مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
حافظ
 
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوی سر کوی تو برفت از یادم

حافظ
 
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
حافظ
 
ما مست صبوحیم زمیخانه توحید
حاجت به می و خانه خمار نداریم
 
مردم از فرقت جانان و عجب نیست از آنک
زنده بی جان نتوان بودن و او جان من است
 
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
 
تو در کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
 
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

ایرج میرزا
 
کامل شعر قشنگ تر بود :
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم میکده کنون ره سفر دارد
( برای مشاعره ) دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
 
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
 
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی خموش

حافظ
 
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
 
تو به سخن تکیه کنی، من بکار

ما هنر اندوخته ایم و تو عار


پروین
 
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

حافظ
 
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند

هوشنگ ابتهاج
 
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

حافظ
 
Back
بالا