مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
آواز تیشه امشب از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی
 
در دولت تو باید من بنده راکه هرشب
از می نشاط بخشم این خاطر حزین را
گه‌گویمی به مطرب بنواز ارغنون را
گه‌گویمی به ساقی پر ساز ساتکین را

قاآنی
 
ای مهر تو در دل ها وی مهر تو بر لب ها

وی شور تو در سر ها وی سرّ تو در جان ها

سعدی
 
ایتالی ناکس را ثروت به خطر انداخت
این جثه به زیر قرض تا خرخره بایستی
دیروز امیرالبحر می گفت به چنبرلن
از بهر دفاع ملک مالی سره بایستی
این نیروی دریایی کافی نبود ما را
در قبضهٔ ما از مانش تا مرمره بایستی

ملک الشعرای بهار
 
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
 
دان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز
که هستند چرخ و زمان رام او
نجوید ستاره مگر کام او

اسدی توسی
 
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

حافظ
 
طره ی شاهد دنیی همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع

حافظ

*در مشاعره، میتوان بجای ط، ت بکار برد و برعکس
برای حروف چند شکلی این امر جایز است...
 
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سر گردانند
 
روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت

بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
مولانا
 
در نقد وفاش هیچ شک نیست
محتاج گواهی محک نیست
چون روز دگر به سویش آمد
جانی پراز آرزویش آمد

جامی
 
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است

سیف فرغانی
 
در آن سفینه که آز و هوی است کشتیبان
غریق حادثه را ساحل و پناهی نیست
پروین
 
تا تو هستی در کنارم،خانه روشن می شود
باغ خشک خاطراتم با تو گلشن می شود
 
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم

حافظ
 
مثل گل های ترک خورده ی کاشی شده ام
بعد تو،پیر که نه!من متلاشی شده ام
 
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
سعید :)) (حافظ) اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

سعید حافظ :))
 
Back
بالا