مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
 
دفتر صـــوفی سواد حرف نیســــت
دل اســـپید همچون برف نیســــت

مولانا
 
تواضع زگردان فرازان نکوست
گدا گرتواضع کن خوی اوست
 
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
 
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟!
طوطی صفتی،طاقت اسرار نداری!
 
دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس

فردوسی
 
تا جرعه ای از جام الستت ندهند
آگاهی از این بلند و پستت ندهند
 
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچون عشق اندر دل و جانش گرفت
 
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست

میرزاده عشقی
 
در کوی نیک‌نامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

حافظ
 
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ
 
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
 
آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطریست که برصفحه دفتر گذرد
 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی را که او گل های تر دارد
 
دل اگر خدا شناسي، همه در رخ علي بين
به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را

شهریار
 
  • لایک
امتیازات: san
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خاریت شکرت ز منقار
 
Back
بالا