدویـش بخـشم تــمــام روح و اجـــزا را
هــر آنکس چـیز می بخشد بـه سـان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سـر و دسـت و تـن و پــا را به خــاک گور می بخشند
نـــه بـــر آن تـــرک شـیرازی کـــه بــرده جـمله دلها را
شهریار
اگـــــر آن تــــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مــــا را
بـــه خـــال هـنـدویـش بخـشم تــمــام روح و اجـــزا را
هــر آنکس چـیز می بخشد بـه سـان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سـر و دسـت و تـن و پــا را به خــاک گور می بخشند
نـــه بـــر آن تـــرک شـیرازی کـــه بــرده جـمله دلها را
ز عـشق ناتـمام ما جمال یار مـستغنی است
به آب و رنگ و خال و خـط چه حاجـت روی زیبا را
من از آن حـسن روزافزون که یوسف داشـت داننستم
که عـشق از پرده عصـمت برون آرد زلـیخا را
اگر دشنـام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تـلخ می‌زیبد لـب لعل شکرخا را
حافظ
 
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
*
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
*
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
*
ضیایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم همه عقل و حواس و هوش و دلها را
من آن چیزی ببخشم کز وجودش" حال "می آید
نه چون" بهجت "که می بخشد تمام روح و اجزا را
*
فاطمه دریایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
*
دکتر منصور الله وردی ( میم خاله زاده )

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نمی دانم چه می خواهد کند این سنگ خارا را
برو ای ترک شیرازی به جای دل پی دولت
که دولت می کند معنا تمام دل خوشی ها را
*
یاور یاری:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را
اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی
از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را
*
مجید خالقی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
*
علی فایض
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
*
رند تبریزی
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟
نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را
*

پ.ن: دوستان، اینجا تاپیک‌مشاعره‌ست،
پس لطفاً شعر کامل ننویسید...

اگرم میخواید با این مناظره، مشاعره رو ادامه بدید، یک بیت یا دو بیت کافیه...
اینم بخشی از اشعار مورد بحث برسر شعر حافظ بود ک من نوشتم
مناظره بر سر این شعر انقدر زیاده ک اگه همین الان تاپیک بزنم، کم کم سه چهار صفحه میشه...
پس اجازه بدید بحث در تاپیک خودش ادامه پیدا کنه...
فعلاً اشعار کاملتون اینجاست تا کمی بعد ک‌ منتقل شه ب تاپیک مربوطه...

مشاعره رو هم با حرف «ک» ادامه بدید...
سپاس...
 
کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست

کیکاووس یاکیده
 
کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست

کیکاووس یاکیده
تو به سخن تکیه کنی، من بکار

ما هنر اندوخته ایم و تو عار

( پروین اعتصامی )
 
رشته جان من سوخته بگسیخته باد
گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
 
با عقل، آب عشق به يک جو نمي رود بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهريار
 
در میخانه که باز است چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؟

مرشد چلویی_دیوان سوخته
 
Back
بالا